بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سفرنامه‌ی ابن فطومه | طاقچه
تصویر جلد کتاب سفرنامه‌ی ابن فطومه

بریده‌هایی از کتاب سفرنامه‌ی ابن فطومه

نویسنده:نجیب محفوظ
امتیاز:
۴.۴از ۲۲ رأی
۴٫۴
(۲۲)
آیا تا آخر عمر در آنجا اقامت گزید
Enigma
ـ ما دین بزرگی داریم اما در عمل بت پرستیم.
plato
ـ اشک بریز. مردها هم گاهی گریه می‌کنند.
plato
شما به چه دینی اعتقاد دارید حکیم؟ با لبخند جواب داد: ـ دینی که خدایش عقل است و رسولش آزادی!
amirhossein
پرسیدم: ـ شما به چه دینی اعتقاد دارید حکیم؟ با لبخند جواب داد: ـ دینی که خدایش عقل است و رسولش آزادی!
IZARIST
در دامان تاریکی زمزمه کردم: ـ خدایا کمکم کن.
plato
مسافر! بهترین کار آن است که ببینی و بشنوی و ثبت کنی و از آزمودن و تجربه کردن بپرهیزی.
plato
گناه ما- که در سرزمین وحی و اسلام هستیم- بدتر و بزرگ‌تر از دیگر مردمان است.
plato
«ظاهراً در حلبه همه چیز آزاد است حتی قیمت‌ها!»
plato
تمرکز، کلید درِ گنج‌های پنهان است.
زینب
ما میان واقعیت‌های زشت و رویاهایی تحقق ناپذیر، سرگردان مانده‌ایم.
plato
به‌محض خروج از مهمانسرا دو مسئله مرا بهت زده کرد: عریان بودن مردم و خالی بودن مشرق از هر چیز. مردم، زن و مرد، چنانکه گویی از مادر زاده شده‌اند عریان بودند. عریانی عادتشان شده بود و باعث جلب توجه کسی نمی‌شد
plato
سرزمین اسلام، وطنم، هدفی را اعلام می‌کند و با پرده‌دری و بی‌شرمانه و بدون آنکه کسی بتواند آن را مورد محاسبه و بازخواست قرار دهد به‌دنبال هدف دیگری می‌رود.‌
Enigma
«اینجا بهشتی بی‌آدم است»
plato
نمی‌دانم چند سال داشتم که روزی از او پرسیدم: اگر اسلام آن است که شما می‌گویید پس چرا خیابان‌ها پر از آدم‌های فقیر و بی‌سواد و شرور است؟ با اندوه پاسخ داد: ـ اسلام، امروز در مساجد مانده است. سپس گرم صحبت شد و از همه چیز انتقاد کرد. حتی حاکمان نیز از آتش انتقادات او در امان نماندند. گفتم: ـ بنابراین، شیطان بر ما حاکم است نه وحی الهی. از این حرف خوشش آمد و گفت: ـ آفرین! این حرف بالاتر از حدّ سنّ‌ات بود... - خب حالا چه باید کرد استاد؟ به آرامی‌گفت: ـ تو بچهٔ باهوشی هستی. تا چه پیش آید...
صائمه
شمشیر جلاد را می‌بینی که بر گردن‌ها فرود می‌آید و هر عمل زیبا و زشت با «بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم» آغاز می‌شود
IZARIST
همهٔ رابطه‌ها موقت است غریبه!
IZARIST
ـ طبیعت بشر خالی از انحراف و زشتی نیست.
plato
سرزمین حلبه هدفی داشت که آن را به‌طور کامل محقق ساخته بود. سرزمین امان هم به‌همین شکل. اما سرزمین اسلام، وطنم، هدفی را اعلام می‌کند و با پرده‌دری و بی‌شرمانه و بدون آنکه کسی بتواند آن را مورد محاسبه و بازخواست قرار دهد به‌دنبال هدف دیگری می‌رود.‌
plato
شمشیر جلاد را می‌بینی که بر گردن‌ها فرود می‌آید و هر عمل زیبا و زشت با «بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم» آغاز می‌شود.
جودی اَبوت
در جست‌وجوی چه هستی مسافر؟ کدامین احساس در سینه‌ات می‌جوشد؟ چگونه زمام غریزه‌ها واندیشه‌هایت را در دست می‌گیری؟ چرا چون سواران قهقهه سر داده‌ای و چون کودکان اشک می‌ریزی؟ شادمانی جشن‌ها و پایکوبی‌ها را می‌بینی. شمشیر جلاد را می‌بینی که بر گردن‌ها فرود می‌آید و هر عمل زیبا و زشت با «بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم» آغاز می‌شود.
زهراء ✨
. پرسیدم: ـ زمان جنگ نزدیک است؟ سامیه گفت: ـ جنگ تنها زمانی آغاز می‌شود که طرفی احساس کند قوی‌تر است یا آنکه احساس یأس کند.
کاربر ۱۲۶۰۰۹۱
داستان پیش رو تحت عنوان «سفرنامه ابن فطومه» در واقع معارضه‌ای برای «سفرنامه ابن بطوطه» است. ابن بطوطه معروف شرح سفر خود را در مکان به نگارش در آورده است اما محفوظ – که بسیار متعهد به خلق یک سنت ادبی جدید بر مبنای فرهنگ دیرین عربی است – اکنون در این رمان سفر خود را در «زمان» پیش می‌گیرد.
mary
چگونه ما انسان‌ها هوس‌هایمان را با کلمات نورانی که حاکی از پرهیزکاری است زیبا جلوه می‌دهیم
Enigma
آنچه ما را در اینجا جمع کرده است جرم‌های عقیدتی و سیاسی است. اندکی آرامش و تسلای خاطر پیدا کردم. آن‌ها مشتی افراد شرافتمند و آزاده بودند که فضای فاسد شهر برایشان غیر قابل تحمل شده بود.
محمد حیدری سیروانی
ـ ببین قندیل! تو خودت در وطنت سرزمین اسلام چه دیده‌ای؟ حاکمی مستبد که با هوا و هوس خود حکومت می‌کند. پس اصول اخلاقی کجاست! روحانیان هم دین را برای خدمت به حاکم به کار گرفته‌اند. پس کو اصول اخلاقی؟ ملت هم که فقط در فکر لقمه‌ای نان است. کو آن اصول اخلاقی که از آن دم می‌زنی؟
محمد حیدری سیروانی
دتی سرگردان بودم. سپس یکباره دختری را دیدم که چون تیری از سمت مهمانسرا به‌طرف جمعیتی می‌دود. به میان مردم فرو رفت و از چشمم پنهان شد. شاید موقع آمدنش نیز او را دیده بودم. شاید هنگامی‌که سرگرم صحنه‌ها و منظره‌های مردم بودم او را دیده بودم و در حال گیجی اثر خود را بر من نهاده بود. او فراتر از تأثیرات عمیقی است که در ژرفنای جان به آن‌ها مبتلا شده‌ام.
کاربر ۱۲۶۰۰۹۱
گفت: ـ ممکن است در بازار برده فروش‌ها به فروش گذاشته شود! با تردید گفتم: ـ مگر این جنگِ آزادی نبود؟! گفت: ـ نه برای زنان اسیر! با آن‌ها به‌نحوی دیگر رفتار می‌شود!
کاربر ۱۲۶۰۰۹۱
در این زندان همیشگی از عقلانیت استادم شیخ مغاغه، هیچ نفعی نمی‌دیدم اما در جبرگرایی مادرِ ساده‌ام راحتی یأس را می‌یافتم. گویی این جبرگرایی فلسفه‌ای برای زندان ابدی بود. تسلیم سرنوشت شدم و گفتم «هر چه خدا بخواهد... هر چه دارم از او است». خودم را به تقدیر سپردم. آرزوها و رویاهایم را دفن کردم و اطمینان یافتم که گذشته، حال و آینده‌ام فنا شده است. تنها روزنهٔ امیدِ اسیری چون من، کشتن امید، سازگارشدن با گوری که مرا بلعیده بود و آمیختن با یأسی بود که بر وجودم چنگ می‌انداخت.
کاربر ۱۲۶۰۰۹۱
ـ شیخ حماده! به‌همین دلیل بود که دست به سفر زدم. می‌خواستم وطنم را از بیرون ببینم. می‌خواستم آن را از دور و زیر نور دیگر سرزمین‌ها ببینم تا شاید بتوانم سخن سودمندی برایش به ارمغان ببرم.
کاربر ۲۰۱۱۳۰۱

حجم

۱۰۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۷۰ صفحه

حجم

۱۰۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۷۰ صفحه

قیمت:
۲,۴۹۰
۱,۲۴۵
۵۰%
تومان