بریدههایی از کتاب مقدمات روانشناسی فروم؛ زندگی در میان داشتن و بودن
۴٫۰
(۸)
من آنچه مالک آنم، هستم».
نادر
در زبان آلمانی، واژهٔ «عشق» با واژههای «ستایش»، «لذت» و «آزادی»، ریشهٔ مشترک دارد. آنجا که لذت، آزادی و ستایش نیست، عشقی وجود ندارد.
sam
این اندیشه که خوب زیستن کاری آسان است، نسبتاً جدید است. البته همواره افرادی بودهاند که احساس میکردند اگر به لذت، قدرت و ثروت دست یابند، شادمان خواهند بود و آنچه نیاز دارند یاد بگیرند، راه خوب زیستن نیست، بلکه شیوهٔ کسب موفقیت است، بهگونهای که برای دستیابی به هدف خوب زیستن بسنده باشد. اما برخلاف این افراد و گروهها، که اصل لذتجویی افراطی را از هر نظر بهکار میبستند، در تمامی فرهنگها، برخی اساتید زندگی و اندیشه بودند که اظهار میکردند خوب زیستن هنری است که میباید آموخته شود و آموختن این هنر، تلاش، فداکاری، درک و بردباری میطلبد و اینکه، خوب زیستن برترین هنر است.
نادر
واقعیت آن است که اکنون بیشتر مردم کارمند هستند و در هر درجه و سطحی، کارهایی را انجام میدهند که به آنان گفته، یا به موجب قواعد از آنان خواسته میشود. آنان تا حد امکان کمتر تن به احساسات میدهند، زیرا احساسات کارکرد یکنواخت ماشین را مختل میکند. در جوامع صنعتی، از آن جهت که عملکرد یکنواخت ماشین ضروری است و هر گونه ناهمواری و اصطکاک در آن، هزینه در بردارد، افراد باید به خود بیاموزند که تا جایی که ممکن است، هیجانات کمتری داشته باشند، زیرا هیجان هزینه دارد.
sam
خوب زیستن هنری است که میباید آموخته شود و آموختن این هنر، تلاش، فداکاری، درک و بردباری میطلبد
hastiiiii
هدف منشبازاری، یعنی عملکرد مناسب تحت شرایط معین، فرد را وادار میکند که به جهان به شیوهای عمدتاً اندیشمندانه پاسخ دهد. خرد در معنای درک و فهم، ویژگی انحصاری انسان ناطق است،
Havisht
فرد حریص، موذی و حیلهگر است، فرد خردمند، زیرک است.
sam
شما فکری دربارهٔ یک احساس دارید و بیشتر ما کاملاً قادر به تفکیک یا تمیز یک احساس ناب، که حقیقی و متناظر با آن چیزی است که در کل نظام فیزیولوژیک بدنمان رخ میدهد و اندیشهٔ یک احساس، که تقریباً شبیه احساس واقعی است، اما بهواقع احساس نیست، نمیباشیم.
sima
شخص زمانی شادمان است که به آنچه انجام میدهد، علاقهمند باشد، تنها در این صورت میتواند قدرت خود را ابراز کند، تنها در این صورت منزوی نیست و تنها در این صورت، احساس میکند با دنیا پیوند دارد و ناتوان نیست. او میتواند اشیاء، شغل خویش و مردمان را دوست بدارد. با این وصف، او چیزی جز قطعهای کوچک از یک ماشین نیست اگر، کاری جز متابعت از فرمانها انجام ندهد. مهم نیست که برای این کار به او دستمزد خوبی پرداخته میشود یا نه. اگر او فاقد قدرت راستین باشد، اگر علاقهای نشان ندهد چون کار جالبی برای انجام دادن وجود ندارد، آنگاه او ملول میشود.
فردی که از ملالت در عذاب است، بهندرت میتواند آن را تحمل کند. او از طریق مصرف، سعی در جبران آن دارد. او با ماشین خود به اینسو و آنسو میرود، الکل مصرف میکند و دست به هر کاری میزند تا دو سه ساعتی را که مجبور نیست به کار طاقتفرسا بپردازد، «صرف» کند.
پویا پانا
«من بر این باورم که انسانی که راه تعالی را برمیگزیند، میتواند از طریق ارتقای نیروهای بشری خویشتن، به وحدتی دوباره دست یابد، که در سه نوع جهتگیری قابل حصول است. این سه میتوانند با یکدیگر، یا بهطور جداگانه ظاهر شوند: زندهگرایی، عشق به بشریت و طبیعت و استقلال و آزادی».
sima
اندیشه میتواند توسط احساس به حماقت آلوده شود، یا به روشنبینی برسد و برعکس.
پویا پانا
پدرسالاری در واقع نمونهٔ نخستین استثمار محسوب میشود، آن هم نه در مورد یک طبقهٔ خاص، بلکه در مورد نیمی از طبیعت بشری، توسط نیمی دیگر. بر این باورم که با اطمینان میتوان گفت بهطور کلی استثمار به پایان نمیرسد، مگر آنکه پدرسالاری متوقف شود. امری که تاکنون رخ نداده است: زیرا پدرسالاری فینفسه آن رفتار آدمی است که به موجب آن، یک شخص از دیگری در جهت اهداف خویش استفاده میکند.
پویا پانا
ما در جامعهای بهسر میبریم که رو به سوی موفقیت و منفعت دارد، نه جامعهای که بر عشق مبتنی است. از این رو، فردی که بر اساس مفهوم عشق عمل میکند، خود را از تفکر اجتماعی خارج میکند. او مطرود میشود. تاجر قصهٔ ما، بهسختی میتواند این موضوع را با همسرش در میان بگذارد، زیرا همسرش وی را «ابله» خواهد نامید. وی حتی کمتر میتواند به همکارانش در این زمینه چیزی بگوید، زیرا اعتبار خود را از دست خواهد داد و «نیمهکودن» تلقی خواهد شد.
پویا پانا
این واقعیت که امروزه عزت نفس بیشتر افراد بسیار متزلزل است، از همین امر ریشه میگیرد. آنان خود را نه به سبب باورهای راسخ خود (این من هستم، این قابلیت عشقورزی من و این توانایی تفکر و احساسات من است)، بلکه به سبب کسب تأیید دیگران، اینکه میتوانند خود را بفروشند و اینکه دیگران میگویند «او فردی فوقالعاده است»، ارزشمند میبینند.
طبیعتاً، آنگاه که احساس عزتنفس به دیگران بستگی دارد، بسیار بیثبات و غیرقابل اتکاست.
شکوه
امروزه، انسان معمولی احساس تنهایی دارد. او احساس میکند کالایی بیش نیست. یعنی ارزش خود را وابسته به موفقیت و قابلیت فروش خود و کسب تأیید از سوی دیگران میبیند. او احساس میکند که ارزشش به ویژگیهای درونی یا آنچه آن را ارزش استفادهٔ شخصیت مینامیم، به قدرتهایش، به قابلیتهایش برای عشق ورزیدن یا به خصلتهای انسانیش وابسته نیست. مگر آنکه بتواند آنها را بفروشد، موفق باشد، یا توسط دیگران تأیید شود.
sima
«لذت زندگی» معمولاً نصیب شخصی میشود که جهتگیری بودن را دارد. برعکس، آن کس که جهتگیری داشتن را اتخاذ میکند، احساس افسردگی دارد و هراسان است که «خویشتن» خود را از دست بدهد و از این رو، تمایل دارد این فقدان را عمدتاً از طریق مصرفزدگی وسواسگونه جبران کند
hamed
موفقیت تا حد زیادی بستگی به این دارد که اشخاص چگونه خود را در بازار میفروشند، چگونه شخصیت خود را به دیگران نمایش میدهند، تا چه حد «بستهٔ» مفیدی هستند، آیا شاد، سالم، پرخاشگر، قابل اتکا یا جاهطلب هستند، بهعلاوه پیشینهٔ خانوادگیشان چیست، به کدام باشگاهها پیوستهاند و آیا اشخاص «مناسبی» را میشناسند؟
نورا
تا زمانی که انسان آزمند و حریص است، خرد او اثری ندارد.
پویا پانا
هر چه فرد بیشتر مایل به داشتن باشد و هر چه بیشتر خود را وابسته و محدود به اشیاء سازد، بیشتر زندانی آنها خواهد بود. حماقت و نادانی محصول هوش ذاتی نابسنده نیست، بلکه ناشی از آزادی ناکافی است. خرد تنها در متن رهایی رشد میکند، نهتنها رهایی از نیروهای قهرآمیز بیرونی، بلکه از نیروهای جبری محدودکنندهٔ درونی، که به شکلهای متعددی ظاهر میشوند.
پویا پانا
جامعهٔ صنعتی ما سیستمی را برای تداوم خویش و دستیابی به منافع لازم ابداع کرده است و پیوسته، نیازهای جدیدی را خلق میکند. اگر یک اتومبیل داشته باشم، دو تا میخواهم و وقتی یک اتومبیل کوچک دارم، بزرگ آن را میخواهم و آنگاه که همهٔ اینها را داشته باشم، یک قایق تفریحی و سپس یک هواپیما میخواهم.
پویا پانا
آنچنان که مارکس گفت، جامعهای قابل درک است که کارکردی منطقی دارد و مطابق با شأن بشر رفتار میکند، جامعهای که «شفاف» است، بر مبنای بینش نسبت به منابع موجود و احتمال رشد سازمان یافته است. جامعهای که در آن، القای جهانبینیهای غلط به افراد ضرورتی ندارد. در چنین جامعهای، انسان میتواند همه چیز را آشکارا ببیند و ناچار نیست نابخرد باشد.
پویا پانا
سؤال اصلی نباید این باشد که «آیا من مورد عشق و علاقه هستم؟» که تا حد زیادی معادل این پرسشهاست: «آیا مورد تأیید هستم؟»، «آیا مورد رضایت هستم؟» «آیا مورد تحسین قرار میگیرم؟» پرسش اصلی باید این باشد: «آیا میتوانم عشق بورزم؟»
این وضعیت دشواری است. مورد عشق بودن و عشق ورزیدن بسیار آسان است، تا زمانی که ملالآور و نیز ملول شوید. اما عاشق شدن و «عاشق ماندن»، همانگونه که بود، بهراستی دشوار است، اگرچه متعلق به ابرانسان نیست. در واقع این بنیادیترین ویژگی انسان است. اگر فردی قادر نباشد که با خود خلوت کند و به دیگران و خویشتن علاقهٔ واقعی داشته باشد، آنگاه قادر نخواهد بود که با هیچ فردی بیش از مدت معینی بماند و ملول نشود.
شکوه
«لذت زندگی» معمولاً نصیب شخصی میشود که جهتگیری بودن را دارد. برعکس، آن کس که جهتگیری داشتن را اتخاذ میکند، احساس افسردگی دارد و هراسان است که «خویشتن» خود را از دست بدهد و از این رو، تمایل دارد این فقدان را عمدتاً از طریق مصرفزدگی وسواسگونه جبران کند.
احسان رضاپور
امروزه، انسان معمولی احساس تنهایی دارد. او احساس میکند کالایی بیش نیست. یعنی ارزش خود را وابسته به موفقیت و قابلیت فروش خود و کسب تأیید از سوی دیگران میبیند. او احساس میکند که ارزشش به ویژگیهای درونی یا آنچه آن را ارزش استفادهٔ شخصیت مینامیم، به قدرتهایش، به قابلیتهایش برای عشق ورزیدن یا به خصلتهای انسانیش وابسته نیست. مگر آنکه بتواند آنها را بفروشد، موفق باشد، یا توسط دیگران تأیید شود.
salar
هر چه فرد بیشتر مایل به داشتن باشد و هر چه بیشتر خود را وابسته و محدود به اشیاء سازد، بیشتر زندانی آنها خواهد بود
نورا
(۳) مهربانی در ماهیت راستین خود، موضوعی کاملاً متفاوت با میل جنسی یا گرسنگی و تشنگی است. ممکن است بگویید که از منظر روانشناسی سائقهایی مانند میل جنسی، گرسنگی و تشنگی به توسط نوعی پویایی خودرانشی مشخص میشوند. آنان به مرور شدید و شدیدتر میشوند و در یک اوج نسبتاً ناگهانی که در آن ارضاء حاصل میشود، پایان مییابند و در آن لحظه فرد هیچ چیز دیگری نمیخواهد.
مهربانی اما، به نوع دیگری از اهتمام تعلق دارد. مهربانی خودرانشی نیست، هدفی ندارد، نه نقطهٔ اوجی دارد نه نقطهٔ پایانی. ارضای آن در خود عمل، در شادی برخاسته از صمیمیت، محبت و توجه و احترام به شخص دیگر و وی را خوشحال کردن، نهفته است. من فکر میکنم که مهربانی یکی از شادیآورترین تجربیاتی است که فرد میتواند داشته باشد. همهٔ مردمان، قادر به داشتن آن هستند. برای چنین آدمی، هیچ عنصری که مستلزم گذشتن از خویش و قربانی شدن باشد، در مهربانی وجود ندارد. تنها کسی که نمیتواند مهربان باشد، قربانی میشود.
شکوه
با این وصف زندگی آسان نیست. تعداد اندکی امیال غریزی در ما به ودیعت گذاشته شده، که ارضای آن برای بقای فرد یا گونه ضروری است و از این بابت با حیوانات تفاوتی نداریم. اما برخلاف حیوانات، ما دارای اسباب درونی کاملاً غریزی نیستیم که بر اساس یک طرح کلی برای خوب زیستن، به ما بگوید در جریان عادی زندگی چگونه منشی داشته باشیم.
hastiiiii
انسان، موجودی است که نارس و ناتوان متولد میشود و تولد فیزیولوژیک خود را ماهها پس از «تولد آغازینش» جشن میگیرد. قابلیتهای ذهنی او در زمان تولد، حتی از قابلیتهای جسمیاش ناکاملتر است
hastiiiii
اما عاشق شدن و «عاشق ماندن»، همانگونه که بود، بهراستی دشوار است، اگرچه متعلق به ابرانسان نیست. در واقع این بنیادیترین ویژگی انسان است. اگر فردی قادر نباشد که با خود خلوت کند و به دیگران و خویشتن علاقهٔ واقعی داشته باشد، آنگاه قادر نخواهد بود که با هیچ فردی بیش از مدت معینی بماند و ملول نشود. اگر رابطهٔ بین دو جنس، تنها گریزی از تنهایی و انزوای فردی باشد، از ارزشهای بالقوهای که رابطهٔ واقعی بین زن و مرد بر آن دلالت دارد، بسیار فاصله میگیرد.
احسان رضاپور
در زبان آلمانی، واژهٔ «عشق» با واژههای «ستایش»، «لذت» و «آزادی»، ریشهٔ مشترک دارد. آنجا که لذت، آزادی و ستایش نیست، عشقی وجود ندارد. یک آواز فولکلور فرانسوی است که میگوید: «عشق فرزند آزادی است». عشق و آزادی در این آواز همپای یکدیگر هستند.
احسان رضاپور
حجم
۱۳۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۱۳۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان