بریدههایی از کتاب بعد از عشق
۲٫۷
(۲۲)
کلیدهای غیب تنها نزد اوست، جز او کسی آن را نمیداند و آنچه در خشکی و دریاست میداند و هیچ برگی فرو نمیافتد مگر اینکه آن را میداند و هیچ دانهای در تاریکیهای زمین و هیچ تر و خشکی نیست مگر اینکه در کتابی روشن ثبت است.»
فاطمه
میگویند آدم اول فکر میکند، سبک سنگین میکند، بعد مینشیند و مینویسد. کارِ من برعکس است. تا ننویسم، نمیفهمم در مورد موضوعی چه فکری دارم. برای آنکه بفهمم چه توی ذهنم میگذرد اول باید روی کاغذ ببینمش. الآن هم فکری توی ذهنم هست، اما برای فهمیدنش باید بنویسمش.
Elham
حسِ مادری از زیباترین حسها و شکوهمندترین موهبتهای دنیاست؛
راحله
«خدایا، شکر نعمتهایت را به جا میآوریم، شکر کلمهها و سلامتی و عافیت. تویی دانندهٔ اسرار پنهان در سینهها. انشاءالله ذکرت را بسیار میگوییم و از رستگاران میشویم. ما را از آنها که چشمانشان را پرده پوشانده، آنها که بر قلبشان مهر زده شده، از آنها که دنیای وسیع به نظرشان تنگ میآید قرار مده. خدایا، ما را از راه راست، از بندگان صالحت، از عشق الهیات دور مکن
فاطمه
مادری یعنی اینکه باید قبل از خودت در فکر یکی دیگر باشی. نه یک روز، نه یک شب، همیشه.
راحله
دانش امانت است، از نسلِ پیش از خود میگیریاش، بیشترش میکنی، صیقلش میدهی و به نسلِ بعدی تحویلش میدهی.
راحله
رماننویسی یکی از خودمحورانهترین کارهای دنیاست. خودت را خدا فرض میکنی در دنیای کوچکی که آفریدهای. آفرینش ابتلای عظیمی است. و هر نویسندهای مبتلای آفرینندگی خود است.
راحله
چرا با آنکه در همهٔ جوامع سنتی آدمهایی که ازدواج نمیکنند و زندگیشان را وقف عبادت یا پیشهشان میکنند ارج و قرب دارند، اما در جامعهٔ امروزی «در خانه ماندن» یا همان به اصطلاح «ترشیده شدن» وضعیتی ترحمانگیز شمرده میشود؟
فاطمه
بیایید سؤالی را که ویرجینیا وولف با آن کلنجار میرود در شرایط شرق هم پیش بکشیم.
فضولی از بزرگترین چهرههای ادبی شرق بوده، از گذشته تا به امروز.
فاطمه
«خیال»: دختر جوانی است با گونههای عین هلو. جذاب مثل پری دریایی، فریبنده مثل پری دریایی. اگر بخواهی در آغوشش بگیری، لیز میخورد و از دستت میرود. نمیتوانی بگیریاش. اما «واقعیت»: عجوزهای است خمیده و بیدندان و قوزی. حتی به صورتش هم نمیتوانی بهآسانی نگاه کنی.
راحله
این جهانِ بزرگ را باید مثل کتابی باز ببینی. مثل کتابی که در انتظار خوانندهاش است. هر روزش را باید جداگانه خواند. نه روی گذشته باید تمرکز کنی، نه روی آینده. اصل این لحظه است. باید صفحه به صفحه پیش بروی.
سارا
یکی از بزرگترین مغلطههایی که بنیآدم ساخته و پرداخته این است که چون تنهایی مخصوص خداست پس همه باید ازدواج کنند. چون زوجزوج سوار کشتی نوح شدهایم، دلیل نمیشود مجبور باشیم همهٔ راه را زوجزوج طی کنیم.
n re
من اینها را مینویسم و زن چاق هم کنجکاوانه میخواندشان. گاهی حتی حسابی به شانهٔ راستم تکیه میدهد و موهایش به صورتم میخورد. بوی شامپو را به درون میکشم. مثل اینکه دستخطم را خوب نمیتواند بخواند. سعی میکنم مادههای بعدی را خواناتر بنویسم.
هه - نون
این ازدواج هم، مثل همهٔ ازدواجها، اوایلش شیرین بود. عاشق همدیگر بودند. جوان و کاری بودند. مرتب در سفر خارجی بودند. خیلی نگذشت که پلات دو تا بچه به دنیا آورد. لازم بود در نقشههای مربوط به زندگیاش تغییرات اساسی ایجاد کند. قرار شد از آن به بعد «خانم خانهاش» باشد، بچههایش را بزرگ کند و شعرهایش را بنویسد.
شعرِ «I want, I want» (میخواهم، میخواهم)، که سیلویا پلات در سال ۱۹۵۶ آن را سروده، شاید مهمترین متنی باشد که از قلمِ زنی ادیب دربارهٔ بچهها و نوزادها به روی کاغذ جاری شده. پلات در این شعرش به نوزاد اعتلا میبخشد و حتی هستیای «اخروی/سماوی» میداندش. اما
mostafavipour
اگر زنی ویژگیهای مردانه داشته باشد، باید از دستش فرار کرد. اما اگر این ویژگیها را نداشته باشد، خودش باید از دست خودش فرار کند.
فریدریش نیچه
فاطمه
موسی کاظم از شیخالاسلامهای اواخر دورهٔ عثمانی در نوشتهاش با عنوان «حریت و مساوات» میگوید زنها از جایی به بعد به آموزش نیاز ندارند. ضروری نیست به مدرسه بروند. زیرا اگر بیش از اندازه درس بخوانند، در انجام دادنِ وظیفهٔ طبیعیشان کوتاهی میکنند.
زنها نباید زیادی بخوانند، زیادی بنویسند... احتیاط شرط عقل است...
فاطمه
کتابی که درش نقاشی یا گفتگو نباشد به درد چه کسی میخورد؟
فاطمه
دانش صاحب ندارد، سند و ارباب ندارد. دانش امانت است، از نسلِ پیش از خود میگیریاش، بیشترش میکنی، صیقلش میدهی و به نسلِ بعدی تحویلش میدهی.
فاطمه
هر دهلیزی هرقدر هم پرپیچ و خم باشد، راهِ خروجی دارد... که جایی چنان نزدیک منتظرت است که حتی فکرش را هم نمیکنی... تنها کاری که باید بکنی رفتن به سوی آن است...
فاطمه
«همهٔ آینهها دری است کلید گم کرده. باز میشود به دیارِ اسرار. اگر به آینه زیاد نگاه بکنی، لای در باز میشود و در لایتناهی گم میشوی.»
mjn668
«زندگی هم مثلِ بازیِ لیلی که با گچ کشیدهاند خطی محو دارد. متوجه نمیشوی و پایت را روی خط میگذاری. فوری عصبانی میشوند. میگویند ‘سوختی!’ و از بازی بیرونت میاندازند.»
mjn668
گفتمانِ «مجلهٔ زنان رنگی» که بر تصویرِ «سوپر زن» مبتنی است (سوپر زنی که با شعار «هم بچه میآورم، هم کار میکنم» همهٔ کارها را بیعیب و نقص انجام میدهد، در سوپرمارکت با سرعتِ جت خریدش را میکند، در خانه و سرِ کار هیچ کاری را زمین نمیگذارد و بهترین غذاهای بچه را در دو ثانیه با میکسر درست میکند) و میکوشد این تصویر را حقنه کند.
هه - نون
رماننویس خودخواه است، اما مادری معالجهٔ خودخواهی است به روشِ طبیعی. رماننویس درونگراست، اما مادری نهایتِ برونگرایی است. رماننویس در مغزش اتاق کوچکی برای خودش دست و پا میکند و درش را چندقفله میکند تا کسی داخل نشود. رازها و آرزوهایش را آنجا نگه میدارد. دور از چشم.
در مادری اما همهٔ درها چهارطاق باز است. شب و روز، تابستان و زمستان. در و پنجرهها همه بازند. بچههایت از هر دری که بخواهند وارد میشوند تا هرطور که میخواهند بگردند. نه پناهگاهی داری که از دستشان مخفی شوی، نه پشت و پسلهای مخصوصِ خودت. نه حریمی برایت میماند، نه بهانهای.
هه - نون
عشق افسونی است که دور را نزدیک، ناشدنی را شدنی میکند؛ افسونی است که سبب میشود بدون شرمندگی قبول کنی حرف مفت میزدهای، به غلط کردن میاندازدت، حرفهای گُندهای را که زدهای یکییکی به یادت میآورد؛ افسونی است که مچت را که گرفت، خوب تکانت میدهد و تکانت که داد دیگر رهایت نمیکند.
shina khosravi
انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی... در نخستین نگاه کلمهٔ «دپرسیون» در همهٔ زبانها مشترک است. معلوم نیست چرا در ترکی، برخلاف دیگر زبانها، دپرسیون، بیش از آنکه فعل باشد، انگار نشاندهندهٔ «مکان» است. برای همین است که میگویند «در بحران است» یا «در بحرانم». انگار بحران نوعی مکان است؛ اتاقی تاریک که داخلش میشوی... قارهای بزرگ که داخلش گم میشوی...
فردی که «در بحران» است، «اینجا» نیست، «در مکانی دیگر» است. فکر میکنی اینجاست، اما در اصل آن دیوارهای نامرئی از دور و بریها جدایش میکنند.
کسی که «در بحران» است، نهتنها رابطهاش با مکان متفاوت است، رابطهاش با «زمان» نیز فرق دارد.
ساعتِ شماطهدارِ هستیاش شکسته. خراب شده.
ساناز
«چون هر دهلیزی هرقدر هم پرپیچ و خم باشد، راهِ خروجی دارد... که جایی چنان نزدیک منتظرت است که حتی فکرش را هم نمیکنی... تنها کاری که باید بکنی رفتن به سوی آن است...»
ساناز
«چون هر دهلیزی هرقدر هم پرپیچ و خم باشد، راهِ خروجی دارد... که جایی چنان نزدیک منتظرت است که حتی فکرش را هم نمیکنی...
تنها کاری که باید بکنی رفتن به سوی آن است...»
ساناز
وقتی دور و برم سر و صدا نباشد، نمیتوانم بنویسم. به همین خاطر موقع رمان نوشتن صدای رادیو را، ضبط را تا آخر باز میکنم. شاید به همین خاطر باشد که نمیتوانم از دست آدمهای بیعاری که شیشهٔ ماشینشان را باز میگذارند و با صدای بلندِ ضبط «دوبس دوبس» کنسرت میدهند خیلی عصبانی بشوم. به نظرم میرسد انگار این بیکار و بیعارها هم از سکوت، از اینکه با خودشان تنها بمانند، زهرهترک میشوند.
mostafavipour
جی. کی. رولینگ پس از به دنیا آمدن پسرش نوشتنِ هری پاتر را شروع کرد. در مصاحبههایش میگوید مادر شدن به او الهام بخشیده. بعدها دختردار هم شد و جلدهای بعدی مجموعهٔ هری پاتر را به او تقدیم کرد. از دور که نگاه میکنی، به نظر میرسد مادری که «رمانهای سحر و جادو» مینویسد برای بچههای خودش نیز قصههای فراوانی تعریف میکند. اما نوشته چیزی است، نویسنده چیزی دیگر.
mostafavipour
حجم
۷۲۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۴۰ صفحه
حجم
۷۲۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۴۰ صفحه
قیمت:
۷۷,۰۰۰
۳۸,۵۰۰۵۰%
تومان