برایم واقعی هستید. هراس ندارید.
بیجلد هستید. با آفتاب تماس مستقیم دارید
سایه
ندیدم که تحسین را از کسی گدایی کند.
مهدیس 🌙
هنگامی که تو درکنارم هستی لغت انزوا یک لغت مرده در فرهنگ لغت است.
سایه
این اتاق تنها یک قصه دارد: در یک صبح در چهار فصل سال انسان تیرباران شد.
سایه
هنوز همان خیرگی به مرگ، همان تلاطمات صبح و غروب، همان قایق شکسته که من مسافرش هستم که عجله دارد غرق شود و زود به ساحل برسد
gilda
باید گاهی نه همیشه برگشت و پلهها را نگاه کرد، پلههایی که با سالهای عمر من یکسان بودند، پلههایی که گاهی در اندوه و تاریکی گم میشوند و انسان در هراس از تاریکی لیوانی آب را که روی پلهها مانده است میشکند. صبح که آفتاب میدمد و پلهها روشن میشود لیوان شکسته انبوه از مهتاب شتابان شبهنگام است، تکههای مهتاب تکههای آینه میشوند و چهرهای را میبینی که از بامداد گذشته تا امروز پیر شده است
gilda