بریدههایی از کتاب بادبادکباز
۴٫۵
(۶۲۴)
میگویند چشمها احساس آدمها را لو میدهند
Gisoo
«پسرم بیا» سهراب سر به زیر به سمتش رفت و بین رانهای طالب ایستاد. طالب دستهایش را دور سهراب حلقه کرد و گفت: «ببین پسر هزارهی من چقدر با استعداد است!» دستهایش را پشت بچه لغزاند و بعد بالا آورد و بغلهای سهراب را لمس کرد. یکی از طالبهای مسلح به پهلوی آن یکی زد و نیشش باز شد. طالب سفید پوش گفت که ما را تنها بگذارند.
دو طالب در حال رفتن گفتند: «بله آقا صاحب»
طالب پسرک را رو به من کرد و دستهایش را دور شکمش حلقه زد و چانهاش را روی شانهی سهراب گذاشت. پسرک سرش را پایین انداخته بود و دزدانه و با حیا به من نگاه میکرد. مردک دستهایش را روی شکم بچه آرام بالا و پایین میبرد.
misbeliever
در دنیا یک گناه وجود دارد، آن هم دزدی است! و گناهان دیگر، نوعهای دیگر دزدی است، متوجه شدی؟»
"بوی جوی مولیان"
بابا در ادامه گفت: «زمانی که یک مرد را کشتی، حق زندگی کردن را از او دزدیدهای، حق داشتن همسر را از زنش دزدیدهای، حق بچههایش را برای داشتن پدر از آنها دزدیدهای، زمانی که به دروغ چیزی بگویی، حق دانستن حقیقت را از او دزدیدهای، وقتی کسی را گول بزنی حق عدالت را از او دزدیدهای، متوجه شدی؟»
«بله متوجه شدم، پدربزرگم قاضی محترمی بود، زمانی که بابا تنها شش سال داشت نیمههای شب دزد به خانهی آنها زد، پدربزرگم جلویش را گرفت و دزد چاقویی به گلویش زد و او را کشت.- او حق داشتن پدر را از بابا دزدید
S
آنقدر خالص و پاک بود که خودت را هم در مقابلش قلابی میدیدی.
"بوی جوی مولیان"
«حرفهای ملا به کنار، ولی در دنیا یک گناه وجود دارد، آن هم دزدی است! و گناهان دیگر، نوعهای دیگر دزدی است، متوجه شدی؟»
1073
سالها گذشت و تجربیات زندگی به من فهماند که آنچه دربارهی فراموش کردن خاطرات گذشته میگویند، اشتباه است چون خاطرهها همیشه با ما خواهند بود.
*Narges*
«بچهها که دفتر نقاشی نیستند که به سلیقهی خودت نقاشیها را رنگ کنی.»
"Shfar"
خدا همیشه وجود داشته و دارد. خدا را در چشم مردم ناامیدی که در راهرو راه میروند، میبینم. خانهی واقعی خدا در آن مسجد سفید با چراغهای الماس گونه نیست، بلکه خانهی خدا این جا است و کسانی که فراموشش کردهاند، اینجا به یادش میآورند.
Aysan
سالها گذشت و تجربیات زندگی به من فهماند که آنچه دربارهی فراموش کردن خاطرات گذشته میگویند، اشتباه است چون خاطرهها همیشه با ما خواهند بود. الان که به گذشتهها فکر میکنم میبینم گذشتهام را همراه خود آوردهام.
"Shfar"
گاهی وقتها لازم نیست که هر حرفی زده شود.
Aysan
گفت: «زمانی که یک آدم اینقدر خوشبخت و خوشحال باشد، سرنوشت یک چیز را از او حتما میگیرد.»
morvarid
. گاهی وقتها لازم نیست که هر حرفی زده شود.
کاربر ۴۶۴۶۳۰۳
فکر میکردم باباها هیچ وقت گریه نمیکنند.
Aysan
هنوز حرفی را که معلمم دربارهی ایرانیها گفته بود را فراموش نکردم. میگفت ایرانیها جلوی رویت از تو تعریف میکنند و به تو محبت میکنند ولی پشت سرت بدت را میگویند و جیبت را میزنند.
Soheyla
سالها گذشت و تجربیات زندگی به من فهماند که آنچه دربارهی فراموش کردن خاطرات گذشته میگویند، اشتباه است چون خاطرهها همیشه با ما خواهند بود. الان که به گذشتهها فکر میکنم میبینم گذشتهام را همراه خود آوردهام.
Gisoo
ولی خانمها... خداوند در آفرینش آنها خیلی وقت گذاشته و فکر کرده.
Aysan
گفت: «تو بیست و دو سالت شده و یک مرد کامل هستی! تو ...»
morvarid
میگویند چشمها احساس آدمها را لو میدهند
"Shfar"
میترسم»
گفتم: «چرا؟»
گفت: «چون از ته دل خوشحال هستم، باید از این جور خوشحال بودن، ترسید.»
گفتم: «چرا؟»
گفت: «زمانی که یک آدم اینقدر خوشبخت و خوشحال باشد، سرنوشت یک چیز را از او حتما میگیرد.»
Nadi Otari
«منصفانه نیست که آدم برای یک اشتباه که در یک یا چند روز اتفاق میافتد، کل زندگیاش تغییر بکند.
morvarid
جنگها در افغانستان پدر را به چیز نایابی تبدیل کرده بود.
Aysan
دستم را روی دست پدرم گذاشتم، دست نرم دانشآموزی من، روی دست پینه بستهی کارگری بابا
Aysan
در آمریکا میتوانی وقتی به سوپرمارکت میروی پانزه تا بیست نوع غلات بخری. آنجا گوشت برهی تازه، شیر و میوه فراوان و آب تمیز وجود دارد. در هر خانهای تلویزیون کنترلدار هست که از دور میتوان روشن و خاموشش کرد و اگر بخواهی ماهواره هم میتوانی نصب کن و میشود که با آن پانصد شبکه را بگیری.
Dr Mahoor
زمانی که به کسی دروغ بگویی حق دانستن حقیقت را از شخص دیگری دزدیدهای!
Aysan
«هزار بار جانم فدایت»
ــسیّدحجّتـــ
بعد دیدم که بابا گریه میکند، کاری که تا آن روز ندیده بودم. من طاقت گریهی مردهای بزرگسال را نداشتم. فکر میکردم باباها هیچ وقت گریه نمیکنند.
mashver
«من و حمیرا برای هم با کل دنیا میجنگیدیم. ولی... . امیر جان! رسم دنیا این است و همیشه دنیا برنده است.»
乙ムɦЯム
همه چیز بستگی به کارهایی که میکنیم دارد.
"Shfar"
«زندگی قطار است، سوارش شوید...»
*Narges*
حجم
۳۰۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
حجم
۳۰۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
تومان