بریدههایی از کتاب کوچه ابرهای گمشده
۳٫۱
(۱۴)
«من با ذهنِ ایرانی جماعت عشرتی میکنم. با این آشِ درهمجوش. آشرشته. میدانی، نویسندههای این مملکت تکلیفشان روشن نیست. نه تکلیفشان با خودشان روشن است نه با دنیایشان. این تخم لق را کی گذاشت؟ ببینم، به نظرت بهترین کارِ هدایت کدام است؟»
«بوف کور.»
«بهترین اثر هدایت وغوغصاحاب است.»
«نمیفهممش. هیچوقت نتوانستهام همهاش را بخوانم.»
و چای ته لیوان را ریخت توی حلقش ــ تلخ تلخ.
«شاهکارِ هدایت وغوغصاحاب است. برای اینکه راه دستش همین است. هدایت ذاتاً آدم طنازی بود. ولی به طنز نچسبید. فکر میکرد کافی نیست. هی نوک زد به اینور و آنور. سیاست. شوخی با مذهب. تصحیحِ متون. داستانِ عامیانه. هر کار که فکر میکنی کرد.
حسین احمدی
در هوای پاییز چیزی هست شبیه قدیمِ آدم.
حسین احمدی
در هوای پاییز چیزی هست شبیه قدیمِ آدم. برگی که جدا میشود از چنار و چرخ میخورَد، آدم را میچرخاند سمتِ چیزهای خواب مانده در کنجِ ضمیر و زمان.
حسین احمدی
کاش میشد با هر حمام آدم از داخل هم پاک شود.
znargesa
در غیبت درازِ پریا، خودش را گم کرد توی کتابها. اولها، کتاب بیشتر چیزی بود برای فروش. برای درآوردنِ پول. بعد یواشیواش شروع کرد به خواندن. و عادت کرد به جمع کردنِ کتاب برای خودش.
کتابخانهی شخصی شما را خریداریم
روی یک تکهکاغذ مینوشت میگذاشت سرِ بساط. برخی نشانی خانهشان را میدادند. یک عمر کتاب خریده بودند. جلدجلد چیده بودند کنارِ هم تا یک کتابخانهی کامل شکل گرفته بود. و حالا یکجا همه را میفروختند و میرفتند. میرفتند لابد تا خودشان را گم کنند توی یک چیزِ دیگر در جای دیگری. میرفتند تا در جایی دیگر باز از سر آغاز کنند. خودش که پا گذاشت توی این شهر مگر چه داشت؟ خودش بود و لباسهای تنش. کنده شده بود. پرت شده بود.
حسین احمدی
بعدش گلستان. چوبک آلاحمد همین راه را ادامه دادند. اینها همه شاگردِ هدایت هستند. نگاهشان کن! همهشان میخواستهاند هم نویسنده باشند هم عالمِ دهر. هم مترجم هم منتقد هم نویسنده هم روشنفکر هم، خلاصه، همهچیز.
حسین احمدی
جملهها باز شدهاند. حالم بهتر شده. واژهها رهایند و میریزند ــ درست شد
حرف، جاییست بین مغز و دست. فضایی که خیالِ ناب آنجاست. حرفهای خیال آنجاست، پشتِ یک دیوارِ سهم. جایی میانِ مغز و دست. میانِ صدا و شکل. و من فقط یک شبهایی به آنجا میرسم! و صبح که نوشتههایم را میخوانم نمیفهمم این زبانِ کیست؟
حسین احمدی
ازدواج مثلِ میخ زنگزده توی چوب است. که نوکش توی چوب کج شده و زنگ زده. آدم زنگ میزند توش و بیرون نمیآید دیگر.
حسین احمدی
و کی بود؟
من کیام؟
این آدم کیست که رابطهاش با زنش شبیه شکنجه است؟
آدمها
آدم چیست؟
حسین احمدی
استفراغ: قی کردن. بالا آوردنِ غذای خوردهشده از معده. تهی شدنِ بدن از فضلات. و نیز، به معنی توانایی خود را در امری به کار بردن.
این معنای آخری را من اول درست نفهمیدم. ولی خودش بود. خودِ خودش بود. و چیزی نگذشت که فهمیدم منظور از «توانایی انجامِ کار» چیست.
پیشتر از اینها، گاهی میشنیدم یکی به یکی میگوید: «حالم به هم میخوره دیگه از دیدنت.» یا «صدات دیگه حالمو به هم میزنه.» یا چیزهایی شبیه اینها.
تمامِ بار و سنگینی این حرفها روی واژهی «دیگر» است. تأکید و سنگینی توی کلمهی «دیگر» است.
استفراغ، یا به زبان خودمانیتر، بالاآوردن، یکجور واکنشِ طبیعیست در قبالِ اشباع شدن.
حسین احمدی
ولی درستش مگر همین نیست؟
همینکه وهمهایت واقعیتر از واقعیت شود تا آنجا که دیگر مرزی وجود نداشته باشد بین خیال و واقعیت
thefairophelia
میانِ استعارهها آدم تنهاست. گم. مانند گمراهان زیرِ آسمانِ شب. که در تأویلِ ستاره ماندهاند
کاربر نیوشک
سکوت تو فقط نشانهی پوچی است. پوکی. یک آدمِ ساکتِ پوک که فقط نگاه میکند. درونِ این آدمی که جنس من بود، توی اینهمه سال یک هیچِ بزرگ خوابیده بود. تو با هیچکس حتی با خودت هم راحت نیستی.
کاربر نیوشک
لحظههای حذفشده را زور میزنیم که باز به یاد بیاوریم و حواسمان نیست که در همان لحظه که داریم به یاد میآوریم دوباره داریم خیلی چیزها را حذف میکنیم
کاربر نیوشک
سروان دفتر را برگرداند توی کیسه.
گفت: «رنگ خیلی از روی دست سخت پاک میشود. از روی دیوار سختتر پاک میشود. بدترین چیز ولی کثیف شدنِ چشم است. چیزی که رفت توی چشمِ آدم، پاک کردنش خیلی سخت میشود ــ کارِ ما میدانی چیست؟»
«نه.»
«پدری میکنیم. کارِ پدر را میکنیم. پدر درمیآوریم. یعنی حتی اگر شده با متّه، توی کلهشان فرو میکنیم که دیوارِ کوچه و خیابان جای جنگولکبازی نیست.
حسین احمدی
برگبرگِ کتابِ این حوالی را از بر بود. با چنارها شاهدِ شهری بود که زخم میخورد و از زخمهای خود میخورد و رشد میکرد پهن میشد.
حسین احمدی
پسزنندگی. آدم دیگر توانِ نگه داشتن ندارد. دیگر نمیخواهد. و پس میزند. بالا آوردن نشانهی طاقت از کف دادن است. شکلی از ابرازِ تنفر است. نشانهی گذشتن از آستانهی تحمل و رسیدن به نفرت، قدرتِ نهفته در نفرت، بیاندازه است. آدمِ متنفر قدرتِ انجامِ هر کاری را دارد.
«توانایی انجامِ کار» معنایی از معناهای استفراغ
«متنفر» احساسِ قدرت میکند ـ ولی قدرتی مخرب و کثیف. برای همین، حاصلش، مثلِ تمامِ محصولاتِ تخریب، چیزی نیست مگر به گندکشیدگی. بالا آوردن یکجورهایی آلودن اطراف است. مسموم کردنِ عالم.
حسین احمدی
جنگ و دعوا مثالِ مستعارِ همین حالت است.
آدمها گاهی با نفرت به هم میگویند: «میخوام گند بزنم به تمامِ اون خاطره ـ یا رابطه.»
یعنی میخواهد چهکار کند؟ یعنی که میخواهد بر آن خاطره که حالا توی خودش به شکلِ سَم انبار شده (آدمی که بالا میآورد مسموم است)، سم مضاعفی وارد کند. آنوقت است که تن دیگر تحمل از دست میدهد و بیتاب میشود و آنقدر میپیچد به خودش تا بیرون بریزد (حالتهای مسئله ــ هم لذت هم استفراغ با بیرون ریختنِ شدید همراه است)
گند زدن به خاطره یعنی مسمومیتِ مضاعف ایجاد کردن، یعنی رفتن به استقبالِ سم. تولیدِ انبانی از اسیدِ شدید در تن. تا جایی که حالتِ اشباع فرا میرسد.
حسین احمدی
بهترین داستانهای ایرانی که خوانده بودم همینجوری بودند. هیچچیز نداشتند جز گشتوگذار توی تاریخ. پیدا کردنِ دلایلِ تاریخی برای معضلاتی که گریبان جامعه را گرفته بود.
حسین احمدی
آدم خودش را مدام با یک چیزی میسنجد. حضورِ هرکسی، بودنش و وجود داشتنش مربوط و منوط به یکی دیگر است ــ به فکرِ یکی دیگر. یکی که با فکرهای خودش «من» را حاضر یا غایب میکند از هستی.
تمامِ جهان یک وقتی زنده بوده است و بعد غیب شده. آدم فقط دوباره آن را به یاد میآورد. لحظههای حذفشده را زور میزنیم که باز به یاد بیاوریم و حواسمان نیست که در همان لحظه که داریم به یاد میآوریم دوباره داریم خیلی چیزها را حذف میکنیم
بیشتر فکر کنم
فکر کنم به چرخهی حذف و احضار. سرگردانی در زمان
حسین احمدی
کارون مانده بود که ممشاد از کجا فهمیده بود که او جنوبی است. دو کلمه بیشتر با هم حرف نزده بودند. کارون گفته بود ما همدیگر را میشناسیم؟ و شنیده بود که «لهجهات از بوی نفت هم تندتر است» کارون گفته بود که بوی نفت دیر میپرد.
حسین احمدی
در این شهر که مثلِ دالانِ خانهی یک پیرزنْ پر از خرتوپرت و دلهرههای بیخودی مرموز بوده است
حسین احمدی
همان غروب که با پریا در صفِ سینما ایستاده بودند و بعد پریا گفته بود که میرود و دو دقیقهی دیگر برمیگردد. رفته بود و دو دقیقه شده بود ربع ساعت و کارون با بلیطهای سینما در دست همینجور بیقرار ایستاده بود توی بولوارِ مقابلِ سینما و چشمچشم میکرد. چشمبهراهِ پریا ناگهان او را دیده بود که میدود. در خیابان میدوید. مثلِ همیشه که میدوید. کارون فکر کرده بود که باز همان داستانِ همیشگیست. که میدود و بعد هم گیجشان میکند توی پیچوخمِ کوچهپسکوچهها. ولی گریزِ آن غروب فرق میکرد با تمامِ گریزهای قبل. آن روز دیگر نتوانست آنها را که دنبالش میدویدند گیج کند. دیوار بلند بود. و بعد همهچیز به یک چشمزدن تمام شد. پریا چشمبند به چشم. پریا در پیکانی سفید. پریا پَر! اینها را به چشم خود دیده بود. ولی بعد دیگر هیچ خبری از پریا نشنید.
حسین احمدی
رفت توی آشپزخانه. همهجا بخار گرفته بود. کاغذها و دفتر را گذاشت روی میز. رفت لیوانی از توی سینک برداشت. آب کشید. چای ریخت. نشست پشتِ میز. به نقشِ لکههای انگشتش روی لیوان خیره شد. شکر ریخت و هم زد. لقمهی نخورده مانده را برداشت. گاز زد. یک قلپ از چای خورد. کرگدن داشت نگاهش میکرد. سیگاری روشن کرد. بلند شد. لیوان را از دستهاش گرفت و رفت سمتِ زَمزَمهی خوشصداش. صداهای خوش در دنیا بسیار است ــ قُلقُلِ همین شیشهی زمزمه یکی. یکی هم صدای خاکسترِ سیگار وقتی که تکانده میشود توی چای مانده در ته لیوان.
حسین احمدی
«این تن را من برای شکنجه شدن لازم دارم کارون.»
توی مغزت چه میگذشت؟
«برای اینکه همهچیز اینجا پنهان است. توی مغزِ من.»
رفتارِ دورانِ پنهانها ــ شکنجه. عصرِ آدمهای پوستکلفت. روزگارِ تعطیل تن و حل شدن در درد.
میگفت که آنها با مغز کار دارند. تمامِ تلاششان رسیدن به کنه مغز است که چیزهایش را بیرون بکشند در شکلِ اعتراف. درد میرسانند به تن. تن را میرسانند به تکان. ضربهی آلتِ درد روی مراکزِ حساس. تا دهان باز شود. سوراخی برای بیرون ریختنِ مغز. از درد به فریاد رسیدن. لذت بردن از درد. افتادن به حرف در شکلِ ناله. بیرون ریختن همیشه نشانهی لذت است.
حسین احمدی
خودش را گم کرد توی کتابها. اولها، کتاب بیشتر چیزی بود برای فروش. برای درآوردنِ پول. بعد یواشیواش شروع کرد به خواندن. و عادت کرد به جمع کردنِ کتاب برای خودش.
کتابخانهی شخصی شما را خریداریم
روی یک تکهکاغذ مینوشت میگذاشت سرِ بساط. برخی نشانی خانهشان را میدادند. یک عمر کتاب خریده بودند. جلدجلد چیده بودند کنارِ هم تا یک کتابخانهی کامل شکل گرفته بود. و حالا یکجا همه را میفروختند و میرفتند. میرفتند لابد تا خودشان را گم کنند توی یک چیزِ دیگر در جای دیگری. میرفتند تا در جایی دیگر باز از سر آغاز کنند. خودش که پا گذاشت توی این شهر مگر چه داشت؟ خودش بود و لباسهای تنش.
حسین احمدی
روی میز، صبحانه آماده بود
چرا سه تا فنجان گذاشته بود؟
کی رفته بود نان تازه خریده بود؟ سیما هیچوقت از این کارها نمیکرد.
همینجور که لخت میرفتم طرف لباسهام چرخیدم دیدم چای روی کتری آماده است. از سوراخ کتری بخارِ آرامی بیرون میآمد و محو میشد. خم شدم از روی کاناپه لباسم را بردارم که دیدمش.
خوابیده بود و پیراهنم را بغل کرده بود توی شکمش ــ و همانجور خوابش برده.
چه کار میتوانستم بکنم. حتی هیولا هم گاهی یک وجهی یک حالت مخفی معصوم دارد. و در آن صبح، سیما در معصومترین حالتش روی کاناپه خواب رفته بود با لباس من توی دلش.
حسین احمدی
کاش میشد با هر حمام آدم از داخل هم پاک شود. پیش از هر دوش گرفتن این حال را داشت که میرود تا تازه شود. آدمِ تازهای بشود برای بعد. ولی بیرون که میآمد دو دقیقه بعد میدید همان بوده که بوده. با همان فکرها و همان خیالها.
حسین احمدی
ادبیاتْ عَرصهی وَهم است ــ هرجومرجِ موجوداتِ ذهن که دنبالِ زبانند. میگردند تا بیابند، تا به زبان بیایند ـ برسند به صدا و صوت.
اعترافْ برهنگیست. برهنگی کسلکننده است. چشمزننده است. آدمی که زیاد حرف میزند آدمیست که برهنه میشود. آدمها که زیاد حرف میزنند زود از یاد میروند. خودشان اگر نروند حرفهایشان از یاد میرود. برهنگی محض، یعنی زوال. با یک نوارِ نخِ نازک زرد بر شانه یا مچ، یا گردنِ باریک اندامِ شخص در یاد میماند. مثلِ فتحه یا کسره زیر و روی حرف که صدا به حرفِ ساکن میدهد.
حسین احمدی
توی این مملکت، توی اینجور کارها، یا اصلاً توی هر کاری باید آدم همیشه خیلی جلوترش را ببیند. نه فقط جلوتر را باید ببیند، که حواسش باید به کنارش هم باشد. به آن بالا. به زیر. خلاصه به همهجا. مثلِ تنظیمِ یک فرمول ریاضی. یا آنطور که همه میگویند مثلِ شطرنج. تو باید تمامِ پوزیشنهای بالقوه را بسنجی توی ذهنت. من مثالِ بیلیارد را بیشتر میپسندم. توی بیلیارد، باید آدم آگاه باشد به عواقبِ ضربهای که دارد میزند. این توپ که ضربه بهش میخورد آدم باید بداند قرار است چه وضعیتی روی میزِ سبز ایجاد کند. قبول دارم توی این مملکت قانونهای بازی روشن نیست. اصلاً، فضای بازی روشن نیست. انگار همیشه وسطِ بازی برق میرود.
حسین احمدی
حجم
۲۳۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
حجم
۲۳۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان