بدترین کار توی دنیا این است که هر چیز را تا خود یای خداحافظی کش بدهی.
هادی
ماه هم انگار چیزیش شده بود و بیرون نمیاومد.
باغ زود خالی شد. اما فردا، فرداش همه جا پیچید که تموم اونها که شب از دست مهتاب لیوان پر کرده بودن مُردن. حتی خود مهتاب. همه از سَم مرده بودن. بعد از همون شب بود که درِ اینجا رو تخته کردن و دیگه هیچکی این طرفها پیداش نشد. یک شبه همهچی دود شد و رفت هوا.»
hediii
دل که گرفته بود، گریهام گرفت. چرا؟ خُب آدم گاهی بیخود گریهاش میگیرد. دست خودم که نبود. انگار به شما بگویم عاشق شدهام و شما نه بردارید و نه بگذارید و بپرسید چرا.
aida
بدترین کار توی دنیا این است که هر چیز را تا خود یای خداحافظی کش بدهی
aida