بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ژان کریستف (جلد ۱) | طاقچه
تصویر جلد کتاب ژان کریستف (جلد ۱)

بریده‌هایی از کتاب ژان کریستف (جلد ۱)

۳٫۷
(۲۲)
بیش‌تر مردم در بیست یا سی‌سالگی می‌میرند. از این مرز که بگذرند، دیگر، سایه خویش، بیش نیستند؛ مانده زندگانی‌شان تنها به ادا درآوردن، سپری می‌شود و با شیوه ناآگاه‌تر و زننده‌تر، آن چه را که زمانی که زنده بوده‌اند، گفته، کرده، اندیشیده و دوست داشته‌اند، روز به روز واگو می‌کنند.
پویا پانا
وقتی که انتخاب کردی، دیگر برگشتی نیست. تنها، به وظیفه خود شرافتمندانه، عمل کردن می‌ماند و بس.
سپیده
آن کس که خورشید و زندگانی در درون دارد، چه نیاز که در برون به جست و جو برخیزد؟
پویا پانا
هر دو آزار می‌دیدند، ــ آزار یکدیگر را آزردن.
پویا پانا
هدیه به جان‌های آزاد همگی جهانیان، که رنج می‌برند، پیکار می‌کنند، و پیروز می‌شوند.
سپیده
دنیا تهی است، زندگانی تهی است، همه چیز تهی است. دیگر نمی‌توانی، دم برآوری. اندوهی است کشنده.
پویا پانا
ژرف‌ترین گوشه‌های اندیشه، هیچ‌گاه آن نیست که با آوای بلند برزبان می‌آید.
esrafil aslani
«همواره نشان دادن یگانگی آدمی، با همه شکل‌های گوناگونش. نخستین هدف هنر، همانند دانش، باید همین باشد. هدف ژان ــ کریستف، همین است.»
mahyas
. آن گاه که فرصت اندک است و گفتار سنجیده، تو واژه‌ای بیش بر زبان نمی‌آوری و خو می‌گیری که جز به آنچه که ناگزیر است، نپردازی. بدین سان تو که مجال زیستن نداری، دو برابر خواهی زیست.
Maede_smi
دیدن و داوری کردن، تنها آغاز راه است. و سپس، کردار. آن چه که می‌اندیشی، آن چه که هستی، باید دلاوری کردارش را داشته باشی. ــ دلاوری باش و آن را بر زبان بیاور! دلاور باش و آن را بکار بند!
پیمان
دهشتناک‌اند مردمی که هیچ چیز نیستند. چون وزنه‌ای بی‌جنب و جوش، رها در فضا؛ هر دم می‌خواهند فرو افتند، بی‌چون و چرا باید فرو افتند؛ و در این فروافتادن خویش، همه آن کسان را که با ایشانند، با خود می‌کشانند.
پیمان
آن گاه که فرصت اندک است و گفتار سنجیده، تو واژه‌ای بیش بر زبان نمی‌آوری و خو می‌گیری که جز به آنچه که ناگزیر است، نپردازی. بدین سان تو که مجال زیستن نداری، دو برابر خواهی زیست.
پیمان
دیگران به چه کار من می‌آیند؟ آن‌چه را که می‌اندیشند و آن‌چه را که همیشه درباره من خواهند اندیشید، خوار می‌شمارم.
پویا پانا
و حتّی آئینی که جهان هستی را به گردش می‌آورد، آزاد نیست، و تنها مرگ ــ شاید ــ آزادی می‌بخشد و بس.
پویا پانا
گردش روزگار، به کام نیست. آن کس که مهر می‌ورزد، مهر نمی‌بیند. آن کس مهر می‌بیند، که هیچ مهر نمی‌ورزد. آن کس که مهر می‌ورزد و مهر می‌بیند، دیر یا زود، یک روز از مهرش جدا می‌افتد... رنج می‌بری... رنج می‌دهی. و همواره، آن کس که رنج می‌برد، شوریده بخت‌ترین نیست.
پویا پانا
هرکس در ژرفای هستی خویش، گورستانکی دارد از هستی آنان که دوست داشته است. آن‌ها سال‌های سال، در آن جا می‌آرامند، بی‌آن که هیچ چیز بیدارشان کند. امّا روزی فرا می‌رسد، ــ و همه آن را می‌دانند، ــ که مُغاک شکافته می‌شود.
پویا پانا
حتّی برای هرزگی، به هوشمندی بیشتر نیاز است.
پویا پانا
گناه آنان چه بود که بردگی در جانشان ریشه داشت! نمی‌توانستند باور دارند که می‌توان به گونه‌ای دیگر بود.
عمادی
ای یادهای دلنشین، ای نگاره های نیک خواه، که سراسر زندگانی، هم‌چون آوای یک پرواز خوشنوا، زمزمه می کنید!...دیر زمانی بعد، به سفرهایی که می‌روی، شهرهای بزرگ، دریاهای خروشان، چشم ــ اندازهای خیال‌انگیز، سیماهای دوست‌داشتنی یا آن گوشه بی پیرایه باغ که هر روز از پشت پنجره و از پس ابر بخاری برخاسته از دهان کوچک برشیشه نهاده کودک بیکار، دیده می‌شود، به درستی و روشنی تابناک این گردش‌های دوران کودکی، بردل و جان نمی‌نشیند...
پیمان
شاید، در دیدگان مادرش، نوازشی می‌دید که او را به فریاد و فغان وامی‌داشت.
صنوبر
نوای زنگ‌ها، او را سخت اندوهگین می‌کرد؛ زیرا به یاد آرزوهای برباد رفته‌اش می‌افتاد.
پویا پانا
نوای زنگ‌ها، او را سخت اندوهگین می‌کرد؛ زیرا به یاد آرزوهای برباد رفته‌اش می‌افتاد.
پویا پانا
کودکان، به ستایش نیازمندند!
پویا پانا
گناه آنان چه بود که بردگی در جانشان ریشه داشت! نمی‌توانستند باور دارند که می‌توان به گونه‌ای دیگر بود.
پویا پانا
آن گاه که شاد بود، هیچ‌گاه به خدا نمی‌اندیشید، امّا کم و بیش آماده بود که او را باور دارد. آن گاه که اندوهگین بود، به او می‌اندیشید، امّا هیچ‌گاه، او را باور نداشت. به دیده او باور ناکردنی می‌نمود که خدایی باشد و، تیره روزی و نادرستی را روا دارد. و آن‌گاه، او بسیار اندک به این دشواری‌ها می‌پرداخت.
پویا پانا
ستیز به چه کار می‌آمد؟ هیچ چیز هستی نداشت، نه زیبایی، نه زشتی، نه خدا، نه زندگانی، نه هستی، به هر شکل و نمود.
پویا پانا
هیچ آفریده‌ای آزاد نیست،
پویا پانا
تنها چیزی که از خدا می‌خواهم، این است که او، به کار من، کار نداشته باشد.
پویا پانا
چه قدر زندگانی، پوچ است!»...
پویا پانا
توفان بیزاری، هستی‌اش را فرا می‌گرفت. این توفان، دیر زمانی آماده وزیدن بود؛ دیر یا زود، زمان واکنش در برابر پستی‌های اندیشه، دسیسه‌های ننگین، و پهنه پوچی و تباهی که از چند ماه پیش، در آن بسر می‌برد، می‌بایست فرا می‌رسید؛ امّا نیاز به مهر ورزیدن، و نیاز به فریب‌دادن خویش درباره آن کس که به او مهر می‌ورزید، این توفان را، تا آن جا که می‌توانست، به درنگ واداشته بود. ناگهان، آن توفان وزیدن می‌گرفت. و بهتر، چنین می‌بود.
پویا پانا

حجم

۴۴۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۴۳۰ صفحه

حجم

۴۴۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۴۳۰ صفحه

قیمت:
۱۸۷,۰۰۰
۱۳۰,۹۰۰
۳۰%
تومان