انسان چنان سرش به زندگی گرم است که زیستن را فراموش میکند. همیشه صحبت فرداست، فردا؛ و این خود یک مرگ واقعی است.»
Mohadese
ماجراجوییای را که در خواندن آثار داستایفسکی هست ببینید: خواندنش، نشستن در گوشهای روی کاناپه، هر جا ترجیح شماست و انجام این کارِ عجیبوغریب؛ یعنی باز کردن کتاب جنایت و مکافات و همهاش را خواندن، صفحه پشت صفحه، از اول تا آخر. امروزه که بیش از همیشه این عمل کتاب نخواندن و یا شخصاً نخواندن مدروز است، بله، من وقتی جایی نشستهام، هر جا، و یک کتاب قطور را میخوانم که صد و شصت سال پیش در روسیه نوشته شده است، گمان نمیکنم وقتم را به هدر داده باشم. شاید هم اشتباه میکنم.
Mohadese
آیا این حقیقت ندارد که در بالاوپایین شدنهای زندگی، در شور و سرمستی و بدبختی و مکافاتِ هر کدام از آدمها، هیچگونه تناوب خاصی وجود ندارد؟ هیچگونه قاعده و قانونی در آن نیست؟ آیا اینطور نیست که فجایع در زندگی به همین نامرتبی متناوب است؟
Mohadese