
بریدههایی از کتاب آذرباد
۳٫۶
(۵۲)
دلم میخواست تا ابد در کمپ بمانم و داشتن این ترس و آرزو بیشتر من را ترسانده بود. چون هر چه بیشتر زندگی را بسازی، خراب کردنش سختتر میشود.
sabasaba10
چون گریه دلشان را میشست و تمیز میکرد.
تام ریدل
و فهمیدم که این زندگی را هم میشود تحمل کرد. و وقتی این را بشود، هر زندگیای را میشود تحمل کرد و این خیلی غمانگیز بود.
تام ریدل
چون خاک منتظر آدمهایش میماند و آدم باید روی خاک خودش بمیرد که زمین جان بگیرد
کاربر ۳۳۱۵۰۸۸
و به شادی فکر کردم که سمج بود و همیشه بالاخره راهی برای آمدن پیدا میکرد.
تام ریدل
هر جا هر غمی بود ما در آن فرومیرفتیم، چون اینطوری ساخته شده بودیم و این کار را خیلی خوب بلد بودیم.
تام ریدل
چشمهایش چمنزار سرزمینهای دور بود و لبخندش بادبادک سرخی در آسمان
تام ریدل
چرا غمهای آدم وقتی رویشان دست میگذاری بیشتر درد میگیرند
کاربر ۳۳۱۵۰۸۸
ما هم در غم غروب یکشنبه فرومیرفتیم و هم در غم غروب جمعه
تام ریدل
من به صدای سازش گوش دادم و لحظههای با هم بودنمان را جلوم چیدم و تماشا کردم؛ تمام آن لحظههایی که هر کدام را مثل سکهٔ براقی تهِ تهِ قلبم نگه میدارم برای روز مبادا
تام ریدل
بدون ونسان، چراغها بیرنگ بود و نورها کدر بود و من فکر کردم خودم نیستم
تام ریدل
اصلاً شاید خاک برای همین منتظر مردههاست، که زندهها هم به هوای مردهها برگردند.
کاربر ۳۳۱۵۰۸۸
فهمیدم که این زندگی را هم میشود تحمل کرد. و وقتی این را بشود، هر زندگیای را میشود تحمل کرد و این خیلی غمانگیز بود.
کاربر ۳۳۱۵۰۸۸
من خیلی وقت است که از آدمها قصهشان را نمیپرسم، چون قصهها همیشه غمگیناند
کاربر ۳۳۱۵۰۸۸
ما مجبوریم روی زانوهای لرزان خودمان بایستیم، چون هیچ بنهولی دستش را برای ایستادن به ما نمیدهد
کاربر ۳۳۱۵۰۸۸
گفت زندگی در سایهٔ جنگ طوری است که مدام فکر میکنی خطر از تو دور است. اما نیست. کشور کناری جنگ است، تو فکر میکنی از تو دور است. شهر کناری را بمباران میکنند، تو مطمئنی در امانی. خیابان آن طرف شهر را میزنند، تو تکان نمیخوری. خانهٔ همسایه ویران میشود، تو نانت را میخوری و بچهات را بغل میکنی و در احاطهٔ دیوارهایی که نصفش ریخته جنگ را باور نمیکنی. چون باور کردنش خیلی سخت است. خیلی خیلی سخت
کاربر ۳۳۱۵۰۸۸
و ماندیم تا گریه کمی زندهاش کند و رهایش کند.
تام ریدل
نمیتوانستم همهٔ صورتش را با هم ببینم؛ تکهای از گونهاش، یکی از چشمهایش، یا لب پایینش
تام ریدل
مگر نمیدانستی من از قاتی شدن شادی و غم متنفرم؟
تام ریدل
«نه ولری، نه. من قوی نیستم و نمیخوام باشم. اصلاً این قوی بودن رو بقیه ساختهن که از من کار بکشن. من قوی نیستم. قوی بودنِ من توی مغز بقیهست، چون به نفعشونه. من میخوام برای همیشه از قوی بودن استعفا بدم.
تام ریدل
در راه برگشت، بابا خیلی ناراحت بود. چون پدرها باید بچههایشان را از دست پلیس نجات بدهند، نه بچهها پدرها را
کاربر ۳۳۱۵۰۸۸
وقتی بگیرندشان بچههایشان باید بروند کمکشان؛ و آنها هم از بچههایشان خجالت میکشند، هم به بچههایشان افتخار میکنند و این دو کنار هم سخت است؛ خیلی خیلی سخت است.
کاربر ۳۳۱۵۰۸۸
و من خوب میدانستم که بوی تعفن تن آدمهای هر سرزمینی با سرزمین دیگر فرق دارد.
کاربر ۲۹۸۵۷۶۲
و من خوب میدانستم که بوی تعفن تن آدمهای هر سرزمینی با سرزمین دیگر فرق دارد.
کاربر ۲۹۸۵۷۶۲
هر چه بیشتر زندگی را بسازی، خراب کردنش سختتر میشود
کاربر ۳۳۱۵۰۸۸
ولی وقتی آدم خودش بخواهد گم بشود، هیچ سازمانی نمیتواند پیدایش کند.
کاربر ۳۳۱۵۰۸۸
حجم
۱۹۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۸۹ صفحه
حجم
۱۹۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۸۹ صفحه
قیمت:
۱۶۱,۰۰۰
۸۰,۵۰۰۵۰%
تومان