«جواب بدی را با بدی دادن، کار آسانی است! نیکی کردن به کسی که بدی کرده، شرط جوانمردی است.»
Neda^^
روزی، روزگاری، سیل آمد و مسیر رود نیل را عوض کرد، و بعد از آن
min
سکوت برای دانا وقار است و برای نادان سرپوش. اگر دانایی، وقار خودت را از بین نبر، و اگر نادانی، راز خود را آشکار نکن؛ و گرنه هر چه تلاش کنی، دیگر نمیتوانی پنهانش کنی. اگر چه امتیاز انسان به حیوان حرف زدن است، چارپا از انسانی که حرف نادرست میزند، بهتر است.»
☆ Setareh ♡ Hasti ♡ Samiri ☆
ثروتمند فقیر
سالها پیش، ظهر یک روز گرم تابستان، درویشی به در خانهی تاجری رفت. اسم آن تاجر، بهادر بود و کارش خرید و فروش ابریشم بود و پول زیادی داشت. درویش چند بار در خانه را زد و به انتظار ایستاد. صدایی از پشت در شنید: «که هستی؟»
درویش گفت: «مرد فقیری هستم.»
ـ چه میخواهی؟
ـ کمی آب و غذا.
کسی که پشت در بود، داد و فریاد کرد: «بیخود این وقت ظهر مزاحم ما شدی. چیزی نداریم. برو دنبال کارت!»
☆ Setareh ♡ Hasti ♡ Samiri ☆
در زمانهای قدیم، در سرزمین مصر، مرد سادهدلی زندگی میکرد. چون خوشاخلاق بود و با همه زود دوست میشد، او را حبیب که به معنی دوست است، صدا میزدند، و چون لباسهای کهنه میپوشید، خیال میکردند که به امور دنیا اهمیت نمیدهد و درویش است. برای همین، از دور و نزدیک، به دیدار درویش حبیب میآمدند و مثل پروانه دورش جمع میشدند.
حبیب سادهدل کمکم باورش شد که مرد فاضلی است و شبی فکر کرد: تازه من چیزی نگفتهام و این همه دوستم دارند. اگر باز هم سر به زیر باشم و دم نزنم، از کجا بفهمند که چه مرد دانشمندی هستم؟! پس باید دانشم را به رخشان بکشم تا بیشتر دوستم داشته باشند.
امید