
بریدههایی از کتاب ناممکن زندگی
۳٫۰
(۴)
مردم میگویند که عشق کمیاب است، ولی من بهاندازهٔ آنها مطمئن نیستم. آنچه کمیاب است، چیزی از آن هم مطلوبتر است. درک شدن. هیچ فایدهای ندارد که دوستت داشته باشند، ولی درکت نکنند. مردم صرفاً عاشق تصویری هستند که از تو در ذهنشان دارند. آنها عاشق عشق هستند. آنها عاشقِ عاشق بودنشان هستند. درک شدن، و نه فقط آن، بلکه قدر دیدن هنگام درک شدن. این چیزی است که اهمیت دارد.
دریا
همیشه حتی در پیشبینیپذیرترین چیزها هم یک عنصر پیشبینیناپذیر وجود دارد. اگر هم طوری زندگی کرده باشی که انگار هیچچیز تصادفیای وجود ندارد، آنوقت زندگی طوری زیر پایت را خالی میکند
ویماند
بزرگترین مجازات این است که به چیزی میل داشته باشی و نتوانی آن را با صدای بلند بر زبان بیاوری
ویماند
تفاوت بین نعمت و لعنت گاهی فقط در این است که از کجا به آن نگاه میکنی.
ویماند
برای اینکه تواناییهایتان را حقیقتاً ارتقا دهید و به مرحلهٔ بعدی برسید، ذهنتان باید از آلودگی ذهنی رها باشد. هیچچیزی هم مثل احساس گناه نمیتواند ذهن را آلوده و سازوکار آن را مختل کند...
زری
به ذهنم رسید که من هیچوقت جوان نبودم. حتی در بیستویکسالگی هم این برنامه را ‒ تمام شب رقصیدن و خوابیدن زمانی که خورشید تمام روز در آسمان است ‒ خستهکننده میدیدم.
ویماند
یکبار کسی به من گفته بود که راه شاد مردن، کامل مردن است. زندگی کن طوری که انگار داری یک غذای خوشمزه میخوری. هر بخش از غذا را میجوی و از آن لذت میبری، طوری که وقتی تمام شد سیر میشوی.
ویماند
وقتی در دوران کودکی در محاصرهٔ قدیسها باشی، احساس گناه کردن خیلی آسان است.
ویماند
موریس، اگر چشم و گوش درست داشته باشی، همه چیز میتواند زیبا باشد. تمام ژانرهای موسیقی. تمام غمها و خوشیها. تمام دمها و بازدمها. تمام تکنوازیهای گیتار. تمام صداها. تمام گیاهانی که کنار آسفالت روییدهاند.
ویماند
از او پرسیدم: «تو آدم مذهبیای هستی؟»
«فکر کنم آره. ولی عقیده دارم اگه خدایی باشه، از طریق کلیسا نمیتونی بهش برسی. از طریق اقیانوس یا جنگل میتونی بهش برسی. من از اون وزغ بیشتر یاد گرفتم.»
ویماند
کوتاه اینکه هر کتاب خواندنی، خواندن افکار و هر کتاب خواندنی، سفر در زمان است. ما را به هر کس و هر جا و هر زمان و هر رؤیای قابل تصوری میبرد.
ویماند
اینکه بخواهی همه چیز ساده باشد میتواند مثل یکجور زندان شود، واقعاً میتواند، زیرا آخرش درون این گیر میافتی که هر چیزی را چطور میخواهی، نه اینکه هر چیزی را همانطوری که میتواند باشد در آغوش بگیری.
ویماند
نخستین چیزهایی بود که ذهنخوانی به من آموخت. نگرانی همراه با تنهایی هوایی را آلوده است که ذهنها باید در آن زندگی کنند، چیزی است که ما را از درک زمان حال محروم میکند و در گذشته و آینده به یکباره در دام میاندازد.
ویماند
«در این دنیا نه خوشبختی وجود دارد نه بدبختی؛ فقط مقایسهٔ بین یک وضعیت و وضعیت دیگر هست، نه بیشتر. کسی که عمیقترین اندوه را حس کرده باشد، بهترین کسی است که میتواند برترین شادی را بچشد...»
ویماند
زمانی فکر میکردم که او دیوانه است، ولی حالا میفهمیدم که او فقط چیزهایی را درک میکرد که دیگران نمیتوانستند. شاید دیوانگی همین باشد. تنهاییِ درک چیزهایی که دیگران نمیتوانند.
ویماند
به دریا نگاه کردم. درواقع حالا همه داشتند به دریا نگاه میکردند. زیرا بهمحض اینکه آن را ببینی، دیگر ناممکن است که به آن نگاه نکنی.
ویماند
آدمهایی که میشناسی تبدیل به اساس زندگی میشوند. شنیدن اینکه دیگر نیستند، مثل این است که بشنوی هوا یا دریا دیگر نیست. مثل درهم شکستن نهایی جهان هستی است.
ویماند
گفتم: «دریا چقدر آرومه. حتی با اینکه داره شب میشه.»
آلبرتو نچنچی کرد و گفت: «به شب فکر نکن، گریس. هنوز وقتش نشده.»
ویماند
حجم
۳۲۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
حجم
۳۲۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان