این تو، درست این تو، توی من، یک جزیره است، که کوهش داره آتشفشان میکنه، بارها مهیبتر از آتشفشانِ آتلانتیس، و دریاش آبستنِ سونامیه، هولناکتر از سونامی توکوهو، و گردباد کارولینا در برابرش نسیم ملایمی بیش نیست، و زلزلهش تمام ریشترهای هفت و هشت رو پشت سر گذاشته اما این پوست، که روی توی من کشیده شده، نمیذاره شما ببینید و بشنوید صداهای رعشهآور عمق جان من رو.
کاربر نیوشک
وقتی یه آدمهایی تو زندونن که نباید باشن، منِ گُه چرا باید همچین دغدغۀ حقیرِ شخصی مزخرفِ بیخودی داشته باشم.
کاربر نیوشک
داوود و دنیا با هم حرف میزنن، ولی حرفهایی با عمق یک بند انگشت: «صبح بهخیر»، «شب بهخیر»، «چقدر گرمه امروز!»، «شام چی بخوریم؟»، «کولر رو روشن کن»، «لامپ سوخته»... واسه همین داوود هر روز ساکت و ساکتتر شده و دنیا تنها و تنهاتر.
کاربر نیوشک