بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شاه خاکستری چشم | طاقچه
تصویر جلد کتاب شاه خاکستری چشم

بریده‌هایی از کتاب شاه خاکستری چشم

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۷ رأی
۴٫۳
(۷)
خزان به نجوا از میان درختان افرا تمنا می‌کرد: «همراهم بمیر!»
Mohammad
فریاد کشیدم نفس‌بریده «شوخی می‌کردم. اگر ترکم کنی، خواهم مرد.» با لبخندی شگفت، به‌آرامی، گفت، «نایست در باد.
pejman
اکنون بالش از هر دو روی گرم است.
min
اکنون بالش از هر دو روی گرم است. شمع دیگری می‌میرد، کلاغ‌ها فریاد می‌کشند آنجا، بی‌سرانجام. همه شب هیچ نخوابیدم، خیلی دیر است به خواب بیندیشم.... چه سفیدی بی‌تابانه‌ای در ژرفای سفید پرده. سلام، بامدادان خوش!
Leopold_Bloom
آه در را نبسته‌ام. شمع‌ها را روشن نکرده‌ام. می‌دانی خسته‌تر از آنم که به خواب بیندیشم.
Artmis37
خزان به نجوا از میان درختان افرا تمنا می‌کرد: «همراهم بمیر!»
YaSaMaN
مهمان همه‌چیز آن چنان است که بود: پوره‌های ریز کولاک درگاه پنجره را خیس می‌کنند، و خودم تازه زاده نشدم، اما مردی امروز به نزدم آمد. پرسیدم: «دنبال چه هستی؟» گفت: «تا با تو در دوزخ باشم.» خندیدم: «آه، بدبختانه، خیر، گویا می‌خواهی دچار بیماری شوم.»
کاوشگر
هیچ اهمیتی ندارد این رؤیاهای پوک در رخوت مرگبارم.
YaSaMaN
چشمانش از آن گونه‌اند که هر کسی آن‌ها را به یاد می‌آورَد: بهتر است مراقب باشیم، حذر کنیم: ابداً به آن‌ها خیره نشویم.
YaSaMaN
ساکتم، ساکت، آماده تا دوباره از آن تو باشم، ای زمین.
YaSaMaN
می‌دانی خسته‌تر از آنم که به خواب بیندیشم.
olivereader
خوب است، سراسر سیاه است. زندگی است جهنمی لعنتی.
olivereader
اندیشیدن به زمین بسیار دل‌انگیز است، و دام‌های عشق بسیار نیک‌اند.
negar
آه، می‌دانم: دلخوش است که شوریده و تیز می‌داند چیزی ندارم که او نیاز داشته باشد و بتوانم از او دریغ ورزم.
کاوشگر
۴۶. آمرزشخوانی نه، نه در زیر آسمانی بیگانه نه، نه در پناه بال‌های بیگانه آن هنگام با مردمم بودم من، با مردمم، آنجا، سوگواران.
کاوشگر
پیشکشی در برابر این اندوه کوه‌ها سر فرود می‌آورند، رودخانه‌ی بیکران از جریان باز می‌ایستد، چفت‌وبست همواره سخت زندان اینک «دخمه‌های محکومین» را در بر گرفته، و به اراده‌ای مرگبار سپرده است.
کاوشگر
بر کسانی خورشید می‌درخشد سرخ، بر کسانی باد می‌وزد لطیف اما ما هیچ از آن نمی‌دانیم، در عوض فقط طنین گام سنگین سربازان را می‌شنویم، و کلیدهایی که می‌چرخند برابر پیکرمان. گویی برای نیایش بامدادی برخاسته‌ایم، از میان شهر جانوران می‌شتافتیم، آنجا نفس بریده، همانند مردگان دیدار می‌کردیم، خورشیدی فروتر را، نِوایی مه‌آلوده‌تر را. و از دوردست، امید هنوز آواز سر می‌داد، همچنان که می‌گذشتیم.
کاوشگر
آیا باید قدم بزنم در زیر این طاق، دگردیس شده با اشاره‌ی دستت، درون آسمان، تا سرد شود گرمای شرمساری‌ام؟ آنجا همیشه متبرک خواهد بود و چشم‌های سوزانم آرامش می‌یابند، آنجا دوباره هدیه‌ای می‌یابم و خواهم گریست.
کاوشگر
فریاد کشیدم نفس‌بریده «شوخی می‌کردم. اگر ترکم کنی، خواهم مرد.» با لبخندی شگفت، به‌آرامی، گفت، «نایست در باد.
olivereader
می‌نوشم به سلامتی خانه‌ی ویرانمان، همچنین به سلامتی همه‌ی شیاطین زندگانی، به سلامتی تنهایی دوسویه‌مان، و به سلامتی‌ات می‌نوشم به سلامتی چشم‌ها، مرده و سرد، به سلامتی لب‌ها، خفته و خیانتگر، به سلامتی زمانه، زمخت و ستمگر، به سلامتی همین که هیچ خدایی نجات‌مان نداده است.
Javad Azar
اما دست خشکیده‌اش لمس کرد گلبرگی را با نوازشی نرم: «بگو به من، چگونه می‌بوسند تو را، «بگو به من، چه طور می‌بوسی؟» و چشمانش بی‌فروغ خیره می‌نگریستند و هرگز از انگشترم دور نمی‌شدند. هیچ عضله‌ای نمی‌جنبید در زیر آن درخشش شریرانه.
کاوشگر
۲۵. خلوتگاه سنگ‌هایی چندان بر من فرو باریدند که دیگر کز نخواهم کرد. حصارِ جانپناه خوش‌ساخت است، سرکشیده در میان برجهای بلند. سپاسم نثار سازندگانش، شاید آنان درد و فغان را بگریزانند، اینک، خورشیدهایی می‌بینم که زود هنگام بر می‌آیند، اینک، واپسین فروغ‌شان می‌تراود.
کاوشگر
و اغلب بادهایی از دریاهای شمالی پنجره‌های جایگاه مقدسم را می‌آکنند، و فاخته‌ای از کف دستم دانه بر می‌چیند. و با روشنی و آرامش اهورایی، دست آفتاب خورده‌ی ایزدهنر به‌چابکی، صفحه‌ی ناتمام مرا به پایان می‌رسانَد.
کاوشگر
۳۰. نمی‌دانم زنده‌ای یا مرده نمی‌دانم زنده‌ای یا مرده بر خاک می‌توانمت یافت، باری، یا تنها در خیال‌های تار، آری در آن پرتو آرام‌بخش سوگ می‌گسارم. همه به خاطر توست: نیایش روزانه، بی‌خوابی گرم شبانه، فوج پرندگان سفید شعر، و آتش آبی چشم‌هایم.
کاوشگر
هیچ‌کس بیشتر تسلی یا عذابم نداد این سان، نه حتی او، که بر من خیانت می‌کرد تا زجر بکشم، نه حتی او، که دلجویی‌ام می‌داد و از یاد می بُرد.
کاوشگر
۳۱. مانند سنگ سفیدی در ژرفای چاهی مانند سنگ سفیدی در ژرفای چاهی، خاطره‌ای یگانه برایم باقی مانده است، که نمی‌توانم با آن بجنگم: شادمانی است و فلاکت. به گمانم کسی که خیره می‌شود در چشم‌هایم، راست آن را خواهد دید. محزون می‌شود و اندیشناک، گویی داستانی هراسناک شنیده باشد.
کاوشگر
۴۴. Poem. I I You are with me again, Autumn, my friend!’ Annensky Others in the south may still linger, basking in the paradise garden. Here it’s northerly, and this year for my friend I’ve chosen autumn. I’ve brought here the blessed memory of my last non meeting with you – the pure flame of my victory over fate, so cold, and pure, too.
Javad Azar
سپیده‌دمان تو را بردند، گویی در بیداری به دنبالت می‌آمدم. در خانه‌ای تاریک بچه‌ها می‌گریستند، در میان شمایل‌ها، شمعی می‌گداخت. بر لبانت، سردی صلیب، بر پیشانی‌ات عرقی مرگبار. چون زنی تیر خورده، به سوی دیوار کرملین بانگ بر خواهم کشید.
کاوشگر
خاموش دُن آرام روان است. مهتاب زردفام خانه را می‌آکند. می‌آکند آن را، و با بدگمانی فرو می‌ریزد شبح ماهوش زردی در برق نگاهش. زنی آنجاست، مویه می‌کند، زنی آنجا، تنها دراز کشیده است، پسر در غل و زنجیر، همسر در خاک، برایش دعا بخوان، آه دعا.
کاوشگر
حکم واژه‌ای سنگی کوبیده است سینه‌ی زنده‌ام را، اکنون. باکی نیست. آماده بودم. می‌دانید، هر جوری از پسش بر می‌آیم. امروز کار زیادی دارم: باید خاطره را نفله کنم، باید قلبم را بدل به سنگ کنم، باید زندگی را از سر بگیرم.
کاوشگر

حجم

۲٫۹ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۱ صفحه

حجم

۲٫۹ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۱ صفحه

قیمت:
۱۹,۵۰۰
۱۳,۶۵۰
۳۰%
تومان