از رفتار او میشد فهمید که هر آنچه سر راهش قرار بگیرد با بیتفاوتی و بدون درگیری با آن مواجه میشود و یا شاید اتفاقاتی که درونش رخ میداد را ساده میگرفت، اتفاقات وحشتناکی که هیچکس حتّی نمیتواند حدس بزند و به همین دلیل نمیتوانست همزمان خودش را با زندگی روزمره تطبیق بدهد. اگر غیر از این بود او اینهمه ناتوان و کمرمق نبود، فقط به علت نداشتن شور و اشتیاق یا جلب توجه نبود بلکه به خاطر واکنش معنیدار به همهٔ جزئیات کماهمیت و یکنواخت زندگی است.
به خودش قبولاند که این فرد چشمهایی دارد که نوعی خشم را انعکاس میدهد که بهسادگی نمیتوانست او را منفعل و بیاراده یا ابله و بیتفاوت بداند و دائماً با خود در کشمکش بود
کاربر ۱۴۳۲۵۹۸