پرسیدم: «از چه کسی طرفداری میکنید؟»
گفت: «من سیاست سرم نمیشود
Koosha
این موضوع و اینکه گربهها میدانستند چگونه از خودشان مواظبت کنند تنها دلخوشی پیرمرد بود.
vesta
پرسیدم: «زن و بچه هم دارید؟»
و انتهای پل را نگاه کردم که چندتا گاری با عجله از شیب ساحل پایین میرفتند. گفت: «فقط همان حیوانهایی بودند که گفتم. البته گربه بلایی سرش نمیآید. گربهها میتوانند خودشان را نجات بدهند، اما نمیدانم بر سر بقیه چه میآید؟»
H
البته گربه بلایی سرش نمیآید. گربهها میتوانند خودشان را نجات بدهند،
امیرحسین
پرسیدم: «گفتید چه حیواناتی بودند؟»
گفت: «رویهمرفته سه جور حیوان بودند. دو تا بز، یک گربه و چهار جفت هم کبوتر».
پرسیدم: «چرا مجبور شدید ترکشان کنید؟»
ـ از ترس توپها. سروان به من گفت که در تیررس توپها نمانم.
پرسیدم: «زن و بچه هم دارید؟»
و انتهای پل را نگاه کردم که چندتا گاری با عجله از شیب ساحل پایین میرفتند. گفت: «فقط همان حیوانهایی بودند که گفتم. البته گربه بلایی سرش نمیآید. گربهها میتوانند خودشان را نجات بدهند، اما نمیدانم بر سر بقیه چه میآید؟»
مهدی
گفت: «گربه چیزیش نمیشود. مطمئنم. برای چه ناراحتش باشم؟ اما آنهای دیگر چطور میشوند؟ شما میگویید چه بر سرشان میآید؟»
ـ معلوم است، بالاخره یک جوری نجات پیدا میکنند.
ـ شما این طور فکر میکنید؟
گفتم: «البته.»
امیرحسین
دیگر کاری نمیشد کرد. یکشنبه عید پاک بود و فاشیستها به سوی ایبرو میتاختند. آسمان پر از ابرهای تیره و تار بود و هواپیماهایشان به ناچار پرواز نمیکردند. این موضوع و اینکه گربهها میدانستند چگونه از خودشان مواظبت کنند تنها دلخوشی پیرمرد بود.
apk
آن قدر خسته بود که نمیتوانست قدم از قدم بردارد.
اقیانوس آرام
پرسیدم: «از چه کسی طرفداری میکنید؟»
گفت: «من سیاست سرم نمیشود. دیگر هفتاد و شش سالم است. دوازده کیلومتر را پای پیاده آمدهام و فکر نمیکنم بتوانم دیگر از اینجا جلوتر بروم».
helya.B
گفت: «من سیاست سرم نمیشود. دیگر هفتاد و شش سالم است. دوازده کیلومتر را پای پیاده آمدهام و فکر نمیکنم بتوانم دیگر از اینجا جلوتر بروم».
Artin👑