«به هر روی، آقا، خوشی دیدار است که خوشگوار است، نه آنجا که دیدارها به هم میرسند.»
farhad_riazi87
دلگیری افتاده به چشمهای ایشان. قادر به بیان این نیستم که چه میبینند آن چشمهای مغموم، اما میتوانم بیپرده بگویم که آرزو داشتم یکبار و تنها یکبار از پشت آن چشمها بنگرم به چیزی که ایشان بدان مینگرند. کاش میشد بدانم چه میدیدم از پشت آن چشمهای مجنون.
farhad_riazi87
ایشان دردِ دل کردند با ما به زبان خودمان، زیر گذر بازار صحافها. ما دردِ دل کردیم با ایشان به زبان خودشان، زیر گذر بازار صحافها.
farhad_riazi87
در راه شما، آقا. اسپند «سُنقُر» دود کردیم در راه «مَبال». آب بر آتش است این اسپند «سُنقُر». به باد میدهد دودمان «اجنه» و متعلقات را. میبَرَد میگذاردشان پشت کوه «قاف». دیگر غیرت بازگشتن نمیکنند از پشت کوه
Xerxes
آنچنان که میان ما و والدهٔ مکرمهٔ شما گذشت. این یکی باید واگویهای باشد گلهآمیز. ملغمهای از عشقی فروخورده و حسرتی بر دل مانده. جماعتِ نسوانِ نظارهکنندهٔ سینماتوگراف باید اینجا، دفعتاً درون خالی کنند، همراه با نَرمهاشکی و نفرینی ملایم بر جماعتِ مردان.
Xerxes