بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مرگ به وقت بهار | طاقچه
تصویر جلد کتاب مرگ به وقت بهار

بریده‌هایی از کتاب مرگ به وقت بهار

انتشارات:نشر بیدگل
امتیاز:
۳.۱از ۱۷ رأی
۳٫۱
(۱۷)
آدم‌ها حصاری به دور خود کشیده‌اند، اما نزدیکشان که بشوی سفرهٔ دلشان را برایت باز می‌کنند.
adish
دلم می‌خواست فرار کنم تا دیگر چشمم به آن موجودی که خودم به این دنیا آورده بودمش نیفتد، چون زندگی غم‌انگیز است، به‌دنیاآمدن هم غم‌انگیز است.
مهتاب
اجسام در تنهایی زود کهنه می‌شوند، برخلاف وقتی که کسی دوروبرشان است، و کهنگی‌شان هم فرق می‌کند؛ عوض اینکه از ریخت بیفتند جلوهٔ زیباتری پیدا می‌کنند.
مهتاب
آدم همان‌قدر که دلش می‌خواهد زندگی کند، همان‌قدر هم می‌خواهد بمیرد؛ تا لحظهٔ مرگ هم وضع همین است.
معصومه توکلی
اجسام در تنهایی زود کهنه می‌شوند، برخلاف وقتی که کسی دوروبرشان است، و کهنگی‌شان هم فرق می‌کند؛ عوض اینکه از ریخت بیفتند جلوهٔ زیباتری پیدا می‌کنند.
مهتاب
همه‌چیز مثل قبل بود: نه برگ‌ها تغییری کرده بودند، نه درختان و نه پروانه‌ها، و نه این حس که زمان درون سایه‌ها مُرده. ولی دیگر هیچ چیز مثل قبل نبود.
مهتاب
توی این سرازیری چنان به پایین کشیده می‌شدم که انگار خالیِ خالی و بی‌وزنم. پرتگاه آدم را می‌ترساند، طوری که خشکش می‌زد، ولی دامنهٔ تپه ساکت است و آدم را با خودش می‌کشد و می‌برد. انسان اولین‌بار روی دامنهٔ تپه بود که به سایه‌اش برخورد و از آن به‌بعد دیگر از هم جدا نشدند.
مهتاب
پیش از این، کسی نمی‌خواست حرف‌هایش را بشنود و حالا خودش دلش نمی‌خواهد حرفی بزند.
PenelOope^^
زن‌های حامله بلند شدند تا برقصند. تنها می‌رقصیدند، جوری که انگار توی زمین کاشته شده بودند. موقع رقصیدن برای خودشان آواز می‌خواندند. سرهایشان را تا روی سینه پایین می‌آوردند، دوباره سر بلند کرده و سپس گردنشان را به عقب خم می‌کردند، چنان دور خودشان می‌چرخیدند که انگار تمام عمر کارشان این بوده که دور خودشان بچرخند، در میان سایه‌ها و شعله‌ها، بی هیچ مردی، تک‌وتنها، با شکم‌هایی بالا آمده و با موهایی آشفته.
مهتاب
زن‌های حامله بلند شدند تا برقصند. تنها می‌رقصیدند، جوری که انگار توی زمین کاشته شده بودند. موقع رقصیدن برای خودشان آواز می‌خواندند. سرهایشان را تا روی سینه پایین می‌آوردند، دوباره سر بلند کرده و سپس گردنشان را به عقب خم می‌کردند، چنان دور خودشان می‌چرخیدند که انگار تمام عمر کارشان این بوده که دور خودشان بچرخند، در میان سایه‌ها و شعله‌ها، بی هیچ مردی، تک‌وتنها، با شکم‌هایی بالا آمده و با موهایی آشفته.
مهتاب
آدم یک روز از خواب بیدار می‌شود و خیال می‌کند هرچه در وجودش داشته مرده و از بین رفته است، ولی درست نیست؛ وقتی چنین فکری به سر آدم بزند یعنی خود اوست که تاحدی مرده. آن چیزها نمی‌میرند. باقی می‌مانند. از آدمی به آدم دیگر می‌رسند، همیشه همین‌طور است، از آدمی به آدم دیگر.
PenelOope^^
مردانی که عطش کشتن دارند خودشان مرده‌اند.
PenelOope^^
مردانی که عطش کشتن دارند خودشان مرده‌اند.
PenelOope^^
این قلب هرگز از تپش بازنمی‌ایستد، مدام می‌تپد. همین است که ما را زنده نگه می‌دارد. گهگاهی خسته و کند می‌شود، مثل انسان؛ گهگاهی با تپشی سهمگین از حرکت بازمی‌ایستد، گاهی به درد می‌آید.
PenelOope^^

حجم

۳۹۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۴۵ صفحه

حجم

۳۹۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۴۵ صفحه

قیمت:
۱۲۵,۰۰۰
تومان