خیلی سخت است که آدم مدام سعی بکند خوب باشد و درست حرف بزند...
چڪاوڪ
خودم میبایست کارم را پیش ببرم.
چڪاوڪ
دلشوره و اضطراب در کمین است؛ مانند ببری آمادهی حمله در دل جنگل.
چڪاوڪ
مادام که جسم آدمی سالم است و روحش راکد نیست، خطر و تنهایی و آیندهی نامعلوم او را از پا نمیاندازد
چڪاوڪ
انگار میبایست کاری بکنم. میبایست برانگیخته شوم، به حرکت درآیم، مهمیزم زده شود، به تکاپو وادار شوم.
چڪاوڪ
خدا بخشنده است؛ اما همیشه هم حکمتش بر ما روشن نیست. باید سرنوشتمان را هرطور که هست بپذیریم و تلاش کنیم به سرنوشت دیگران رنگ سعادت بیفشانیم. مگر نه؟
چڪاوڪ
فقط به یاری ستارهها بود که مسیر تاریکم را پیدا میکردم.
چڪاوڪ
سعی کن بفهمی چه چیزی توی کلهات هست.
چڪاوڪ
دروغ گفتن خیلی بدتر از این است که آدم گاهی به کلیسا نرود.
چڪاوڪ
معلم فهیمی که کارش را بلد باشد، فوری بدون جرّ و بحث کردن و سرکوفت زدن مطلب را درز میگیرد، با احتیاط، مشکلات را رفع و رجوع میکند، مطلب را آنقدر ساده میکند که شاگردها بفهمند، بعد مطلب سادهشده را به آنها درس میدهد، و آن وقت لبخند ملیحی هم تحویلشان میدهد.
چڪاوڪ