بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ویلت | طاقچه
تصویر جلد کتاب ویلت

بریده‌هایی از کتاب ویلت

انتشارات:نشر روزگار
امتیاز:
۳.۶از ۹۰ رأی
۳٫۶
(۹۰)
خیلی سخت است که آدم مدام سعی بکند خوب باشد و درست حرف بزند...
چڪاوڪ
خودم می‌بایست کارم را پیش ببرم.
چڪاوڪ
دلشوره و اضطراب در کمین است؛ مانند ببری آماده‌ی حمله در دل جنگل.
چڪاوڪ
مادام که جسم آدمی سالم است و روحش راکد نیست، خطر و تنهایی و آینده‌ی نامعلوم او را از پا نمی‌اندازد
چڪاوڪ
انگار می‌بایست کاری بکنم. می‌بایست برانگیخته شوم، به حرکت درآیم، مهمیزم زده شود، به تکاپو وادار شوم.
چڪاوڪ
خدا بخشنده است؛ اما همیشه هم حکمتش بر ما روشن نیست. باید سرنوشت‌مان را هرطور که هست بپذیریم و تلاش کنیم به سرنوشت دیگران رنگ سعادت بیفشانیم. مگر نه؟
چڪاوڪ
فقط به یاری ستاره‌ها بود که مسیر تاریکم را پیدا می‌کردم.
چڪاوڪ
سعی کن بفهمی چه چیزی توی کله‌ات هست.
چڪاوڪ
دروغ گفتن خیلی بدتر از این است که آدم گاهی به کلیسا نرود.
چڪاوڪ
معلم فهیمی که کارش را بلد باشد، فوری بدون جرّ و بحث کردن و سرکوفت زدن مطلب را درز می‌گیرد، با احتیاط، مشکلات را رفع و رجوع می‌کند، مطلب را آنقدر ساده می‌کند که شاگردها بفهمند، بعد مطلب ساده‌شده را به آن‌ها درس می‌دهد، و آن وقت لبخند ملیحی هم تحویل‌شان می‌دهد.
چڪاوڪ
صدهابار روبه آسمان دعا می‌کنیم و پاسخی نمی‌گیریم؛ اما ناگهان، در لحظه‌ای که انتظارش را نداریم، هدیه‌ای طلایی به دامان‌مان می‌افتد، میوه‌ای رسیده و آبدار.
fatemeh.76
کار خوب همیشه ثواب دارد.
چڪاوڪ
هیچ‌چیز بهتر از این نیست که کارتان را زیاد مهم نگیرید؛ چون ذهن و جسم آدم آرام باقی می‌ماند؛ اما اگر تصورات بزرگ و گنده در سر داشته باشید، ممکن است هم ذهن‌تان سرخورده بشود هم جسم‌تان.
چڪاوڪ
«ولی تنهایی غم‌انگیز است.» «بله غم‌انگیز است؛ اما زندگی چیزهایی بدتر از این هم دارد. عمیق‌تر از غم، دل‌شکستگی است.»
Pariya
بدبختی و فلاکت باعث می‌شود جان‌های مهربان و خیرخواه تزکیه بیابند و پارسایی پیشه کنند؛ اما ارواح سرسخت و شرور به دیو بدل شود
چڪاوڪ
انگار در چنین دوره‌هایی دنیای ما عنان می‌گسلد و آشوب می‌شود. انسان‌های ضعیف‌تر در بخار سرکشی که از تنوره‌های داغ آتشفشان برمی‌خیزد جان می‌دهند.
چڪاوڪ
اوضاع و احوال، اشخاص، حتی الفاظ و حالت‌هایی که از یاد آدم می‌رود، ممکن است در شرایطی در گوشه‌هایی از ذهن آدم یا بقیه زنده بشود.
چڪاوڪ
دیوارهای سنگی زندان نمی‌سازند میله‌های آهنی نیز قفس نمی‌سازند و مادام که جسم آدمی سالم است و روحش راکد نیست، خطر و تنهایی و آینده‌ی نامعلوم او را از پا نمی‌اندازد، به‌خصوص اگر فرشته‌ی آزادی بال‌هایش را به ما ببخشد و ملکه‌ی امید با ستاره‌اش رهنمای ما باشد.
شراره
کاش می‌شد جلوی سپری شدن روزها را گرفت؛ اما در همان حال که نگران سپری شدن روزها بودم روزها یکی‌یکی سپری می‌شدند. نمی‌خواستم لحظه‌ها بگذرند؛ اما می‌گذشتند.
Pariya
چه بسیارند زنان و دخترانی که گرم در کنار آتش جان‌بخش نشسته‌اند اما قلب و خیال‌شان به‌ناچار از راحتی و آسایشی که اطراف‌شان هست جدا می‌شود، به حکم شب در راه‌های تیره و تار پرسه می‌زند، به استقبال تازیانه‌ی باد می‌رود، با باد و بوران درمی‌آویزد، در میان طوفان‌های بی‌امان در کنار دروازه‌ها و سنگچین‌های خلوت به انتظار می‌ایستد، سراپا چشم و گوش می‌شود تا ببیند و بشنود نشانه‌های پدر یا پسر یا شوهری را که به خانه بازمی‌گردد.
Pariya
طوفان هفت‌روز مجنون‌وار غرید. نایستاد تا سرانجام اقیانوس اطلس پر شد از کشتی‌های شکسته. آرام نگرفت تا سرانجام ژرفنای اقیانوس هرچه خواست بلعید.
Pariya
تنها کسی که گل دستش نبود من بودم. من گل را روی شاخه دوست دارم. وقتی چیده می‌شد دیگر خوشم نمی‌آمد؛ چون به‌نظرم بی‌ریشه می‌رسد و پژمردنی، و شباهتش به زندگی مرا غمگین می‌کند. هیچ‌وقت به کسانی که دوست‌شان دارم گل تقدیم نمی‌کنم. هیچ‌وقت هم دوست ندارم کسانی که برایم عزیزند به من گل تقدیم کنند.
Shadi
همه‌ی آدم‌ها مردن از فرط گرسنگی را کم و بیش درک می‌کنند؛ اما کمتر کسی دیوانه شدن از فرط تنهایی را برمی‌تابد و درمی‌یابد. اسیر بازگشته‌ای که مدت‌ها در حبس بوده است، به نظر دیگران دیوانه یا ابله می‌نماید! حواس از وجودش رخت بربسته، رگ و پی‌اش به آتش کشیده شده، عذاب الیم چشیده و سپس به رعشه افتاده، اما قضیه آن‌قدر بغرنج است که به آن نمی‌اندیشند و آن‌قدر هم دور از ذهن می‌نماید که درکش نمی‌کنند.
Shadi
آن روز سه‌بار کرون‌هایی داده بودم که قاعدتاً به جای آن‌ها می‌بایست شیلینگ می‌دادم؛ اما به خودم دلخوشی دادم و گفتم: «این بهای تجربه است.»
چڪاوڪ
می‌دانید که، هر تجربه‌ی اولی چه قدر جالب و خوشایند است.
Pariya
بال‌های فرشتگان را داشت؛ اما می‌دانستم خیال شاعرانه‌ی چه کسی این بال‌ها را به او بخشیده است.
Pariya
دکتر جان در تمام عمرش مرد خوش‌شانسی بود... در هر کاری موفق می‌شد. چرا؟ برای این که چشمش موقعیت‌ها را می‌دید، دلش به کارهای به‌موقع گواهی می‌داد، اعصابش تا انتها کشش کارها را داشت. هیچ حس و حالی وادارش نمی‌کرد که پس بکشد. هیچ شور و حالی، هیچ نقطه‌ضعفی، راهش را نمی‌بست.
Shadi
«ولی تنهایی غم‌انگیز است.» «بله غم‌انگیز است؛ اما زندگی چیزهایی بدتر از این هم دارد. عمیق‌تر از غم، دل‌شکستگی است.»
mahroo
آسمان احساس و عاطفه داشت و غم‌خوار همه‌ی دردمندانی بود که این پایین روی خاک می‌زیستند.
Pariya
یعنی احساس می‌کرد، بی‌آن‌که احساسش را در سیل کلمات جاری کند.
Pariya

حجم

۵۸۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۶۷۲ صفحه

حجم

۵۸۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۶۷۲ صفحه

قیمت:
۱۳۶,۰۰۰
تومان