
بریدههایی از کتاب بازی
۳٫۵
(۱۸)
صدا را چطور نقاشی میکنند؟
rozhinism
در پس زندگی محترمانهٔ روزمره -آهی از سر دلتنگی کشیدم- روحی سرکش وجود دارد که تظاهر به نشناختن آن میکنیم، انرژیای که امیالمان را به جوش میآورد و در فواصلی مشخص، حتی متینترین و مبادیآدابترین آدمها هم با احتیاط و متانت کمتری درگیر آن میشوند.
دُن اِتیس
درواقع هیچچیز از اعتبار بیثباتتر نیست
saudade
از من پرسید: «باید چهکار کنم؟»
زیر لب غرغری کردم و گفتم: «همه کار، کمی دارو، کمی جامعهشناسی، کمی روانشناسی، کمی مذهب، کمی شورش و انقلاب، کمی هنر، حتی یک رژیم خامخواری، یک کلاس زبان انگلیسی و یک دوره ستارهشناسی. به فصلها بستگی داره.»
«چه فصلی؟»
«فصلهای زندگی.»
saudade
واژههای گویش ناپلی جزئی از وجودم بودند و درعینحال به نظرم غریبه میآمدند. مرد و دختر بهنرمی صحبت میکردند، حتی شاید لحنی شیرین داشتند، ولی در عمق صدایشان خشونت احساس میشد. فکر کردم فقط در این شهر است که آدمها همانقدر که از صمیم قلب آمادهٔ کمککردن به تو هستند، همانقدر راحت میتوانند گلویت را ببرند.
rozhinism
با چشمهایی که وجود نداشتند منزجرانه به او نگاه میکردم
rozhinism
با خودم گفتم نگران چه هستم؟ بهجای اضطراب باید افسرده باشم، بیشتر زندگیام را گذراندهام و دیگر دارم به خط پایان نزدیک میشوم.
rozhinism
مدها کهنه میشوند و دنبال خود اثرات بیهودهای برای حامیانشان بهجا میگذارند.
rozhinism
به ذهنم رسید که تمام عمر را به سنجیدن و مقایسه کردن میگذرانیم با این امید که ما را به واقعیتی انکارناپذیر برساند، بعد در زمان پیری متوجه میشویم که اینها فقط یکمشت قرارداد هستند، عهدنامههایی که امکان دارد هرلحظه پیمانهای دیگری جایگزین آنها شوند و مهم این است که به آنهایی که در شرایط متفاوت به نظرمان مطمئنتر میآیند تکیه کنیم.
rozhinism
من علاقهٔ زیادی به آن خودی که با رنج از میان خودهای فراوان انتخاب کردم، دارم؛ خودِ خودم
saudade
آهسته گفت: «نه لحظهای آرامش وجود داره نه کمی خوشبختی.»
«همیشه کمی خوشبختی وجود داره.»
saudade
. یکی از دروغهای بزرگ و پایدار در ذهن آدمها این است که داستانها میتوانند واقعاً بهخوبی تمام شوند.
fereshteh
معلمها و استادان از ما میخواستند از واژههایی استفاده کنیم که به درد آن خیابانها نمیخوردند.
rozhinism
برای چند لحظه احساس کردم جزء ناچیزی از یک روند بسیار طولانی ازهمپاشیدگی هستم، ذرهای که بهزودی، به مواد آلی و غیرآلی که از ماقبل تاریخ در زمین یا عمق دریاها ایجاد شدهاند میپیوندم.
rozhinism
«چقدر بدی.»
«درست میگی، من خیلی بدم.»
«به مامان میگم.»
«مادرت میدونه.»
«پس به بابا میگم.»
«به هر کس دلت میخواهد بگو.»
saudade
«من خیلی دوستت دارم.»
«درواقع چیزی که نیستم رو دوست داری.»
«من خوب میدونم چی هستی.»
«و برای همین دوستم نداری.»
«این تویی که دیگه تحمل من رو نداری، چون چیزی که توی ذهنته دیگه با من هماهنگ نیست.»
saudade
جوان بود و فکر میکرد با به کار بردن لحن تهاجمی، مقتدر به نظر میآید.
saudade
برایم عجیب بود که از ذوقش، مانند یک بیماری صحبت میکرد.
Tamim Nazari
«تنهایی به من خوش نمیگذره.»
«به من خوش میگذره. مزاحم هم نشو وگرنه عصبانی میشم.»
Tamim Nazari
من هیچوقت قادر نبودم قابلیتهایم را به نمایش بگذارم. تمام عمرم بهسختی کار کرده بودم ولی شرم داشتم در مقابل دیگران از کارم صحبت کنم و اهمیت لازم را به آن بدهم. همیشه انتظار داشتم دیگران از هنرم تقدیر کنند
Tamim Nazari
عمر را با این باور گذراندهام که برای زدودن شک و تردیدها، دیر یا زود رویدادی چشمگیر پیش خواهد آمد که جایگاهم را بهوضوح توصیف خواهد کرد
Tamim Nazari
«بعد بازی میکنیم؟»
«کار دارم.»
«همیشه باید کار کنی؟»
«همیشه.»
rozhinism
همیشه تحتفشار و تشویش برای بهموقع به اتمام نرساندن این سفارش و آن طرح بودن و بعد رضایت اتمام کار بهخوبی و بهموقع، هیجانی بود که تصور زندگی بدون آن-سرانجام توانستم به خودم اعتراف کنم- برایم زجرآور بود. نه! نه!
rozhinism
اگر در جسم ماریو رازهای فیزیکی و شیمیایی با شادی پرخاشگرانهای نشان داده میشدند، در وجود من افسرده و بهطرز دردناکی محزون بودند، فعلوانفعالات و واکنشهایشان روزبهروز کندتر و پاسخ به آنها کمتر میشد مثل مشق شاگردی که علاقهای به درس خواندن ندارد.
rozhinism
در یک نقطهٔ زمانی وارد تاریکی میشویم.
rozhinism
فقط در این شهر است که آدمها همانقدر که از صمیم قلب آمادهٔ کمککردن به تو هستند، همانقدر راحت میتوانند گلویت را ببرند.
Tamim Nazari
در آن لحظه متوجه شدم چیز دیگری را هم از دست دادهام، هماهنگی و روانی حرکاتم را. برای چند لحظه احساس کردم جزء ناچیزی از یک روند بسیار طولانی ازهمپاشیدگی هستم، ذرهای که بهزودی، به مواد آلی و غیرآلی که از ماقبل تاریخ در زمین یا عمق دریاها ایجاد شدهاند میپیوندم.
Tamim Nazari
اگر در جسم ماریو رازهای فیزیکی و شیمیایی با شادی پرخاشگرانهای نشان داده میشدند، در وجود من افسرده و بهطرز دردناکی محزون بودند، فعلوانفعالات و واکنشهایشان روزبهروز کندتر و پاسخ به آنها کمتر میشد مثل مشق شاگردی که علاقهای به درس خواندن ندارد.
Tamim Nazari
خندهٔ شدید شادمانه، آن فریاد با دهان باز و دیدن دندانهای ریز او حتی روی من هم تأثیر گذاشت. به حرکات غیرارادی صورت و گلوی او غبطه خوردم. نمیدانم آیا هیچوقت اینطور خندیده بودم؟
Tamim Nazari
پدرم اهمیتی به هنر نمیداد و پدربزرگم چیزی از هنر نمیفهمید و هیچیک از اجدادم هم هنر را درک نمیکردند
Tamim Nazari
حجم
۳۱۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۸۳ صفحه
حجم
۳۱۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۸۳ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان