
بریدههایی از کتاب گورهای بی سنگ
۴٫۵
(۱۶)
خدا برای آفرینش انسان چهل روز بر خاک آدم باران اندوه بارانید و یک ساعت باران شادی. شاید به همین دلیل رنجهای انسان از شادیهایش بزرگتر است.
بهار
درودیوار اتاق انتظار توی مطب متخصصهای نازایی پُر از عکسهای بچههایی است که به دنیا آوردهاند. چیزی شبیه دیپلمهای افتخار یا گواهینامههای بینالمللی که کسی در تأیید مهارت و تخصصش به دیوار بزند
م. فیروزی
بهترین کاری که بشر میتواند بکند این است که به تولیدمثل پایان دهد تا نسل انسان از کرهٔ زمین بهکلی محو شود.
م. فیروزی
یک جایی از زندگی هست که احساس میکنی گذشته از آینده بزرگتر است. آن وقت رؤیا بافتن سخت میشود.
م. فیروزی
خشم اغلب شبیه نارنجکی است که کف دست آدم منفجر میشود.
م. فیروزی
امید گاهی شبیه اشیایی بهظاهر فراموششده است که به هیچ دردی نمیخورند اما نمیتوانی دورشان بیندازی؛ تصویر سیاهوسفید یک سونوگرافی قدیمی، کارت مشخصات جنینهای فریزشده، یک عروسک پارچهای با دو صورت که یک طرفش میخندد و یک طرفش گریه میکند، یا یک دوچرخهٔ اسباببازی دکوری.
بهار
من ولی دستم حیات ندارد
م. فیروزی
همهٔ ما در زندگی به یکی مهربانتر از خودمان نیاز داریم که وقتی از جنگ برمیگردیم مثل گربه زخمهایمان را بلیسد، و یکی عاقلتر از خودمان که وقت دیوانگی مهارمان کند.
بهاران بانو65
بچهها شبیه چتر نجاتاند وقتی که داری در تنهایی سقوط میکنی، در بیهدفی، در ناامیدی، در نابودی. زندگی بچهها مثل نموداری است با شیب ملایم و مثبت که هر روز و هر ساعت مختصات تازهای دارد. از راه رفتن به هیجان میآیند، از دویدن، از افتادن دندان شیری، از گذاشتنش زیر بالش که فرشتهٔ دندان هدیه بیاورد، از خواندن، نوشتن، از مزهها و رنگها. بچهها بلند میخندند، بلند گریه میکنند و هیچوقت زندگیشان شبیه خط صاف و ثابتی نمیشود که تنها تغییراتش روی محور زمان باشد. چیزی که ما آدمبزرگها معمولاً تجربهاش میکنیم
کاربر ۵۱۸۵۳۳۰
تو تا وقتی به جنگ ادامه میدهی نمیفهمی جنگیدن چهقدر فرسودهات میکند. باید یکی آتشبس بدهد، سلاحت را زمین بگذاری، نفسی بکشی و به ویرانههای اطرافت نگاه کنی تا بفهمی چهقدر جنگیدهای.
نیلوفر
من آدم بازندهای بودم. وقتی در بیست و یکسالگی به تهران آمدم میخواستم برنده باشم. جاهای زیادی کار کردم و کارهای زیادتری را امتحان کردم، ولی در هیچ کاری آنقدر موفق نبودم که فکر کنم آدم مهمی هستم. همیشه آخرش همان آدم بازنده بودم. شاید برای همین بود که هیچ محل کاری را با همهٔ جزئیاتش به خاطر نمیآورم. فراموششان میکنم. اینجا ولی آدم موفقی هستم. وقتی به بچههایی که شکاف کام دارند غذا میدهم میترسم خفه شوند، ولی وقتی غذا دادن تمام میشود و همه زندهاند احساس برنده بودن میکنم.
بهار
آدم همیشه فکر میکند اگر چشمهایش را ببندد دردش کمتر میشود.
م. فیروزی
سخت میشود گفت چیزی که آن لحظه از دست میدادم جنینی چندگرمی و بیشکل بود یا رؤیایی به بزرگی یک زندگی. شاید هم این دو یکی بودند
غرقگی در کتاب
همهٔ ما در زندگی به یکی مهربانتر از خودمان نیاز داریم که وقتی از جنگ برمیگردیم مثل گربه زخمهایمان را بلیسد، و یکی عاقلتر از خودمان که وقت دیوانگی مهارمان کند.
شیوایی
فکر کردم امید شبیه ماتروشکاهای روسی است؛ عروسکهای چوبی درونتهی که در هم لانه کردهاند. هربار یکی دیگر از دل قبلی بیرون میآید، ولی کوچکتر میشود. نمیدانی چندتای دیگر مانده و چهقدر کوچک خواهد شد، ولی تا وقتی هنوز هست ادامه میدهی.
Toktam
حالا فکر میکنم شاید نوشتن تنها کاری باشد که از رنجها، وحشتها و شکستهای ما تغذیه میکند و بزرگ میشود و حتی دردهایمان را شفا میدهد.
نیلوفر
اصلاً اینجا شبیه خود تهران است، پُر از رنگ و نقش، پُر از تنوع آدمها، پُر از هیاهو، پُر از آمدن و رفتن و پُر از زندگی، حتی اگر خیلی شیرین نباشد.
نیلوفر
در زندگی موقعیتهایی هست که اگر نخندی گریهات میگیرد.
نیلوفر
ما هرگز نمیفهمیم چهقدر میتوانیم امیدوار بمانیم تا وقتی که راهی جز امیدواری نداشته باشیم، و درعینحال همیشه از ناامیدی مطلق میترسیم.
نیلوفر
حجم
۱۱۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۳۱ صفحه
حجم
۱۱۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۳۱ صفحه
قیمت:
۹۸,۰۰۰
تومان