نشستم و چانهام را به لبهٔ پنجره تکیه دادم. یک قطره باران مثل شهاب کوچکی روی شیشه لغزید. چشمهایم را بستم و گفتم: «کاش میتونستم کاری کنم که همهٔ چیزهای دردناک ناپدید بشن.»
wallflower
که این حس مثل یه سگ ولگرد همیشه دنبالم میآد. که بیشتر وقتها صدای خود من شبیه صدای ضبطشدهٔ تقلبی یه آدم خوشحاله.
wallflower
این تنها صدای ضبطشدهای بود که از تو داشتم. در این خیال بودم که آیا میتوانم کلمات توی نوار را دوباره بچینم، هر اسم، فعل و صفتی را جابهجا کنم تا گفتوگوی تازهای خلق کنم؟ اما نه. ما دیگر هرگز حرف نخواهیم زد و این حقیقت یکی از چیزهای بسیاری بود که آرزو میکردم میتوانستم برای همیشه آن را در دل سیاهچالهٔ خانگیام گم کنم.
wallflower