میدونی مشکل من و تو و امثال ما چیه؟»
«نه… چیه؟»
«اینکه ارزشهای زندگیمون رو گم کردهیم… اینکه نمیدونیم چی برامون ارزشه… چی نیست…»
نیتا
مهم اینه که آدم چی احساس کنه
mt
«هنو ازدواج نکردهای لابد… شکم نداری آخه…»
میگوید «نه…» و توی ذهنش دنبال رابطهٔ شکم و زن داشتن میگردد. دست میکشد روی شکم صافش
mt
حتی وقتی معلم جغرافیای مدرسه گفته بود «پشتش میشه خوزستان دیگه…» باور نکرده بود. خوزستان روی نقشه شکلش جوری نبود که بتواند پشت این کوهها باشد. این شد که جغرافیا را تجدید شد چون نقشهای که کشیده بود یک فاصلهٔ معنادار میان این تکه از زاگرس با اطرافش داشت که توی هیچ نقشهٔ دیگری نبود، رنگش نکرده بود و رویش نوشته بود اینجا آخر دنیاست.
mt
هر کس پشت فرمان باشد، اصلاً نشسته تا گاز بدهد. اگر بنا بود با حداکثر شصت کیلومتر حرکت کند که میشد گاری و اسب.
همانطور که از زیر تابلو رد میشد، توی ذهنش گفت تو که از من بدبختتری ای ممنوعیتِ همواره در حال نقض…
mt
حشمت پوزخندی زد و گفت «زنی که بشینه پشت فرمون یعنی هر کاری ازش برمیآد…
mt
«خب همینها رو الآن بالا میگفتی که من رو سنگ رو یخ نکنی… تمرکز ندارم دیگه چه صیغهای بود؟»
«مفرد مذکرِ مأیوس…»
mt
تهِ قصه دست آدم نیست… شروعش دستته… حواست رو جمع نکنی یهو میبینی افتادهای تو یه گرداب و مجبوری باهاش بری… من باس تو شروع حواسم رو جمع میکردم…»
نیتا
بحث اینه که مرزها مخدوش شده… کار ما بیرون کشیدن زیباییه… نه خلقش… ما کی باشیم که داعیهٔ خلق کردن داشته باشیم؟
نیتا
عادت کردهایم به اینکه خوار کنیم هر چه ارزان دشت شد و هر چیزی که پایمان گران آب خورد حلواحلواکنان روی سرمان بگذاریم.
نیتا
«کلمات بهخودیخود چیزی ندارند که به تو بدن… تو باید بگردی و اون رازِ مگو رو از لابهلاشون بیرون بکشی و آزادشون کنی… این کاریه که یه نویسنده میکنه…»
نیتا
این تأکید بر نگفتن چرا تو فرهنگ ما یه ارزش به حساب میآد؟
نیتا