بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تکثیر نا به هنگام یک پنجره که به چشم اندازی در گذشته باز می شد٫٫٫ | طاقچه
تصویر جلد کتاب تکثیر نا به هنگام یک پنجره که به چشم اندازی در گذشته باز می شد...

بریده‌هایی از کتاب تکثیر نا به هنگام یک پنجره که به چشم اندازی در گذشته باز می شد...

نویسنده:سعید محسنی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۰از ۹ رأی
۳٫۰
(۹)
می‌دونی مشکل من و تو و امثال ما چیه؟» ‫«نه… چیه؟» ‫«این‌که ارزش‌های زندگی‌مون رو گم کرده‌یم… این‌که نمی‌دونیم چی برامون ارزشه… چی نیست…»
نیتا
ز دام و دانه و پروازگاه و آشیان فارغ…
خشایار
مهم اینه که آدم چی احساس کنه
mt
بحث اینه که مرزها مخدوش شده… کار ما بیرون کشیدن زیباییه… نه خلقش… ما کی باشیم که داعیهٔ خلق کردن داشته باشیم؟
نیتا
این تأکید بر نگفتن چرا تو فرهنگ ما یه ارزش به حساب می‌آد؟
نیتا
«کلمات به‌خودی‌خود چیزی ندارند که به تو بدن… تو باید بگردی و اون رازِ مگو رو از لابه‌لاشون بیرون بکشی و آزادشون کنی… این کاریه که یه نویسنده می‌کنه…»
خشایار
«زاینده‌رود مال کیه؟ همه؟ پس چرا کسی حواسش نیست که داره می‌میره؟ چرا برای من مهم نیست که داره خشک می‌شه؟ مهمه که داره خشک می‌شه ولی چرا نمی‌تونم برای چیزی که فکر می‌کردم متعلق به منه کاری بکنم؟ شاید اصلاً مال من نبوده و توهم این رو داشتم که مال من بوده… شاید… مال کسانیه که تیکه‌به‌تیکه‌ش سد زدند؟ اصلاً چه حقی دارند زاینده‌رود من رو این‌جور افسارش بزنند؟ مال کشاورزیه که تو این کمبود آب باز هم بالادست برنج می‌کاره؟ حق داره سهم آب من رو بگیره و کشاورزی کنه؟ کشاورزی نکنه از کجا بیاره بخوره؟ تو می‌دونی من عاشق زاینده‌رودم. حالا بگو تکلیف من با این چیزی که عاشقشم چیه؟»
خشایار
… شب شراب خرابم کند به بیداری…
خشایار
سکوت از تاریکی سنگین‌تر است
خشایار
«هنو ازدواج نکرده‌ای لابد… شکم نداری آخه…» می‌گوید «نه…» و توی ذهنش دنبال رابطهٔ شکم و زن داشتن می‌گردد. دست می‌کشد روی شکم صافش
mt
حتی وقتی معلم جغرافیای مدرسه گفته بود «پشتش می‌شه خوزستان دیگه…» باور نکرده بود. خوزستان روی نقشه شکلش جوری نبود که بتواند پشت این کوه‌ها باشد. این شد که جغرافیا را تجدید شد چون نقشه‌ای که کشیده بود یک فاصلهٔ معنادار میان این تکه از زاگرس با اطرافش داشت که توی هیچ نقشهٔ دیگری نبود، رنگش نکرده بود و رویش نوشته بود این‌جا آخر دنیاست.
mt
هر کس پشت فرمان باشد، اصلاً نشسته تا گاز بدهد. اگر بنا بود با حداکثر شصت کیلومتر حرکت کند که می‌شد گاری و اسب. همان‌طور که از زیر تابلو رد می‌شد، توی ذهنش گفت تو که از من بدبخت‌تری ای ممنوعیتِ همواره در حال نقض…
mt
حشمت پوزخندی زد و گفت «زنی که بشینه پشت فرمون یعنی هر کاری ازش برمی‌آد…
mt
«خب همین‌ها رو الآن بالا می‌گفتی که من رو سنگ رو یخ نکنی… تمرکز ندارم دیگه چه صیغه‌ای بود؟» «مفرد مذکرِ مأیوس…»
mt
تهِ قصه دست آدم نیست… شروعش دستته… حواست رو جمع نکنی یهو می‌بینی افتاده‌ای تو یه گرداب و مجبوری باهاش بری… من باس تو شروع حواسم رو جمع می‌کردم…»
نیتا
عادت کرده‌ایم به این‌که خوار کنیم هر چه ارزان دشت شد و هر چیزی که پای‌مان گران آب خورد حلواحلواکنان روی سرمان بگذاریم.
نیتا
«کلمات به‌خودی‌خود چیزی ندارند که به تو بدن… تو باید بگردی و اون رازِ مگو رو از لابه‌لاشون بیرون بکشی و آزادشون کنی… این کاریه که یه نویسنده می‌کنه…»
نیتا
«اگه می‌خواید یه نویسندهٔ حسابی باشید این جملهٔ میلان کوندرا آویزهٔ گوش‌تون باشه: وقتی یه نویسنده برای معشوقش نامه می‌نویسه اون معشوق بیچاره بهانه‌ست که نویسنده بدونه اگه روزی در قصه‌ش خواست یه نامهٔ عاشقانه بنویسه چه‌طور باید بنویسه.»
خشایار
«به قول حضرت صائب… لباسِ عاریت پیش از طلبْ انداختن دارد… قماری را که بردی نیست در پیْ باختن دارد…»
خشایار
«این دونه‌های برف شبیه همدیگه‌ند… اما هیچ‌کدوم شبیه هم نیستند… فراکتال هر کدوم رو دنبال کنی می‌بینی باز شکل همدیگه‌ند… فکر می‌کنم زیر میکروسکوپ هم برن همینه… هر چه‌قدر بری تو… می‌بینی باز همینه… از دور همه‌شون شبیه همدیگه‌ند… از نزدیک با هم فرق دارند… از خیلی نزدیک باز همه شبیه همدیگه‌ند…»
خشایار
تتمهٔ امید از خود امید بدتر است. امید به‌تنهایی دشمنِ واقع‌بینی است، آفتی که می‌زند به ساقهٔ حقیقت؛ نمی‌خوردش، می‌پوشاندش، پنهانش می‌کند و آهسته کاری می‌کند تا ماهیت اصلی آن‌چه در چشمت هست شباهتی به آن‌چه بوده نداشته باشد…
خشایار

حجم

۱۷۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۱۷۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۶۸,۰۰۰
تومان