بریدههایی از کتاب آوازهای فرشته بی بال
۳٫۶
(۷)
عشق
صحرائی سراب است
در پیاله نازکی
و شگفتا
غرقت میکند.
kamrang
آنقدر به تو نزدیک بودیم
که تو را ندیدیم
همچون عمر
از برابرمان باید میگذشتی
تا حضور تو را دریابیم.
abbas5549
سالهای سال
همچون عقابی خاموش پر زدم
شما در حیرت
من در حسرت.
kamrang
ای پروانه شاخدار
مرا میترسانی
وقتی که به سمت من میآئی.
من
مجروح
به خنجر کودکی خوابآلود.
kamrang
ای رنگهای سحرگاه
بگشائید، بگشائید و ببینید
درخشش جاودانم را بر گلها
نامم شبنم است...
kamrang
نقاب، نقاب، نقاب
ماهی آزاد
در نامش اسیر است.
kamrang
راه گفت:
همه را به مقصدشان میرسانم
خود، بیمقصد، بیراه
زنجیری این زمینم.
باد گفت:
من که ندانستم به چه کار من میآئی.
yalda
ای ماهی
مگر که چشمپوشی و خود را نبینی
عریانی
عریان
در خانه شیشهئی، جاده شیشهئی، خلوت شیشهئی
و کلامت انبوهی حباب است.
kamrang
کشتیهایم را جمع کردهام
منتظرم نوحم بیاید
و وداع گویم شما را
چه بود
این که زندگیش نام کرده بودید
باریکه آب بیثمری
که تاب کشتی کاغذیم را نداشت.
tasnim
۰
در عمری واژگون
در انتظار تولد خویشم.
برف بر مژهام، بر تنم
ابرها
ترانه تازهئی در خیالاتم میبافند.
tasnim
میگویم، زغال چرا خاموشی
گلسرخهائی در دهانت پنهان است
چرا به زبان نمیآوری
مگر که بسوزانندت.
Narjesbn
در دریائی غرق میشوم
که بستر رودش را
خود به چنگ و کفم کندهام
در راهی زخم میخورم
که شیشه و سنگش را
خود از پی دشمن ریختم
در نوری کور میشوم
که به نور دیده خود روشن کردهام...
abbas5549
شما
از پنجرهتان سرکشیدید
به بهانه تابلوها، پرچمها
و بر گلها و شکوفهها سرفه کردید.
حالا حیاط خلوتمان مریض است
ما از شما به شما شکایت میبریم آقایان
تمنا داریم تا فرصت باقی است بیائید
از این حیاط غریبه رهامان بسازید.
Faezeh
در آرامش من پلنگی است
با لبخندی صورتی
آه میکشد چه جهان عجیبی است
که در آهوئی
زندانی است.
kamrang
آخر چه داشت زندگی
با خورجینی که مدام پر کردیم و خالی به خانه خود رسیدیم
آخر چه داشت زندگی
در موطنی که بوی غروب میدهد
سگها پارس میکنند
و صدای کسی به گوش کسی نمیرسد.
با زخمهائی به رنگ صورتمان
در میهمانی دنیا مست کردهایم
و بر جراحت هم میخندیم.
فرصتمان همین است
تا از دریچههای مجازی
پرمان را بیرون گیریم
و به یکدیگر تعارف کنیم.
kamrang
- آنچه که در تاریکی
گمراه میکند
راه نیست
بیراهیِ رهرو است.
باد گفت
وقتی روز
از برابر من میگذشت.
elinow
دنیا
پر از حکایت دیوها
هرکس
به قدر دنکیشوت بودن خود
قهرمان.
elinow
در دریائی غرق میشوم
که بستر رودش را
خود به چنگ و کفم کندهام
در راهی زخم میخورم
که شیشه و سنگش را
خود از پی دشمن ریختم
در نوری کور میشوم
که به نور دیده خود روشن کردهام...
"هلاله"
و آنچه مرا غرق میکند
داستانی است
که حکایت باران را نقل میکند
بارانی که به در میکوبد
به خوشامد گوئی او هیچکس نیست.
kamrang
ای ماهی
مگر که چشمپوشی و خود را نبینی
عریانی
عریان
در خانه شیشهئی، جاده شیشهئی، خلوت شیشهئی
و کلامت انبوهی حباب است.
tasnim
از دستم ظهور میکند
وقتی به باز کردن هیچ دری
قادر نیست.
elinow
راه گفت:
همه را به مقصدشان میرسانم
خود، بیمقصد، بیراه
زنجیری این زمینم.
باد گفت:
من که ندانستم به چه کار من میآئی.
elinow
کشتیهایم را جمع کردهام
منتظرم نوحم بیاید
و وداع گویم شما را
چه بود
این که زندگیش نام کرده بودید
باریکه آب بیثمری
که تاب کشتی کاغذیم را نداشت.
elinow
در دریائی غرق میشوم
که بستر رودش را
خود به چنگ و کفم کندهام
در راهی زخم میخورم
که شیشه و سنگش را
خود از پی دشمن ریختم
در نوری کور میشوم
که به نور دیده خود روشن کردهام...
|ݐ.الف
عشق
صحرائی سراب است
در پیاله نازکی
و شگفتا
غرقت میکند.
|ݐ.الف
عشق، خوابی است
که در بیداری میکشیم.
|ݐ.الف
در دریائی غرق میشوم
که بستر رودش را
خود به چنگ و کفم کندهام
در راهی زخم میخورم
که شیشه و سنگش را
خود از پی دشمن ریختم
در نوری کور میشوم
که به نور دیده خود روشن کردهام...
ای گوینده اخبار
تنها مخاطبت اکنون منم
خبرنویس کور تو
شورشگر نابینا
که موطن خود را ویران کرد
به امید شهری
که پشت پلک بسته خود دیده بود.
Faezeh
پس او را کشتند
با قلبی که فقط
قطره خونی
بر کاغذ مانده بود.
Faezeh
عشق
صحرائی سراب است
در پیاله نازکی
و شگفتا
غرقت میکند.
"هلاله"
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۲۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۲۶ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
۲۴,۵۰۰۳۰%
تومان