میگفت در تخیل است که زمان آن خط راست سفیدی نیست که روی زمین کشیده شده و ما در نقطهای رویش ایستادهایم و میتوانیم به پشت سر یا پیش رویمان نگاه کنیم. میگفت در تخیل زمان مانند یک کاسه ماست است. هر جایش میتواند گذشته باشد، حال یا آینده.
کاربر ۱۳۳۵۴۱۹
آنها چطور میتوانند به عشق چیزِ دیگری بگویند؟
کاربر ۱۳۳۵۴۱۹
از خورشید فقط پچپچی نامفهوم مانده بود که در افق به نارنجی میزد. یک مرغ دریایی کمی دورتر میپرید و به آسمان در آن لحظه طلایی واپسین، کیفیت رنگ وروغن داده بود و رو به من با پشیمانی ذاتی مرغهای دریایی فریاد میزد: «حامد! مرا ببخش!»
کاربر ۱۳۳۵۴۱۹
چه خوب بود که شبها چراغهای ساختمانهای اداری بلند را خاموش نمیکردند! انرژی اگر صرف امید دادن به رهگذرها در شبهای سرد زمستان نشود به چه درد میخورد؟ چرا فقط وقتی چرخدندهای را بچرخاند یا المنتی را داغ کند هدر نرفته است؟
کاربر ۱۳۳۵۴۱۹
مردن اصلا راه خوبی برای نبودن نیست
کاربر ۱۳۳۵۴۱۹