
بریدههایی از کتاب فرندز؛ زندگی و خاطرات متیو پری
۳٫۱
(۲۷)
بعد از تلاش فراوان برای کنار هم نشاندن تکههای پازل، شکست را پذیرفتیم و به هم زدیم. اتفاق بسیار ناراحتکنندهای بود. او آدم موردعلاقهٔ من در تمام این دنیا بود، اما تقدیر این را نمیخواست. کار درست را انجام دادیم، اما معنیاش این نیست که ناراحتکننده نبود.
زهرا غفاری
حتی وقتی زندگی آدم در خطر است، تغییر کماکان ترسناک است.
زهرا غفاری
تصمیم گرفتم بهجای اینکه توی قلبم زندگی کنم، توی ذهنم زندگی کنم. ذهنم امنتر بود؛ ذهن آدم که دربوداغان نمیشد، دستکم آن موقع اینطور فکر میکردم.
کاربر ۲۸۴۸۷۸۴
ماشین وسیلهای احمقانه و معمولی است، البته تا قبل از اینکه رانندگی را برایتان ممنوع کنند، بعد از آن تبدیل میشود به جعبهٔ جادوییِ آزادی و نشانهای از زندگی موفقی که در گذشته داشتید.
کاربر ۸۶۴۶۳۰۳
چرا اعضای خانواده و عزیزانم را از تحمل این رنج معاف کردم، اما خودم را معاف نکردم؟
زهرا غفاری
مدتها بود مواد، حسی را که به دنبالش بودم به من نمیداد، بااینحال دوباره سراغش میرفتم و زندگیام را به خطر میانداختم، بابت چی؟ فرار؟ فرار از چی؟ بدترین چیزی که باید ازش فرار میکردم اعتیادم به مواد و الکل بود
زهرا غفاری
باید خودم را از چیزهایی که به من آسیب میرساندند جدا میکردم، چیزهایی مثل عصبانیتی که هنوز نسبت به پدر و مادرم حس میکردم، آنهمه سال کودک بدون همراه بودن، کافی نبودن، و وحشت از تعهد بهخاطر ترس از پایان تعهد.
زهرا غفاری
زیاد خوش ندارم مشکل را به روی کسی بیاورم و دربارهاش جروبحث کنم. سؤال زیاد میپرسم. ولی نه با صدای بلند.
کاربر ۸۶۴۶۳۰۳
من اسکار نمیخواستم، فقط میخواستم بتوانم یک روز دیگر را هم پشت سر بگذارم.
کاربر ۸۶۴۶۳۰۳
وقتی عوضیِ تنبل و خودخواهی مثل من میتواند عوض شود، همه میتوانند. هیچ رازی صرفاً بهخاطر فاش شدن بدتر نمیشود. توی این مرحله از زندگیام، مدام در حال ابراز قدردانیام، چون باید مرده باشم و بنا به دلایلی نمردهام. حتماً دلیلی دارد. اگر دلیلی وجود نداشته باشد، واقعاً از درک علت زنده ماندنم عاجز خواهم بود.
دیگر به سرسری انجام دادن کارها اعتقادی ندارم. سادهترین راه حوصلهسربر است و جای زخمها جالباند؛ راوی داستانی صادقانهاند و مدرکی دال بر جنگهایی که در آنها شرکت کردهایم و من بهسختی در این جنگ پیروز شدم.
کاربر ۸۶۴۶۳۰۳
وقتی کسی کار خوبی در حق یک نفر میکند، خدا را میبینم.
کاربر ۸۶۴۶۳۰۳
همیشه فکر میکردم اقیانوس، آینهٔ ذهن ناخودآگاه است. زیباستصخرههای مرجان، ماهیهای خوشرنگ، حباب و شکست نور خورشیداما ترسناک هم هست، کوسه، ببرماهی و اعماقی لایتناهی که منتظرند قایقهای ماهیگیری لکنته را ببلعند
کاربر ۸۶۴۶۳۰۳
من نیازمند عشقم، اما به عشق اعتماد ندارم. اگر از نقش بازی کردن دست بردارم و چندلر نباشم و شخصیت واقعیام را بروز بدهم، شاید مورد توجهتان قرار بگیرم، اما از آن بدتر اینکه شاید مورد توجهتان قرار بگیرم و بعد من را تنها بگذارید. و خب چنین اتفاقی برایم قابلتحمل نیست. از پسش برنمیآیم. یعنی دیگر نمیتوانم. این کار من را به ذرهای غبار تبدیل میکند و بهکلی از بین میبرد.
به همین دلیل من اول شما را تنها میگذارم. توی ذهنم ایرادی برای شما سر هم میکنم، باورش میکنم و ترکتان میکنم.
کاربر ۸۶۴۶۳۰۳
من را به کابین خلبان بردند و آنقدر مسحور اطلاعات و دکمهها و خلبان شدم که بعد از شش سال، برای اولین بار یادم رفت دستم را بکنم توی جیبم. هیچوقت نمیگذاشتم کسی دستم را ببیند؛ خیلی خجالت میکشیدم. اما خلبان متوجه انگشتم شد و گفت: «دستت رو بده ببینم.» با خجالت دستم را نشانش دادم. بعد گفت: «اینجا رو ببین.» از قضا نوک انگشت وسط دست راست او هم کنده شده بود.
مردی که داشت کل این هواپیما را هدایت میکرد و میدانست هرکدام از آن دکمهها چه کاری میکنند و از تمام اطلاعات جذاب توی کابین هواپیما سر درمیآورد، مثل من نوک یکی از انگشتانش را از دست داده بود. از آن روز به بعدتا حالا که پنجاهودو سالم شدهدیگر هیچوقت دستم را مخفی نکردم
کاربر ۸۶۴۶۳۰۳
از پدر و مادرم ممنونم که آن شب شام به من ملحق شدند؛ لطفشان بود و اصلاً وظیفهای در این خصوص نداشتند. اما آن شب چیزی برایم روشن شد که انتظارش را نداشتم. با هم نبودنشان کار درستی بود. نباید با هم میبودند. تصمیمشان به جدایی درست بود. هر دو نفر متعاقباً آدم مناسب خودشان را پیدا کردند. و من برای هر دو خوشحالم. دیگر لازم نبود متی آرزو کند پدر و مادرش با هم باشند.
کاربر ۸۶۴۶۳۰۳
«خدایا، میتونی هر کاری خواستی با من بکنی. فقط خواهش میکنم من رو معروف کن.»
سه هفته بعد، در سریال فرندز به من نقش دادند. و طبیعتاً خدا به قولوقرارش عمل کرد؛ اما قادر مطلق، ازآنجاکه قادر مطلق است، نیمهٔ اول دعایم را فراموش نکرده بود.
حالا که اینهمه سال گذشته، مطمئنم معروف شدم که مبادا تمام عمرم را در تلاش برای معروف شدن حرام کنم. باید معروف شوی تا بفهمی شهرت راهحل مشکلاتت نیست. و آدمهایی که معروف نیستند، هرگز زیر بار این حرف نمیروند.
کاربر ۸۶۴۶۳۰۳
رابطهٔ جنسی عالی است، اما فکر میکنم اگر آن سالها دنبال چیزی بیشتر از رابطهٔ جنسی میگشتم، حالا آدم خوشحالتری بودم.
در زندگیِ سرشار از اشتباهم، این احتمالاً بزرگترین اشتباهم بوده است. و اشتباه را سخت میشود جبران کرد.
کاربر ۸۶۴۶۳۰۳
(فصل نهم سالی بود که من کاملاً در یک فصل از فرندز پاک بودم. میخواهید حدس بزنید برای کدام فصل نامزد جایزهٔ امی برای بهترین بازیگر نقش کمدی شدم؟ بله، فصل نُه. هیچ اتفاق دیگری نمیتواند تا این حد واقعیت را به آدم نشان دهد. آن فصل چه کار متفاوتی انجام داده بودم؟ گوش کرده بودم. صرفاً منتظر نماندم تا نوبتم برسد و حرف بزنم. گاهی توی بازیگری، گوش کردن قدرتمندتر از حرف زدن است. سعی کرده بودم توی زندگی واقعی هم همان رویه را پیش بگیرم
کاربر ۸۶۴۶۳۰۳
دوباره افتاده بودم توی منجلاب. چون وقتی آدم، پردهٔ پاک بودنش را سوراخ میکند، پدیدهٔ ولع مصرف دوباره برمیگردد و دوباره برمیگردی سر خط.
کاربر ۸۶۴۶۳۰۳
حالا که به آن موقع فکر میکنم، میبینم کافی بود با یک نفر در موردش حرف بزنم، اما چنین اقدامی به این معنا بود که باید ترک میکردم. و اصلاً نمیخواستم ترک کنم.
کاربر ۸۶۴۶۳۰۳
هیچوقت درستوحسابی فیلمنامه نمیخواندم. آن موقع، میلیونها دلار بابت بازی در فیلم بهم پیشنهاد میشد و من بهزور لای چند صفحهٔ اول فیلمنامه را باز میکردم. حالا از اعتراف به این موضوع خجالت میکشم، چون خودم حالا مشغول نوشتن فیلمنامه هستم و با مصیبت بازیگرها را وادار میکنم جواب بدهند. شاید حس چند سال پیش من را دارند: توی زندگیای که پر از لذت و شهرت و پول است، خواندن فیلمنامه، هرقدر هم کوتاه باشد، شبیه رفتن سر کلاس درس است.
کاربر ۸۶۴۶۳۰۳
تنها چیزی که میتوانستم جلویش را بگیرم اولین مشروب بود. بعد از آن، دیگر هیچچیز مشخص نبود.
کاربر ۸۶۴۶۳۰۳
وقتی به کسی کمک میکنم ترک کند، تشکر کردنش جوری چنگ به قلبم میاندازد که حسش میکنم. چون طرف نمیداند که در واقع من باید از او تشکر کنم.
کاربر ۸۶۴۶۳۰۳
این مرزی بسیار باریک و بسیار خطرناک است. من به نقطهای از مصرف مشروب و مواد رسیده بودم که مشروب و مواد مصرف میکردم تا یادم برود چقدر مشروب و مواد مصرف میکنم. و رسیدن به آن مرحله از فراموشی، مقدار کشندهای از مواد و مشروب نیاز دارد.
از طرفی، تنهاییام دردناک شده بود؛ تنهایی را توی استخوانهایم حس میکردم. از دیدِ دیگران، خوششانسترین مرد روی زمین بودم
کاربر ۸۶۴۶۳۰۳
آدمهای الکلی از دو چیز بیزارند: شرایطِ موجود و تغییر.
کاربر ۸۶۴۶۳۰۳
مدتها بود مواد، حسی را که به دنبالش بودم به من نمیداد، بااینحال دوباره سراغش میرفتم و زندگیام را به خطر میانداختم، بابت چی؟ فرار؟ فرار از چی؟ بدترین چیزی که باید ازش فرار میکردم اعتیادم به مواد و الکل بود، بنابراین مصرف مواد و الکل برای انجام این کار... امکان غیرمنطقیِ قضیه را میبینید دیگر. اصلاً عاقلانه نبود، یک جو عقل و منطق در این کار به چشم نمیآمد. آنقدری باهوش بودم که این را بفهمم؛ اما اینکه بخواهم کاری برایش بکنم... این سطح دیگری از محاسبات بود که هنوز کشفش نکرده بودم.
کاربر ۸۶۴۶۳۰۳
بالاخره برف آرام شد و از دل جایی که داشت رفتهرفته تاریک میشد، گوزنی بیسروصدا توی باغچه ظاهر شد. از متانت صورت کشیدهاش معلوم بود ماده است، انگار قبلاً همهچیز را یک بار دیده بود و دیگر چیزی متعجبش نمیکرد. با خودم گفتم باید ازش یاد بگیرم. چندتا بچهگوزن، با همان جنبوجوشی که فقط در بچهها وجود دارد، خودشان را به او رساندند. همگی به من نگاه کردند که توی گرگومیش نشسته بودم، سپس برگشتند و دور شدند.
شاید این همان درسی بود که کائنات برای من فرستاده بود. من مهم نبودم. یعنی در مقیاس کیهانی، هیچ اهمیتی نداشتم. من فقط آدمیزادی بودم که توی دایرههای بینهایت میچرخید.
فهمیدن همین برایم کافی بود.
کاربر ۸۶۴۶۳۰۳
دوری از الکل حالا مهمترین موضوع زندگیام شده بود. چون یاد گرفتم که اگر به چیزی بیشتر از دوری از الکل اهمیت بدهی، با نوشیدن آن «چیز» را از دست میدهی.
کاربر ۸۶۴۶۳۰۳
مدتی پیش مادرم گفت به من افتخار میکند. فیلمنامهای نوشته بودم و او آن را خوانده بود. تمام عمرم منتظر شنیدن آن جمله بودم.
وقتی این موضوع را به او گفتم، گفت: «میتونی من رو ببخشی؟»
گفتم: «من میبخشمت. میبخشمت.»
نمیدانم آیا او میتواند بابت همهٔ رنجهایی که بهخاطر من متحمل شده من را ببخشد...
کاربر ۸۶۴۶۳۰۳
«میدونی پطرس مقدس به هرکس که میخواد وارد بهشت بشه چی میگه؟» بیتفاوت نگاهش کردم، مردی که روزگاری نقش رئیسجمهور را بازی کرده بود گفت: «پطرس میگه: "جای زخم نداری؟" و وقتی بیشتر آدمها با افتخار میگن: "نه، ندارم."، پطرس میگه: "چرا نداری؟ یعنی هیچچیزی نبود که ارزش جنگیدن داشته باشه؟"»
کاربر ۸۶۴۶۳۰۳
حجم
۸۰۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
حجم
۸۰۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
قیمت:
۶۱,۰۰۰
تومان
