برق تاریکی
گفتم خداحافظ
چشمانش
و آستیناش
در تاریکی برق میزد
عشق
همه چیز را خیس میکند!
سالک
پرسیدم سر انجام عشق چیست؟
دوید و
خود را گُم کرد!
آرزو ایرانمهر
او ابری بیتجربه بود
خشمگین
روبروی باد میایستاد و
فریاد میکشید
من نمیدانستم
تا اینکه بارانی چاک چاک
صورتم را هاشور زد.
serenay3-3
چسب از اندوه من بردار
زخمی ندارد این درد
shima
تنهایی
پنجرهی کثیفیست
که از زیبایی تو
شبحی بیصورت بهجا میگذارد
تنهایی
فحشهای رکیک مردی مست
بر سر چهارراه
تنهاییست!
A~
در آینه میرقصم با خودم
با اولین عشقم که نیست
و خاطرهها گریه میکنند در دامنم!
رِ
دستی که تو را نوازش میکند
فراموشات میکند
و این قانون دستهای جهان است
و نفسهای گرماش در گوشام زمزمه میکرد
و گفت: از قانون متنفر است
پریا بابازاده