بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب گذشته راز آمیز | طاقچه
تصویر جلد کتاب گذشته راز آمیز

بریده‌هایی از کتاب گذشته راز آمیز

نویسنده:دانا تارت
انتشارات:نشر قطره
امتیاز:
۳.۴از ۲۸ رأی
۳٫۴
(۲۸)
هرچه را زیبا بنامیم، در مقابلش به لرزه درمی‌آییم. برای روح افرادی چون یونانی‌ها و خود ما چه‌چیزی هولناک‌تر و زیباتر از از کف دادن اختیار است؟
srixr
هیچی. جز اینکه زندگی من، بیشترش، ملال‌آور و خسته‌کننده بوده. یعنی یکنواخت بوده. دنیا همیشه برای من جایی پوچ و توخالی بود. قادر نبودم حتی کمترین لذتی از چیزی ببرم. دست به هر کاری می‌زدم، احساس دل‌مردگی می‌کردم.
کاربر479065
در خاطرات اولیه‌ام، خودِ من نیز یک آدم غریبه بیش نبودم: بیمناک و مغرض، به‌طرز غریبی ساکت. در تمام عمرم، کم‌رویی‌ام را مردم به حساب بدخلقی و بداخلاقی و فیس‌وافاده‌ام گذاشته‌اند.
srixr
زمانی در یک جامعه عدالت وجود دارد که تمام سطوح سلسله‌مراتب در جایگاه خودشان باشند و افراد در آن خشنود باشند. وقتی آرزوی یک فرد فقیر این است که از جایگاه خودش بالاتر برود، فقط دارد خودش را بی‌جهت سیه‌روز می‌کند. یک فرد فقیر و عاقل همواره به این نکته واقف است، همان‌طور که یک فرد متمول و عاقل می‌داند.» اکنون شک دارم که چنین حرفی می‌تواند درست باشد،
srixr
آدم دوست دارد خیال کند در سخن کلیشه‌ایِ قدیمیِ «عشق بر همه‌چیز غلبه می‌کند» حقیقتی نهفته است، اما اگر در عمر کوتاه و تأسف‌برانگیزم فقط یک چیز یاد گرفته باشم این است که آن سخن حقیقت ندارد. عشق نمی‌تواند بر هرچیزی فاتح شود و هرکسی چنین تصوری داشته باشد، احمق است
srixr
خواندن عمیق یک کتاب بهتر از خواندن سطحی صد کتاب است.
wish
شب وقتی پیاده به خانه برمی‌گشتم، همه‌جا سفیدپوش بود و گویی من گذشته و خاطراتی نداشتم، گویی همیشه در امتداد این جادهٔ درخشان و نجواگر بوده‌ام.
کاربر ۸۸۳۶۱۰۷
ـ زیادی خوب بود. فکر می‌کنم کسی که عادت به کار فکری دارد، در مقام عمل، درصدد شاخ‌وبرگ دادن به آن عمل و هوشمندانه جلوه دادنش برمی‌آید. روی کاغذ همه‌چیز شسته‌ورفته است، اما حالا که قصد اجرایش را دارم می‌بینم چه کار شاق و پیچیده‌ای است.
کاربر ۸۸۳۶۱۰۷
از اینکه یک باره همگی به من توجه نشان دادند، خوشحال شدم، گویی شخصیت‌های تابلوی نقاشی محبوبم که غرق در مشغولیات خودشان بودند، از داخل بوم نقاشی سر بلند کرده‌اند و با من حرف می‌زنند.
کاربر479065
درد و رنج هرکس تماماً متعلق به خودش است.
کاربر479065
خانم‌ها آن‌قدر سن داشتند که جای مادرم باشند، یکی دو نفر به نظرم جذاب رسیدند. زن میان‌سال نسبتاً جوانی را مجسم کردم با خانه‌ای بزرگ و شوهری که همه‌وقت سر کار است و خودش هم کاری برای انجام دادن ندارد، با خودم گفتم اگر می‌شد به دستش آورد، چیز خوبی بود. مهمانی‌های خوب، پول توجیبی، حتی شاید خیلی چیزهای دیگر، مثلاً ماشین...
کاربر479065
اگر حتی سرسوزنی برای خودش احترام قائل بود، می‌رفت ادارهٔ کاریابی و شغلی برای خودش دست‌وپا می‌کرد.
کاربر479065
چه وحشتناک که در کودکی درمی‌یابیم آدمی موجودی جدا از کل جهان است، اینکه کسی و چیزی همراه با زبان سوخته و زانوان زخمی آدمی دچار درد و عذاب نخواهد شد، اینکه درد و رنج هرکس تماماً متعلق به خودش است
wish
ـ مرگ، مادر زیبایی‌هاست. ـ و زیبایی چیست؟ ـ وحشت.
wish
اگر ما به حد کافی در روح خود قوی باشیم، می‌توانیم نقاب را بِدَریم و صاف به چهرهٔ برهنه و مخوف زیبایی بنگریم؛
wish
زندگی‌ام تکه‌پاره‌های بی‌سروتهی از زمان است،
wish
عشق نمی‌تواند بر هرچیزی فاتح شود و هرکسی چنین تصوری داشته باشد، احمق است.
wish
بعضی چیزها هولناک‌تر از آن‌اند که بلافاصله دریافت شوند، گاهی واقعاً آن‌قدر هولناک‌اند که هرگز درک نمی‌شوند و بعدها، در خلوت، در خاطره، است که واقعیت به‌تدریج خود را آشکار می‌سازد
wish
هرگز نتوانستم درک کنم چگونه خط افق خود را محو می‌کند و تو را در عالم ناقص رؤیا و خیال که نمایی کلی از دنیای آشنای توست، سرگردان و بی‌هدف و تنها رها می‌کند
wish
هرگز قادر نیستم تمام‌وکمال همرنگ جماعت شوم و از جنبه‌هایی متمایز از محیطم می‌مانم، درست مثل مارمولک سبزی که متمایز از برگ سبزی است که رویش نشسته، بدون توجه به اینکه چقدر به ظرافت و مهارت توانسته است رنگش را به رنگ سبز برگ نزدیک کند.
کاربر ۸۸۳۶۱۰۷
هرچیزی امکانش هست، اما اینجا اگر ما امکانش را فراهم کنیم، احتمالات به نفع ما کار می‌کنند.
کاربر ۸۸۳۶۱۰۷
ـ سم زودتر از دست‌کم دوازده ساعت اثر نمی‌کند. در نتیجه حتی اگر بیش از حد به بدنم برسد، هنوز وقت هست. پادزهرش را هم دمِ دستم می‌گذارم، فقط محض احتیاط... من که یکه خورده بودم، به پشتی صندلی تکیه دادم و گفتم: ـ پادزهر، مگر چنین چیزی هم داریم؟ ـ آتروپین. توی شابیزک هست. ـ وای خدایا، هنری، اگر با آن خودت را به کشتن ندهی، با این یکی می‌دهی! ـ آتروپین، کمش، هیچ مشکلی ندارد. ـ در مورد آرسنیک هم همین را می‌گویند، ولی من حاضر نیستم امتحانش کنم.
کاربر479065
می‌توانم بگویم سرّ جذابیت جولین در این بود که بیش از هرکس دیگری به جوانانی که می‌خواستند احساس بهتری بیابند علاقه‌مند بود، او استعداد عجیبی داشت در اینکه بتواند حس حقارت و خواری را در افراد به حس برتری و غرور تبدیل کند.
کاربر479065
زبانم قاصر است و نمی‌توانم توضیح بدهم که محیط پیرامونم چقدر مایهٔ ناامیدی‌ام می‌شد. با توجه به اوضاع‌واحوال و خلق‌وخویم، همیشه غمگین بودم و فرقی نمی‌کرد کجا هستم، بیاریتس، کاراکاس یا جزیرهٔ کاپری. واقعاً کم‌وبیش همین روحیهٔ محزون را داشتم. تا اندازه‌ای حق با میلتون است ـ ذهن جایگاه خویش را دارد و در خویش می‌تواند «بهشتی از جهنم» یا «جهنمی از بهشت» را به وجود آورد
کاربر ۸۸۳۶۱۰۷
گویی اگر مدت مدیدی با اشتیاق کافی به آن‌ها خیره شوم، سکوت محض و ناب آن‌ها از طریق تأثیرپذیری، به من نیز منتقل می‌شد.
کاربر ۸۸۳۶۱۰۷
تمام درس‌هایم را با شما بگیرم؟ با لحنی جدی گفت: «نه تمامش را.» سپس با دیدن قیافه‌ام خندید. «من معتقدم داشتن استادان متعدد به ضرر دانشجو تمام می‌شود و ذهن جوان را دچار سردرگمی می‌کند، همان‌طور که به باور من، خواندن عمیق یک کتاب بهتر از خواندن سطحی صد کتاب است. می‌دانم دنیای مدرن با نظر من چندان موافق نیست، اما گذشته از همهٔ این‌ها، افلاطون فقط یک معلم داشت، همین‌طور اسکندر.»
کاربر ۸۸۳۶۱۰۷
هرچند با سادگی و صراحت و نشاطش تأثیری کاملاً متفاوت بر جا گذاشته بود و طبیعی به نظر می‌رسید، این طبیعی بودنش خودانگیخته نبود، بلکه از هنری والا برمی‌خاست
کاربر ۸۸۳۶۱۰۷
پرسید: فعالیت؟ تو واقعاً خیال می‌کنی آنچه ما انجام می‌دهیم فعالیت است؟ من گفتم: پس چه باید بگویم؟ گفت: من آن را عالی‌ترین نوع کار می‌نامم.
کاربر ۸۸۳۶۱۰۷
اما آیا همین درد و رنج نیست که اغلب موجب می‌شود ما به نفس خود آگاه شویم؟ چه وحشتناک که در کودکی درمی‌یابیم آدمی موجودی جدا از کل جهان است، اینکه کسی و چیزی همراه با زبان سوخته و زانوان زخمی آدمی دچار درد و عذاب نخواهد شد، اینکه درد و رنج هرکس تماماً متعلق به خودش است. حتی وحشتناک‌تر اینکه با بزرگ‌تر شدن درمی‌یابیم هیچ‌کس نمی‌تواند به‌راستی ما را درک کند، مهم نیست چقدر هم محبوب و عزیزش باشیم. خویشتنِ خود ما اغلب موجب اندوه ما می‌شود، برای همین است که ما چنین نگران از دست دادنش‌ایم، این‌طور فکر نمی‌کنید؟
کاربر ۸۸۳۶۱۰۷
به‌طور تمام و کمال از دستش بدهیم. با عشق؟ بله، اما همان‌طور که یک بار کِفالوس پیر از سوفُکلِس شنید که گفت با ذره‌ذرهٔ وجودمان می‌دانیم عشق مرشدی ظالم و هولناک است. فرد خود را محض خاطر دیگری از دست می‌دهد، ولی با انجام چنین کاری خود را سیه‌روز و اسیر بوالهوس‌ترین خدایان می‌کند؛ با جنگ؟ فرد خود را در لذتِ نبرد از دست می‌دهد، در جنگ برای آرمان‌های والا، اما این روزها آرمان‌های والای زیادی وجود ندارند. خندید.
کاربر ۸۸۳۶۱۰۷

حجم

۶۷۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۸۴۹ صفحه

حجم

۶۷۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۸۴۹ صفحه

قیمت:
۲۰۴,۰۰۰
تومان