بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پاییز آمد | طاقچه
تصویر جلد کتاب پاییز آمد

بریده‌هایی از کتاب پاییز آمد

۴٫۵
(۶۱)
مسئول رده بالا اگر می‌دید استکانی در آبدارخانه کثیف است، آستین بالا می‌زد و ظرف می‌شست. نگاه از بالا اصلاً وجود نداشت.
eftekharian
وقتی عاشق هستی، می‌توانی بدون آب و غذا روزها زندگی کنی. فقط به هوا احتیاج داری و من هوایی را تنفس می‌کردم که احمد در نزدیک‌ترین فاصله به من، همان هوا را تنفس می‌کرد.
eftekharian
مامان لعیا همان‌طور که خیره نگاه می‌کرد، گفت: «آهان خودت کم از دست یک روح بزرگ می‌کشی، می‌خواهی یک دختر دیگر را هم گرفتار کنی!»
moonlight
«جمهوری اسلامی، جمهوری تأمین دنیای شما نیست، جمهوری تأمین ایمان است. جمهوری امتحان الهی است برای جوان‌ها. مادرها و پدرها، همسران و همه تا اصحاب‌الجنه و اصحاب‌النار را از هم متمایز شوند و جبهه بهترین اسباب این سنجش است.»
mh.mirvakili
یک بیمار سرطانی که از اضطراب درد و مردن رها می‌شود و به مرحله تسلیم می‌رسد، لذت در وجودش جوانه می‌زند. لذت تماشای یک شاخه گل، نوشیدن یک لیوان آب خنک و یا استشمام یک عطر ملایم. او قدر هر نعمت کوچکی را در همان لحظه زنده بودنش می‌داند. به بعد فکر نمی‌کند، پس خوشحال است. در صلح و آرامش با خودش و جهان اطرافش است.
mh.mirvakili
شعر هستی بودن و کوشیدن رفتن و پیوستن از کژی بگسستن جان فدا کردن در راه حق است.
تهمینه
عاشقم و معشوق خودش تصمیم می‌گیرد چه زمان لبیک مرا پاسخ بدهد.»
mh.mirvakili
مطالعه را در هیچ حالی فراموش نکن.
azmf
زیر لب گفتم: «قامت پسر خوبی است. پاک، نجیب، مهربان باید به فکر باشم و دختر خوبی را برایش پیدا کنم. دختری که روح بزرگ او را درک کند.»
moonlight
حتماً اوقاتی که در خانه هستی مطالعه کن و اجازه نده روزت بیهوده بگذرد.
azmf
توی رختخواب نیم‌خیز شدم و لیوان را نصفه آب کردم و خوردم. به پهلو دراز کشیدم. خوابم نمی‌برد. به یاد روزی افتادم که توی غسالخانه مادر فهیمه سیاری خودش جسد او را شست و غسل داد. تیر به چشم فهیمه خورده بود. او اولین شهیدی بود که دیدم. حس عجیبی داشتم؛ آرامش همراه با وهم. مادر فهیمه گریه نمی‌کرد و فقط دور جنازه او می‌چرخید و می‌گفت: «قوربان اولوم سنه قیزیم. شهادتن مبارک اولسون مامان جان!» آب موهای بلند و پریشانش را به راست و چپ می‌برد. او باهوش‌ترین دانش‌آموز کلاس بود. با معدل بالا دیپلم ریاضی گرفت و دانشگاه مهندسی قبول شد. اما تصمیم گرفت در حوزه علمیه قم ادامه تحصیل بدهد. مدتی بعد از طلبگی، برای تبلیغ به کردستان رفته بود که...
کاربر ۳۴۲۱۵۵۴
ما هم خانوادهٔ ثروتمندی نبودیم، ولی با سلیقه و مدیریتی که مامان لعیا در ادارهٔ خانه داشت، خوب و مرتب زندگی می‌کردیم. من از مامان لعیا یاد گرفتم چطور می‌شود با پول کم شاد زندگی کرد. او زن شیک‌پوشی بود. خیلی به خودش می‌رسید. رنگ موی مارک کلستون روی موهایش می‌گذاشت. هیچ‌وقت ندیدم با لباسی که در روز تنش بود، شب به رختخواب برود. لباس‌خواب‌های زیبایی داشت. لباس‌خواب‌های خوش‌رنگ و گلدوزی‌شده‌اش را دوست داشتم. به ما هم بهترین لباس‌ها را می‌پوشاند.
کاربر ۳۲۳۵۵۷۵
مامان لعیا با اکراه رفت و لباس پوشید؛ کت و دامن شیک، چادر مشکی براق، کیف و کفش چرم. نگاهی به من انداخت و دید من همان لباسی که با آن می‌رفتم بسیج تنم است. با تأسف سر تکان داد. اندوه را در صورتش می‌دیدم.
کاربر ۳۲۳۵۵۷۵
مامان لعیا با اکراه رفت و لباس پوشید؛ کت و دامن شیک، چادر مشکی براق، کیف و کفش چرم. نگاهی به من انداخت و دید من همان لباسی که با آن می‌رفتم بسیج تنم است. با تأسف سر تکان داد. اندوه را در صورتش می‌دیدم.
کاربر ۳۲۳۵۵۷۵
«جمهوری اسلامی، جمهوری تأمین دنیای شما نیست، جمهوری تأمین ایمان است. جمهوری امتحان الهی است برای جوان‌ها. مادرها و پدرها، همسران و همه تا اصحاب‌الجنه و اصحاب‌النار را از هم متمایز شوند و جبهه بهترین اسباب این سنجش است.»
کاربر ۳۵۷۱۷۸۴
احمد در هر جمعی بود، این حرف را می‌زد: «جمهوری اسلامی، جمهوری تأمین دنیای شما نیست، جمهوری تأمین ایمان است. جمهوری امتحان الهی است برای جوان‌ها. مادرها و پدرها، همسران و همه تا اصحاب‌الجنه و اصحاب‌النار را از هم متمایز شوند و جبهه بهترین اسباب این سنجش است.»
کاربر ۳۵۷۱۷۸۴

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

قیمت:
۱۶۰,۰۰۰
۸۰,۰۰۰
۵۰%
تومان