بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خرگوش‌ ها و مارهای بوآ | طاقچه
تصویر جلد کتاب خرگوش‌ ها و مارهای بوآ

بریده‌هایی از کتاب خرگوش‌ ها و مارهای بوآ

نویسنده:فاضل اسکندر
انتشارات:نشر افق
امتیاز:
۳.۴از ۴۸ رأی
۳٫۴
(۴۸)
شاه خرگوش‌ها می‌دانست که فقط به کمک امید (گل‌کلم) و ترس (مارهای بوآ) می‌تواند زندگی خرگوش‌ها را هوشمندانه هدایت کند، ولی با صرف تکیه بر گل‌کلم زیاد نمی‌توان پیش رفت.
ایران آزاد
در لحظات سخت، گرفتن این تصمیم که هیچ تصمیمی گرفته نشود، برای خرگوش‌ها خوشایندترین تصمیم بود.
بید
شاه در جوابشان می‌گفت: «ولی یادتان باشد، وقتی ما به گل‌کلم دست پیدا کنیم، شما دیگر به این توپ سبز نگاه هم نخواهید کرد.» خرگوش‌ها با شنیدن این حرف آه می‌کشیدند: «خدایا، یعنی می‌شود آن روز را ببینیم؟» شاه به نشانهٔ تصدیق سر خم می‌کرد: «خیالتان راحت باشد. ما مراقب روند آزمایش‌ها هستیم و سعی می‌کنیم...» آرزوی گل‌کلم به شاه کمک می‌کرد قبیلهٔ خرگوش‌ها را بسیار سربه‌راه نگه دارد.
ایران آزاد
نمی‌توان فقط حاکمان ناصالح را عامل بدبختی‌ها معرفی کرد بلکه ضعف‌های شخصیتیِ ریشه‌دوانده در جامعه، از قبیل تن‌پروری، سودجویی، فریبکاری، خودخواهی، گرایش به مصالحه و... نیز در اغلب موارد نقشی به همان اندازه مهم در به قهقرا رفتن جامعه بازی می‌کنند.
SALEH .F
اگر در زندگی خرگوش‌ها جریان‌هایی پدیدار می‌شد که باب طبع شاه نبود، و اگر او نمی‌توانست با روش‌های عادی جلوی این جریان‌ها را بگیرد، آن‌گاه به شیوهٔ موردعلاقه‌اش متوسل می‌شد که همان گل‌کلم بود. شاه در این قبیل موارد به خرگوش‌هایی که این جریان نامطلوب را راه انداخته بودند می‌گفت: «بله، بله، هدف‌های شما صحیح است، فقط زمانشان مناسب نیست، چون دقیقاً الان که آزمایش‌های ما در مورد پرورش گل‌کلم تنها یک قدم تا موفقیت فاصله دارد...» اگر به‌راه‌اندازندهٔ جریان به لجبازی ادامه می‌داد، به شکل غیرمنتظره‌ای ناپدید می‌شد و خرگوش‌ها به این نتیجه می‌رسیدند که او را هم وارد کارهای محرمانه کرده و به گلخانهٔ مخفی فرستاده‌اند.
ایران آزاد
اندیشمند ناچار شده بود حقانیتش را به بهای جان خودش ثابت کند.
" بِـیلـی! "
ولی تابه‌حال هیچ شاعری نتوانسته زنش را سر عقل بیاورد.
☾Natsuki✶
کسانی که آرمانشان را از دست می‌دهند، شروع می‌کنند به آرمان‌سازی از پیروزی‌شان. پیروزی از وسیله‌ای برای دستیابی به حقیقت تبدیل می‌شود به خود حقیقت. یادت باشد: جایی که زیاد دربارهٔ پیروزی‌ها حرف می‌زنند، یا حقیقت را فراموش کرده‌اند، یا از آن پنهان می‌شوند.
محمد حسن
نمی‌توان فقط حاکمان ناصالح را عامل بدبختی‌ها معرفی کرد بلکه ضعف‌های شخصیتیِ ریشه‌دوانده در جامعه، از قبیل تن‌پروری، سودجویی، فریبکاری، خودخواهی، گرایش به مصالحه و... نیز در اغلب موارد نقشی به همان اندازه مهم در به قهقرا رفتن جامعه بازی می‌کنند.
☾Natsuki✶
چپ‌چشم هم با ناراحتی با خودش می‌گفت: «این هم از زندگی ما! بهتر بود همان موقع زیر دست و پای فیل‌ها می‌مردم تا اینکه مجبور شوم بین برادرانم با این ترس و خفت زندگی کنم.» چپ‌چشم این فکر را می‌کرد ولی در اعماق روحش (که جایی بود در اعماق معده‌اش) احساس می‌کرد که زیاد هم دلش نمی‌خواهد بمیرد. نیازی نبود از خودش پنهان کند که هنوز لذت‌های زیادی در زندگی نصیبش می‌شد: دراز کشیدن روی سنگ گرم و خزه‌پوش، احساس خوشایند آفتاب روی پوست سالخورده و رماتیسمی‌اش، و البته هضم خرگوش!
hanyeh.m
چون ظاهراً همیشه گوینده‌ها بیشتر نگران فاش شدن رازشان هستند تا شنونده‌ها.
Lavin D
در حقیقت میزان پست‌فطرتی موجود در هر جامعه‌ای بسیار بیشتر از مجموع پست‌فطرتی تک‌تک اعضای آن است، یعنی اگر اصرار داشته باشیم که این مقدار کل را بر تعداد اعضا تقسیم کنیم، به هر کس مثلاً یک و نیم برابر پست‌فطرتی واقعی خود او می‌رسد.
1984
مسئله آن است که هر کسی ـ به‌ویژه هر جمعی ـ هنگام هلهله هنوز نمی‌داند که هر هلهله‌ای دیر یا زود فروکش می‌کند. آن‌گاه، هنگامی که هلهله رفته‌رفته فروکش می‌کند، هلهله‌کنندگان با احساس اینکه هلهله‌شان در حال زایل شدن است، تمایل پیدا می‌کنند تا کسی را مقصر بشمارند که موجبات این هلهله را برایشان مهیا کرده، ولی خاصیت جاودانگی به آن نبخشیده است. ولی اگر کسی در اوج هلهلهٔ همگانی نسبت به موضوع هلهله انتقادی بر زبان آورد، آنگاه خشم هلهله‌کنندگان را با شدت مضاعفی به جان خواهد خرید، چون هلهله‌کنندگان گمان می‌کنند که هلهله‌شان خاصیت جاودانگی داشته و این منتقد حسود و بدقلب به‌عمد آن را ضایع کرده است.
1984
علیه خشم میهن‌پرستانه فقط یک سلاح وجود داشت: میهن‌پرست‌تر شدن و خشمگین‌تر شدن از میهن‌پرست. ولی معمولاً این کار بسیار مشکل است، چون به توپ پر نیاز دارد و درآمدن با توپ پر و میهن‌پرست‌تر شدن از خرگوشی که با خشم میهن‌پرستانه‌اش به تو چسبیده، تقریباً غیرممکن است.
1984
«اصلاً هیپنوتیزم به چه درد من می‌خورد؟ حالا که عقل مضاعف خرگوش و مار بوآ را دارم، می‌توانم در بین مارها از همه سر باشم. مثلاً پیتون کبیر که اصلاً خرگوش شکار نمی‌کند، بلکه خرگوش آماده برایش می‌آورند... حالا حتی معلوم نیست کدام یک از ما عاقل‌تر است.» و ناگهان کلاً این فکر به سرش زد که چرا یک مار پیتون باید بر مارهای بوآ حکمرانی کند. البته خونش به ما نزدیک است، ولی به هر حال نژاد دیگری دارد. بی‌مقدمه و با صدای بلند فش‌فش کرد: «حاکم مارهای بوآ باید مار بوآ باشد!» و خودش از عمق و تیزبینی فکرش شگفت‌زده شد. با خودش گفت: «همین الان اثر کرد. پس ببین وقتی خرگوش کاملاً هضم بشود چه عقلی خواهم داشت!»
1984
و با اینکه ـ صادقانه بگوییم ـ آن‌ها هیچ وقت تمایل چندانی به پیروی از توصیه‌های خردمندانهٔ او نداشتند، حالا که دیگر در میانشان نبود، به راستی احساس می‌کردند یتیم شده‌اند. از قرار معلوم علتی وجود دارد که باید در میان خرگوش‌ها خرگوشی باشد که آن‌ها را به راه راست هدایت کند، حتی اگر خرگوش‌ها تمایلی به در پیش گرفتن این راه نداشته باشند.
1984
مسئله آن است که هر کسی ـ به‌ویژه هر جمعی ـ هنگام هلهله هنوز نمی‌داند که هر هلهله‌ای دیر یا زود فروکش می‌کند. آن‌گاه، هنگامی که هلهله رفته‌رفته فروکش می‌کند، هلهله‌کنندگان با احساس اینکه هلهله‌شان در حال زایل شدن است، تمایل پیدا می‌کنند تا کسی را مقصر بشمارند که موجبات این هلهله را برایشان مهیا کرده، ولی خاصیت جاودانگی به آن نبخشیده است.
Zara Black
بعدها بومیان آن سرزمین هم این رسم و عادت مارهای بوآ را پذیرفتند، یعنی توهین‌ها را تعمیم می‌دادند تا سهم خودشان از رذالت (اگر صحبت بر سر رذالت بود) یا سهم خودشان از پست‌فطرتی را (اگر صحبت مثل اینجا دربارهٔ پست‌فطرتی بود) کاهش دهند.
Fateme Farjam
مارهایی از گارد پیتون کبیر چپ‌چشم را گرفتند و او را به سوی کوره‌راه فیل‌ها کشاندند. در همان حال که می‌بردندش، خرگوش بدون وقفه از درون شکم او فریاد می‌کشید: «خرگوش‌ها! یک خرگوش از دهان مار فرار کرده، خود پادشاهشان این را گفت. در مقابل مارها مقاومت کنید، حتی توی شکمشان! مثل من!»
Fateme Farjam
حالا دیگر به قطع و یقین می‌دانم که هیپنوتیزم شما چیزی نیست جز ترس ما. ترس ما یعنی هیپنوتیزم شما.
Fateme Farjam
آرزوی گل‌کلم به شاه کمک می‌کرد قبیلهٔ خرگوش‌ها را بسیار سربه‌راه نگه دارد. اگر در زندگی خرگوش‌ها جریان‌هایی پدیدار می‌شد که باب طبع شاه نبود، و اگر او نمی‌توانست با روش‌های عادی جلوی این جریان‌ها را بگیرد، آن‌گاه به شیوهٔ موردعلاقه‌اش متوسل می‌شد که همان گل‌کلم بود. شاه در این قبیل موارد به خرگوش‌هایی که این جریان نامطلوب را راه انداخته بودند می‌گفت: «بله، بله، هدف‌های شما صحیح است، فقط زمانشان مناسب نیست، چون دقیقاً الان که آزمایش‌های ما در مورد پرورش گل‌کلم تنها یک قدم تا موفقیت فاصله دارد...»
Fateme Farjam
اگر به‌راه‌اندازندهٔ جریان به لجبازی ادامه می‌داد، به شکل غیرمنتظره‌ای ناپدید می‌شد و خرگوش‌ها به این نتیجه می‌رسیدند که او را هم وارد کارهای محرمانه کرده و به گلخانهٔ مخفی فرستاده‌اند. این کاملاً طبیعی بود، زیرا جریان‌ها معمولاً از بهترین مغزها تراوش می‌کنند و بهترین مغزها هم مسلماً باید پیش از هر چیز در خدمت پرورش گل‌کلم باشند. اگر خانوادهٔ خرگوشِ ناپدیدشده شروع می‌کرد به جویا شدن از احوال خویشاوند خود، آن‌گاه غیرمستقیم به آن‌ها می‌فهماندند که این خویشاوند «راهی آن دیاری شده که در آنجا گل‌کلم می‌روید». اگر خانوادهٔ خرگوشِ ناپدیدشده باز هم لجاجت می‌کرد، کل خانواده ناپدید می‌شد و آن وقت خرگوش‌ها می‌گفتند: «معلوم است دانشمند بزرگی بوده که اجازه داده‌اند خانواده‌اش را هم با خودش ببرد...»
Fateme Farjam
شاه خرگوش‌ها می‌دانست که فقط به کمک امید (گل‌کلم) و ترس (مارهای بوآ) می‌تواند زندگی خرگوش‌ها را هوشمندانه هدایت کند، ولی با صرف تکیه بر گل‌کلم زیاد نمی‌توان پیش رفت.
Fateme Farjam
موجودی که حرفه‌اش یافتن احتمال افکار یا اعمالِ خصمانه در موجود دیگر است، نمی‌تواند دیر یا زود چنین افکار یا چنین اعمالی را پیدا نکند. اگر مدتی طولانی چیزی پیدا نکند، به روشنی درمی‌یابد که حرفه‌اش به هیچ دردی نمی‌خورد.
یگانه
وقتی بعد از تفکرهای سخت و عذاب‌آور حقیقت بزرگی بر تو آشکار شود، برای دفاع از آن شهامت پیدا می‌کنی...
Arsalan.kh
متأسفانه شهامت خیلی وقت‌ها نتیجهٔ احساس بی‌ارزش بودن زندگی است، درحالی‌که بزدلی همیشه نتیجهٔ اغراق بیش از حد در ارزشمندی آن است.
Arsalan.kh
از قرار معلوم برخلاف آن چیزی که من خیال می‌کردم، کثافتِ خیانت به تمام رومیزی سرایت می‌کند و نه‌فقط به یک قسمتش، ولی آخر من که این را نمی‌دانستم!
Arsalan.kh
هنگامی که هلهله رفته‌رفته فروکش می‌کند، هلهله‌کنندگان با احساس اینکه هلهله‌شان در حال زایل شدن است، تمایل پیدا می‌کنند تا کسی را مقصر بشمارند که موجبات این هلهله را برایشان مهیا کرده، ولی خاصیت جاودانگی به آن نبخشیده است.
آلب
تشنه‌لب پرسید: «ولی چه اطمینان خاطری وجود دارد، استاد؟ اگر یک وقت همه چیز به همین شکل بماند، چه؟» اندیشمند جواب داد: «ما چیزی بالاتر از اطمینان خاطر داریم: امید. دیروز من اینجا تنها نشسته بودم، ولی امروز تو آمده‌ای اینجا، با اینکه خطرناک است و سودی به حالت ندارد.»
Fateme Farjam
ما این‌طوری ساخته شده‌ایم! ما می‌توانیم از شادی‌هایی که قرار است در آینده تجربه کنیم، شاد شویم، ولی نمی‌توانیم از عذاب وجدان بابت خیانتی که قرار است در آینده انجام بدهیم، ناراحت شویم.
Fateme Farjam

حجم

۱۷۸٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۲۴ صفحه

حجم

۱۷۸٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۲۴ صفحه

قیمت:
۱۱۲,۰۰۰
تومان