جملات زیبای کتاب اول‌ شخص مفرد | طاقچه
تصویر جلد کتاب اول‌ شخص مفرد

بریده‌هایی از کتاب اول‌ شخص مفرد

انتشارات:نشر افق
امتیاز
۲.۸از ۲۷ رأی
۲٫۸
(۲۷)
مغز آدم طوری ساخته شده که به چیزهای مشکل فکر کند. کمکت می‌کند به جایی برسی و چیزی را بفهمی که اول نمی‌فهمیدی. و این می‌شود کارستان. باقی ملال‌آور و بی‌ارزش است.
غزل
حقیقت دارد که در زندگی شکست بیش از پیروزی است. حکمت زندگی در آن است که بیاموزیم چطور شکست را با سربلندی بپذیریم، نه اینکه بدانیم چگونه دیگران را شکست بدهیم.
Niyaz.h
«ولی فکر نکردن به چیزی هم باید کار سختی باشد.»
Niyaz.h
«همچو چیزهایی گاهی در زندگی آدم رخ می‌دهند. حوادث توجیه‌ناپذیر غیرمنطقی که درعین‌حال دلهره‌آورند. به‌نظرم لازم نیست بهشان فکر کنیم، فقط باید چشم‌ها را ببندیم و از آن‌ها بگذریم. انگار از زیر موج عظیمی می‌گذریم.
غزل
مرگِ رؤیا می‌تواند غم‌انگیزتر از مرگ موجود زنده‌ای باشد.
Niyaz.h
شاید این عقیدهٔ پیش‌پاافتاده‌ای به نظر برسد، اما بسته به‌طرز نگاهمان می‌شود دنیا را جور دیگر دید. طرزی که شعاع آفتاب بر چیزی می‌افتد و می‌تواند سایه را به نور و نور را به سایه بدل کند. مثبت منفی می‌شود و منفی مثبت.
Niyaz.h
«همه‌مان کم‌وبیش نقاب می‌زنیم. چون بی‌نقاب نمی‌توانیم در این دنیای خشن دوام آوریم. زیر نقابِ یک روح خبیث، چهرهٔ طبیعی یک فرشته نهفته است و زیر نقاب فرشته، چهرهٔ روح خبیث. محال است فقط یکی نصیب ما شود.
Niyaz.h
چه کهکشانی را درنوردیدم تا آن ستارهٔ کم‌سو و کم‌دوام را که تشخیصش در آسمان شب از همهٔ ستاره‌ها دشوارتر است، ستارهٔ بخت خود کنم؟
Niyaz.h
از برخی لحاظ، مرگِ رؤیا می‌تواند غم‌انگیزتر از مرگ موجود زنده‌ای باشد.
کاربر ۹۹۷۶۲۰۶
رؤیاها انگار در نظر او بیشتر متعلق به عالم احساس‌اند، نه معنا؛
Niyaz.h
اگر موافق باشید، دلهره هم بد چیزی نیست. می‌شود در سردرگمی و ابهام نیز لذت جست. لطفاً اجازه دهید سرِ فهمیدن هر چیزی چانه نزنیم، باشد؟
Niyaz.h
به‌گمانم چنان‌که در مورد بیشتر آدم‌ها مصداق دارد، من هم تعدادی نقطه‌عطف در زندگی داشتم که در آن یا به چپ چرخیدم، یا به راست. و هروقت یکی را انتخاب کردم، راست یا چپ (گاهی اوقات دلیل روشنی وجود داشت، اما بیشتر وقت‌ها هم نداشت. همیشه این‌جور نبود که من انتخاب کرده‌ام، بلکه بیشتر چنین بود که انتخاب خودش مرا برگزیده). و حالا من اینجا بودم، یک اول‌شخص مفرد.
Niyaz.h
بی‌هدف سفر می‌کردم، هرجا دلم خواست، و وقتی به چشمه‌های آب گرم این شهر کوچک رسیدم و از قطار پیاده شدم، تازه از هفت عصر گذشته بود. اواخر پاییز بود، خورشید غروب کرده بود و همه‌جا در آن کبودی خاصی که مخصوص نواحی کوهستان است، فرورفته بود. باد سرد گزنده‌ای از قله‌ها می‌وزید و برگ‌هایی به اندازهٔ مشت را خش‌خش‌کنان به خیابان می‌ریخت.
muhammad shirkhodaei

حجم

۱۴۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۱۴۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۷۰,۰۰۰
۳۰%
تومان