پیراهنت را اتو میکنم
به آستینها میرسم
دستت را میگیرم و برایت میگویم
دلتنگ روزهای نیامدهام
چون لاکپشتی
که سالهاست
آرزوی رسیدن را بر پشتش حمل میکند
اسماعیل
تصویر
از شنها شروع میشود
و از قایقی میگذرد
که تکههای ساحل را
از دریا پس میگیرد
تصویر پساپس برمیگردد
و با صدای موج از سرِ خانهها میگذرد
موج برمیگردد
هیچ تصویری نیست
نه کارگردان... نه تصویربردار... نه صدا...
ــ دست بردار!
تمام عوامل را سیل برده است
حتا خدا هم نیست!
و کسی کات نمیدهد...
شهرآشوب
دیگر قول نمیدهم به دنیا بیایم
در آغوشم بگیر
شاید این
آخرینبار باشد
صد سال تنهایی
شعر بیقرار
به شاعر صحنهها محمد چرمشیر
میز سالخورده
چه حرفی دارد با من
جز درد پای ترکدارش؟
اشتباه نکنید
کاغذهای روی میز شعر نمیخوانند
قرارملاقاتهای مدیری سختگیر را هماهنگ میکنند
و کتابخانه که سالهاست کتاب جدیدی نزاییده
جز مالیات بر درآمد
حرف جدیدی
برای آتش شومینهٔ اربابرجوع زمستانی ندارد
به تلفن گفتهام
اگر با من کار ندارد صدایش را درنیاورد
شاید بتوانم بر حاشیهٔ قرارهای ملاقات
شعری برای بیقراریهایم بگویم
صد سال تنهایی
شعر بیقرار
به شاعر صحنهها محمد چرمشیر
میز سالخورده
چه حرفی دارد با من
جز درد پای ترکدارش؟
اشتباه نکنید
کاغذهای روی میز شعر نمیخوانند
قرارملاقاتهای مدیری سختگیر را هماهنگ میکنند
و کتابخانه که سالهاست کتاب جدیدی نزاییده
جز مالیات بر درآمد
حرف جدیدی
برای آتش شومینهٔ اربابرجوع زمستانی ندارد
به تلفن گفتهام
اگر با من کار ندارد صدایش را درنیاورد
شاید بتوانم بر حاشیهٔ قرارهای ملاقات
شعری برای بیقراریهایم بگویم
صد سال تنهایی