بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ۱۹۸۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب ۱۹۸۴

بریده‌هایی از کتاب ۱۹۸۴

نویسنده:جورج اورول
امتیاز:
۳.۷از ۲۶ رأی
۳٫۷
(۲۶)
جنگ؛ صلح است. آزادی؛ بردگی است. نادانی؛ توانایی است.
vahid
حزب روابط جنسی را ممنوع کرده بود تا سرخوردگی و افسردگی حاصل از آن به شکل خشم و نفرت به دشمنان اقیانوسیه و پرستش بی‌چون و چرای برادر بزرگ بروز یابد.
محمد
گلداشتاین در کتابش می‌نویسد که تحریف تاریخ، مهم‌ترین ابزاری است که حزب در اختیار دارد.
mashaeeyon
وینستون پشت به صفحه‌ی سخن‌گو که در حال پخش برنامه‌ای در مورد آهن خام بود ایستاد و از پنجره‌ی خانه به محل کارش، وزارت حقیقت خیره شد. او در وزارت حقیقت به عنوان مأمور تبلیغات سیاسی موظف بود که با دست‌کاری اسناد تاریخی، وقایع گذشته را مطابق روایات رسمی حزب تغییر دهد. وینستون به بقیه‌ی وزارت‌های تحت نظر حکومت اندیشید؛ «وزارت صلح» که حامی جنگ بود، «وزارت فراوانی» که کمبود بودجه را مدیریت می‌کرد و «وزارت عشق» که مرکز هولناک‌ترین فعالیت‌های نظام بود. جنگ؛ صلح است. آزادی؛ بردگی است. نادانی؛ توانایی است.
omega
او به نابخشودنی‌ترین گناه، یعنی «جرم اندیشه» مرتکب شده بود و خوب می‌دانست که پلیس اندیشه دیر یا زود به جرمش پی خواهد برد.
محمد
حزب نسبت به هر نوع رفتار جنسی نفرت می‌ورزید
محمد
وقتی سهم آذوقه‌ی شهروندان اِیراستریپ را کاهش دادند، به آن‌ها گفته شد که تا کنون هیچ‌گاه در چنین وفوری به سر نمی‌بردند و باور کنید یا نه، عده‌ای زیادی این حرف را باور کردند.
ヽ( ´¬`)ノپری
در خانه‌ی وینستون مانند خانه‌ی بقیه‌ی شهروندان، صفحه‌ای سخن‌گو وجود داشت که به صورت شبانه‌روزی تبلیغات سیاسی را بیرون می‌پاشید و از همان طریق، پلیس اندیشه بر اعمال شهروندان نظارت می‌کرد.
محمد
حزب روابط جنسی را ممنوع کرده بود تا سرخوردگی و افسردگی حاصل از آن به شکل خشم و نفرت به دشمنان اقیانوسیه و پرستش بی‌چون و چرای برادر بزرگ بروز یابد.
محمد
«وزارت صلح» که حامی جنگ بود، «وزارت فراوانی» که کمبود بودجه را مدیریت می‌کرد و «وزارت عشق» که مرکز هولناک‌ترین فعالیت‌های نظام بود. جنگ؛ صلح است. آزادی؛ بردگی است. نادانی؛ توانایی است.
hamed kianfar
کتاب اول در یکی از روزهای سرد ماه آوریل ۱۹۸۴، مردی به نام وینستون اسمیت به آپارتمان مخروبه‌اش در ساختمان کاخ پیروزی بازگشت. آسانسور مطابق معمول کار نمی‌کرد و بالا رفتن از پلکان طویل ساختمان برای مرد نحیف کار دشواری بود، چرا که قوزک پای راستش از بیماری واریس و متورم بود. وینستون به سختی از پلکان بالا می‌رفت و روی هر پاگرد چشمش به پوستری می‌افتاد که چهره‌ی غول‌آسای مردی روی آن نقش بسته بود و نوشته‌ای زیر آن با خطوط درشت می‌گفت: «برادر بزرگ مراقب توست.» وینستون یکی از مقام‌های کم‌اهمیت حزب حاکم بر ایراستریپ وان، یا همان انگلستان سابق بود؛ نظامی توتالیتر که بر تمام کشور اقیانوسیه حکومت می‌کرد. گرچه وینستون جزء طبقه‌ی قانون‌گذار محسوب می‌شد، اما زندگی‌اش تحت نظارت موشکافانه‌ی حزب قرار داشت. در خانه‌ی وینستون مانند خانه‌ی بقیه‌ی شهروندان، صفحه‌ای سخن‌گو وجود داشت که به صورت شبانه‌روزی تبلیغات سیاسی را بیرون می‌پاشید و از همان طریق، پلیس اندیشه بر اعمال شهروندان نظارت می‌کرد.
:)
وینستون پشت به صفحه‌ی سخن‌گو که در حال پخش برنامه‌ای در مورد آهن خام بود ایستاد و از پنجره‌ی خانه به محل کارش، وزارت حقیقت خیره شد. او در وزارت حقیقت به عنوان مأمور تبلیغات سیاسی موظف بود که با دست‌کاری اسناد تاریخی، وقایع گذشته را مطابق روایات رسمی حزب تغییر دهد. وینستون به بقیه‌ی وزارت‌های تحت نظر حکومت اندیشید؛ «وزارت صلح» که حامی جنگ بود، «وزارت فراوانی» که کمبود بودجه را مدیریت می‌کرد و «وزارت عشق» که مرکز هولناک‌ترین فعالیت‌های نظام بود. جنگ؛ صلح است. آزادی؛ بردگی است. نادانی؛ توانایی است. وینستون به اتاقکی رفت که از چشم صفحه‌ی سخن‌گو پنهان بود و از کشوی کوچکی یک دفترچه خاطرات بیرون آورد. او دفتر را از یک مغازه‌ی دست‌دوم‌فروشی در منطقه‌ی کارگرنشین خریده بود، منطقه‌ای که طبقه‌ی ضعیف جامعه به دور از نگاه موشکافانه‌ی حزب در آن می‌زیستند.
:)
این طبقه، که به‌اصطلاح طبقه‌ی کارگر خوانده می‌شد، در نگاه حزب ضعیف و ناچیز بود و تهدید به حساب نمی‌آمد. با وجود این‌که وینستون می‌دانست نوشتن در دفتر خاطراتش در نگاه حزب عملی ستیزه‌جویانه محسوب می‌شود، نوشتن خاطراتش را بلافاصله آغاز کرد. او در مورد فیلمی که شب گذشته دیده بود نوشت، از دختر سیاه‌موی بخش ادبیات داستانیِ وزارت حقیقت گفت و تمایل و نفرتی که به طور هم‌زمان نسبت به او حس می‌کرد، و از اوبراین نوشت که یکی از اعضاء درون‌حزبی بود و وینستون اطمینان داشت که از دشمنان حزب است. او در دفترش از مراسم دو دقیقه‌ای نفرت‌ورزی نوشت؛ مراسمی که در آن سخن‌وران حزب شهروندان را به مدت دو دقیقه بر ضد دشمنان اقیانوسیه می‌شورانیدند. وینستون خوب می‌دانست که از هیچ‌چیز به اندازه‌ی برادر بزرگ بی‌زار نیست و درست پیش از شروع مراسم نفرت‌ورزی، درست همین نفرت را در چشمان اوبراین دیده بود.
:)
او از حزب نفرت داشت؛ چرا که احساسات و عواطف همه را به حدی سرکوب کرده بود که به چشم اعضاء حزب، طبقه‌ی کارگر انسان به حساب نمی‌آمد
مژده☆
گلداشتاین در کتابش می‌نویسد که تحریف تاریخ، مهم‌ترین ابزاری است که حزب در اختیار دارد. او معتقد است با وجود این‌که اعضاء داخلی حزب از تحریف تاریخ کاملا آگاهی دارند، دوگانه‌اندیشی موجب می‌شود که با تعصب به دشمنان حزب نفرت بورزند
مژده☆
او به نابخشودنی‌ترین گناه، یعنی «جرم اندیشه» مرتکب شده بود و خوب می‌دانست که پلیس اندیشه دیر یا زود به جرمش پی خواهد برد.
مژده☆
«وزارت صلح» که حامی جنگ بود، «وزارت فراوانی» که کمبود بودجه را مدیریت می‌کرد و «وزارت عشق» که مرکز هولناک‌ترین فعالیت‌های نظام بود. جنگ؛ صلح است. آزادی؛ بردگی است. نادانی؛ توانایی است.
mohammad mohammady

حجم

۲۲٫۷ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۳۰ صفحه

حجم

۲۲٫۷ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۳۰ صفحه

قیمت:
۱۳,۹۰۰
۶,۹۵۰
۵۰%
تومان