
بریدههایی از کتاب آن مادیان سرخیال
۴٫۱
(۱۵)
من و تو هر دو غریبانیم؛
و گفتهاند غریبان یگانه همدیگرند
Saeid
من و تو هر دو غریبانیم؛
و گفتهاند غریبان یگانه همدیگرند.
محسن سفیدگر
مرگ ــ همانا ــ هیچ بزرگی را محترم نمیدارد!
یك رهگذر
اما... دانم که انسان در کلمات نیست که بیان منحصر مییابد؛ بلکه انسان در ناگفتههایش نهفتهاست که محرمترین شخص، شاید از ناگفتههایش او را بشناسد.
Nafiseh R
و شعر زبان عشق آمد
خاتون
پس ای مردمان!
هیچیک از شمایان، به گفتارها و آموزههای دروغ گوش فرامدهید،
که دروغگویان و دروغزنان خانه و دیه و شهر و کشور را ـ حتی ـ بهویرانی و تباهی میکشانند.
پس با افزار پاکی و راستی ایستادگی کنید برابر ایشان!
Nafiseh R
من و تو هر دو غریبانیم؛
و گفتهاند غریبان یگانه همدیگرند.
یك رهگذر
در هیچ روایتی وصف حال نشده است از من؛ از تنهایی...
یك رهگذر
من شما را دوست دارم مولای من؛ و نمیدانم چرا دوستتان میدارم؟ تمام احوال شما، رفتار شما و کردار شما را دوست میدارم. هنگامی که شادمانید، شادمانم؛ و چون اندوهگین میشوید اشک در چشمان من موج برمیدارد که سرریز کند.
یك رهگذر
شب بود و تو دیدی؟ درست است، شب بود برای تو و برای دیگران، امّا... نه برای من! که در نگاه چشمان من هودَج روشن بود چنانچه انگار ماه در آن نشسته است.
خاتون
و شعر زبان عشق آمد و خاکستر داده آن شد که بسوخت و بسوخت و بسوخت تا سرما، تا زمهریر
محسن سفیدگر
کلمه، کلمه، کلمات... اگر در کلمات بگنجد که نخواگنجید و یقین بدان دارم که او فزون از کلمات است در اسارت کلمات و در اسارت شعر. نه؛
ghazl
چنین آوردهاند که اِمرءُالقیسِ کندی از دودمانِ آکلالمرار، فرزند «حُجْر» و «تَملِک» سرانجام قرار گرفت در بطن خاک اَنقَره، بر دامنه کوه عسیب با شعله چشمانی که فرو نمردند در برابر مرگ.
Marya Morrevna
چون هیچ فرزندی خونخواهی پدر را نپذیرفت، نامه را به جوانترینشان قیس برسانید که «بر فرزندیست خون من که از شنیدن خبر قتل من برنتابد، مویه نکند، نگرید و خاک بر سر نریزد!»
Marya Morrevna
«اکنون محاسن و پشت لبان او نیز بسترید؛ چه نیک میبینم که او روادار مردی نیست. و دورش کنید از برابر چشمان من پیش از آن که تیغ از برنکشیده و این سگ را نکشتهام، که من سگ نمیکشم!»
امیدکربلایی
وهم، آری وهم... دلپذیر است وهم اگر عزیزترین مایه حیات تو را دمی برابر چشمانت ظاهر کند.
همچنان خواهم خواند...
و شعر زبان عشق آمد و خاکستر داده آن شد که بسوخت و بسوخت و بسوخت
همچنان خواهم خواند...
حرکت دستها و جابجا شدن مهرهها و جامها نیز اگر در گردشند، بیصدایند و غُلغُلی حتّی از گلوی ابریقها برنمیآید.
همچنان خواهم خواند...
آن شب که خود را به کجاوه آن زن مشتاق درانداختم و به تشویش و دلهره خفیده گفت وای بر تو قیس! مرا فرو افکندی!
کجاوه کج شده بود که گفتا ناقهام را کشتی قیس! دراُفت، دراُفت!
اما من فرو نیفکندم خود را و خواستم که مهار ناقهش را سُست کند تا هر کجا که خواهد برود!
همچنان خواهم خواند...
مردی که آشوب درافکنده است در صحرا و گویه واگویه میشود که او سه تیرک فالزنی بُت ذوالخلصه را به خشم بر زانو شکانده و کوبیده است، آن شکسته تیرکها را بر پوزه زشت و نکبت آن بُت انگار گورزا کوبیده با رکیکترین دشنامها و سپس راه خود گرفته است در جنگ خلاف فالِ چوبین آن بُت! و، ز پسِ پیروزی قیس. آن بُت بیآبرو شده و از نظرها افتاده است!
همچنان خواهم خواند...
آن مرد، آن مردی که گم شد سرانجام در خاکستر غروب صحرا، باید دانسته باشد، باید بداند. او در آن کتابچه کهنهپاره ــ شعری آورده است که شب بادیه چه زشت و سیاه و بدخوی است با چه مایه اضطراب، دق! شب که درمیرسد یادها پریشانم میکنند. آه... چه اضطرابی! نه! پاره شعرهایی بیان نتوانست کرد احوال درون امرءُالقیس، مردی را که در بادیه عاجز میشد اندک اندک؛ که زمان را از یاد برده بود، و مکانی نمیتوانست جست و پناهی در پندار او راه نمییافت در تمام پهنه صحرا از نجد و شامات تا یمن.
همچنان خواهم خواند...
در چنبر مخافت افعی
همچنان خواهم خواند...
خاکستر شومترین اثرات در گواهی فراق و هجران.
همچنان خواهم خواند...
زندگانی امرءُالقیس که چه زود خاموش شد آتش آن گذرانی که من برگزیده بودم به دور از غوغای سکندر و دارا، به دور از امپراطورها و تبّعها و ساترابها، نشاندگان ایشان، حکام، والیان؛ و به دور از چکاچاک تیغها و تزویرها و جنگها و خونها؛ و قلبهای شکافته به نیزه و سرهای افتاده به شمشیر.
همچنان خواهم خواند...
او انگشت گرد جهان کرده بود و مزدکی میجست
همچنان خواهم خواند...
هنگامی که مرد شرف خود را با پستی آلوده نکرده باشد، هر ردایی که در برکند زیباست.
همچنان خواهم خواند...
شاعران شیدای طبیعتاند و نشانی نهفته از پیامبران دارند.
همچنان خواهم خواند...
تورا ای مرد پارسی هرگز نتوانستم به دل دوست داشته باشم! این خوی آدمیست و چنین باید؛ که انسان نمیتواند کسی را به دل دوست بدارد که به خانه و سرزمین خود پشت کرده و چاره از دشمن میجوید.
همچنان خواهم خواند...
مردی که سرزمین خود را خوار کند به زنی ماند که شوی خود را بدنام کند؛ و آن زن به مادیانی ماند که راکب دیگر بجوید.
همچنان خواهم خواند...
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه