نفرت هم مرکّب خوبی است برای قلم
علی باقریان
اتاق. بعد گفت: «حتماً میدانی وقتی آدم مطمئن نیست حرف خودش را دارد نقل میکند یا حرف دیگری را، دچار چه احساسی میشود - همینطور وقتی آدم چیزی را میشنود و فکر میکند قبلاً جایی شنیده یا خودش آن را گفته، و بعد سعی میکند بفهمد مطلب را پیشتر بر زبان آورده یا احیاناً فقط به آن فکر کرده، قبلاً آن را خوانده یا به شناخت دقیقی از موضوع رسیده. خلاصه که آدم پاک دیوانه میشود، چون در آن لحظه حافظهی آدم تعطیل است.»
Ghazal
ماری گفت: «عجیب است، امروز بعدازظهر که آن پایین دوچرخه را تکیه میدادم به آشغالدانی، میدانستم بعد از استراحت نیمروزی، دیگر برنمیگردم به جهنم تولید پلاستیک. آدم بعضی وقتها یک چیزهایی را پیشاپیش حس میکند. یک روز موقع برگشت از مدرسه، دوچرخه را مثل همهی ظهرهای دیگر پرت کردم طرف پرچین -همیشهی خدا نصف آن فرو میرفت لای پرچین- چیزی نمانده بود دستهی دوچرخه کنده شود، چون به شاخهی نسبتاً ضخیمی گیر کرد و چرخ جلو میچرخید، همین جوری تو هوا، و من موقع پرت کردن دوچرخه انگار میدانستم روز بعد نمیروم مدرسه، برایم مثل روز روشن بود که دیگر هیچوقت نمیروم مدرسه.
کاربر ۱۲۶۰۰۹۱