بریدههایی از کتاب لعنتی گوشی را بردار
۳٫۳
(۱۹)
آدمهایی که دوست ندارند بروند، وقتی میروند مسیری خلوت را انتخاب میکنند و آرام قدم بر میدارند. به تو فرصت میدهند تا صدایشان کنی.
کاربر ۷۹۶۰۲۲۷
یک موضوع باور نکردنی
«بگذارید عدالت برای همه باشد»
«بگذارید صلح برای همه باشد»
مرد بهخاطر اینگونه جملهها ۲۷ سال به زندان رفت. به خاطر اینگونه جملهها نیز جایزهی صلح نوبل گرفت.
از سرگذشت واقعی زندانی شماره ۴۶۶
نلسون ماندلا
Mohsen7080
آدمهایی که دوست ندارند بروند، وقتی میروند مسیری خلوت را انتخاب میکنند و آرام قدم بر میدارند. به تو فرصت میدهند تا صدایشان کنی. اگر در چارچوب در ایستادهای و محبوبت دارد اینگونه دور میشود صدایش کن!
مرد این حرفها را زمانی بهیاد آورد که زن در شهر دیگری بود. آه کشید و اشک چشمهایش را پُر کرد. همین موضوع باعث شد گودال عمیقی را که جلوی پایش بود نبیند و در آن سقوط کند.
ka'mya'b
زن هفتهای یک بار دنبال مرد میآمد، باهم در شهر چرخی میزدند و در آخر با تلخی از هم جدا میشدند. آنها وقتی همدیگر را نمیدیدند دلشان برای هم میتپید، اما وقتی با هم بودند حرفی برای گفتن نداشتند.
سرانجام با هم ازدواج کردند و برای همیشه از هم جدا شدند.
Radicall
مرد: میخواهم برگردم!
زن: به کجا؟
مرد درمانده بود. سیل چند سال پیش زادگاهش را ویران کرده بود.
ناچار پرسید: جایی سراغ نداری؟
زن گفت: نه!
مرد زیر لب زمزمه کرد: خیلی بد شد.
فردای آن روز مرد به مدت یک ماه از خانه بیرون رفت تا جایی برای بازگشت داشته باشد
maedehvahed
صاحب سیرک وسط صحنه سکته کرد و بر زمین افتاد. میمون پاپیون او را باز کرد و دور گردن خودش بست. تماشاگران خندیدند و کف زدند. از نظر آنها همه چیز بازی بود.
Radicall
ملاقات در «کافه کشتی»
مرد زنگ زد و اصرار کرد زن را ببیند. زن که علاقهای به این ملاقات نداشت با او در کافه کشتی قرار گذاشت. به این ترتیب مرد هرگز نتوانست با زن ملاقات کند. کافه کشتی محل ثابتی نداشت. مدام در حال حرکت بود بر آبهای ونیز.
ROHAM
«تو کی هستی که به دیگران شلیک میکنی و حق حیات را از آنها سلب میکنی؟ اصلا تو کی هستی که فکر میکنی برتر هستی و بقیهی آدما پست و لایق مردن؟»
Raana
دعا میکنیم این ابرها به مقصد برسند
این ابرها به سمت دریاچهای در حال مرگ میروند. دریاچهای که شورترین دریاچهی دنیاست.
آنجا فلامینگوها فرود آمدهاند و پاهایشان در نمک گیر کرده است.
اگر بخواهند دوباره به پرواز در آیند مثل ما پاهایشان را جا خواهند گذاشت.
ما با پاهای بریده از آسمانها میگذریم.
Radicall
نقاشی آرزوها
پسرک فقیر از بس به کفشهای کتانی فکر کرده بود، وقتی دست به قلم برد تابلو زیبایی آفرید. یک اثر هنری قابل تامل. در جلسهی انجمن اولیا و مربیان هرکس نقاشیاش را دید تحسیناش کرد، اما هیچکس برایش کفش نخرید.
نغمه میلانی
آدمهایی که دوست ندارند بروند، وقتی میروند مسیری خلوت را انتخاب میکنند و آرام قدم بر میدارند. به تو فرصت میدهند تا صدایشان کنی. اگر در چارچوب در ایستادهای و محبوبت دارد اینگونه دور میشود صدایش کن!
Raana
جایی برای بازگشت
مرد: میخواهم برگردم!
زن: به کجا؟
مرد درمانده بود. سیل چند سال پیش زادگاهش را ویران کرده بود.
ناچار پرسید: جایی سراغ نداری؟
زن گفت: نه!
مرد زیر لب زمزمه کرد: خیلی بد شد.
فردای آن روز مرد به مدت یک ماه از خانه بیرون رفت تا جایی برای بازگشت داشته باشد.
نغمه میلانی
مرد شش ماه انتظار کشید، اما زن برنگشت.
«دیگه منتظرت نمیمونم»
مرد این جمله را برای زن ایمیل کرد و این بار نیز منتظر جواب ماند.
Moti
آنها وقتی همدیگر را نمیدیدند دلشان برای هم میتپید، اما وقتی با هم بودند حرفی برای گفتن نداشتند.
کاربر ۷۹۶۰۲۲۷
آدمهایی که دوست ندارند بروند، وقتی میروند مسیری خلوت را انتخاب میکنند و آرام قدم بر میدارند. به تو فرصت میدهند تا صدایشان کنی.
کاربر ۷۹۶۰۲۲۷
آدمهایی که دوست ندارند بروند، وقتی میروند مسیری خلوت را انتخاب میکنند و آرام قدم بر میدارند. به تو فرصت میدهند تا صدایشان کنی. اگر در چارچوب در ایستادهای و محبوبت دارد اینگونه دور میشود صدایش کن!
Atena
آدمهایی که دوست ندارند بروند، وقتی میروند مسیری خلوت را انتخاب میکنند و آرام قدم بر میدارند. به تو فرصت میدهند تا صدایشان کنی. اگر در چارچوب در ایستادهای و محبوبت دارد اینگونه دور میشود صدایش کن!
مرد این حرفها را زمانی بهیاد آورد که زن در شهر دیگری بود. آه کشید و اشک چشمهایش را پُر کرد. همین موضوع باعث شد گودال عمیقی را که جلوی پایش بود نبیند و در آن سقوط کند.
کاربر ۸۷۴۵۶۹۹
آدمهایی که دوست ندارند بروند، وقتی میروند مسیری خلوت را انتخاب میکنند و آرام قدم بر میدارند. به تو فرصت میدهند تا صدایشان کنی. اگر در چارچوب در ایستادهای و محبوبت دارد اینگونه دور میشود صدایش کن!
مرد این حرفها را زمانی بهیاد آورد که زن در شهر دیگری بود. آه کشید و اشک چشمهایش را پُر کرد. همین موضوع باعث شد گودال عمیقی را که جلوی پایش بود نبیند و در آن سقوط کند.
کاربر ۸۷۴۵۶۹۹
آدمهایی که دوست ندارند بروند، وقتی میروند مسیری خلوت را انتخاب میکنند و آرام قدم بر میدارند. به تو فرصت میدهند تا صدایشان کنی. اگر در چارچوب در ایستادهای و محبوبت دارد اینگونه دور میشود صدایش کن!
مرد این حرفها را زمانی بهیاد آورد که زن در شهر دیگری بود. آه کشید و اشک چشمهایش را پُر کرد. همین موضوع باعث شد گودال عمیقی را که جلوی پایش بود نبیند و در آن سقوط کند.
کاربر ۸۷۴۵۶۹۹
پس او کجاست؟
زن بعد از رفتن مرد عاشقش شده بود. هر وقت فرصتی به دست میآورد به جاهایی که پاتوق مرد بود میرفت تا شاید دوباره او را ببیند. اما مرد آنجاها نبود. یادش رفته بود وقتی میخواست با مرد ازدواج کند خیلی چیزها را از او گرفته بود. همین طور چایخانهها و کلوپهای شطرنج را.
nava1995
حجم
۲۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۴۶ صفحه
حجم
۲۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۴۶ صفحه
قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان