- طاقچه
- مذهب
- اسلام
- حدیث
- کتاب خون خدا
- بریدهها
بریدههایی از کتاب خون خدا
۴٫۸
(۱۳)
بلا ما را سنگین میکند، دلمان را میگیرد و خسته میشویم. اینجاست که از حق جدا میشویم؛ از حق میبریم و پیوندهامان را از او قطع میکنیم؛ و همین نشان این است که بلا را نفهمیدهایم؛ وگرنه اهل بلا در برابر بلا جزع ندارند، صبر هم ندارند، بلکه بالاتر، شاکرند: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ شُکرِی لَک عَلیٰ ما زَوَیْتَ عَنِّی اَوْفَرَ مِنْ شُکرِی اِیّاک عَلیٰ ما خَوَّلْتَنِی»؛ خدایا! شکر من در برابر بلا، در برابر آنچه از آن محروم شدهام، بیشتر و وافرتر باشد از شکرم برای آنچه که به من رسیده است. باید شکر بر بلا، اوفر از شکر بر عطا باشد؛ چون در هر بلا، نِعَمی وجود دارد که عبارت است از: نقطهضعف من مشخص میشود، وابستگیام قطع میشود، باعث تمحیص من میشود.
چڪاوڪ
انسانی که کرامت حق و رحمت حق و عنایت حق را باور کرده و قرب او را و احاطه او را میداند، وقتی که میبیند بلایی شکل گرفت و دارد او را از همه چیز جدا میکند، دیگر مشکلی ندارد، که بهراحتی میپذیرد. صبر در برابر بلا، کار ساده سالک است. اگر سالک به رضای حق و به قَدَر حق واقف شده باشد، صابر نیست، که شاکر است: «اللَّهُمَّ لَک الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکرِینَ لَک عَلیٰ مُصابِهِمْ.» اینجاست که در مصیبتها شکر تحقق پیدا میکند.
چڪاوڪ
نکند ما غربت حسین را ببینیم و چشم ببندیم! کمک کن از آنهایی نباشیم که فقط با اشکمان ولیمان را یاری میکنیم. در لحظهای که به ما احتیاج است، در لحظهای که به حضور ما، به خون ما، به تحمل ما، به اقدام ما، حداقل به فریاد ما احتیاج است، نکند آنجا فقط با اشک نظاره کنیم! نکند مثل شیعیان ابوسفیان باشیم که ریختن خون حسین را میدیدند و فقط بر او اشک میریختند و آستینی بالا نمیزدند.
n.jahangard
«لَوْ اَنَّ الْاِمَامَ رُفِعَ مِنَ الْاَرْضِ سَاعَةً لَمَاجَتْ بِاَهْلِهَا کمَا یَمُوجُ الْبَحْرُ بِاَهْلِه»؛ «اگر به فرض محال امام یک ساعت از زمین برداشته شود، بل اهل خود موج بردارد (بالا و پائین شود) چنانچه دریا با اهل خود موج بردارد.»
چڪاوڪ
ما لعنهایمان بیاساس است؛ مثلاً کبوتری داریم و کسی آن را میگیرد؛ یا وسیلهای داریم و کسی آن را خراب میکند یا دوستی، آن را میبرد؛ آنها را لعن میکنیم؛ مثل وقتی که بچه بودیم و اگر کسی وسیلههایمان را که دوست داشتیم، میبرد، از او نفرت پیدا میکردیم و او را لعن میکردیم. کسی که مغازهاش را که ناندانیاش است، خراب میکنند، او از آن شهردار و شهرداری و حکومتی که این کار را کرده، ناراحت میشود و نفرت پیدا میکند و لعنشان میکند؛ در مقابلشان میایستد و حتی حاضر است به قتلشان کمر ببندد.
ما از وجود ولی چه بهرهای میگیریم و در فقدان او چه محرومیتی میبینیم که در برابر کسانی که ما را از او محروم کردهاند، بایستیم و قد علم کنیم و درگیر شویم و مبارزه کنیم و دستکم لعنشان کنیم. در روایتی درباره ولی آمده که حتی زمینهای خشک، کسانی را که ولایت را از مسیرش منحرف کردند، لعن میکنند؛ چون آن زمین حقش نبوده که خشک باشد.
چڪاوڪ
وقتی فرزندمان، چشممان، دستمان یا امنیتمان را از دست میدهیم، چه چیز از ما کم میشود؟ نکته همین است که وقتی که دستی از من کم بشود، هنوز میتوانم با دست دیگر همان سیر کمالی را که داشتم، داشته باشم ولی وقتی در رهبری انحراف ایجاد کردند و ولی را کنار گذاشتند و چشمه نور را به خون بستند، وقتی از نور ولی محروم میشوم و در تاریکی قرار میگیرم، خسارت من خیلی سنگین و جبرانناپذیر است، اینجاست که میگویم: «عَظُمَ مُصابِی.» این محرومیت را نمیشود با محرومیتهایی مثل محرومیت از زن و فرزند و دست و چشم و گوش مقایسه کرد. چون در دید شیعه، ولی، متمم تمام این نعمتهاست؛ اوست که به ما یاد میدهد چگونه از نعمتها بهرهمند شویم. ولی، مکمل و متمم است. به اصطلاح، کلمه آخر جمله و متممالفائده است. وقتی از چنین وجودی محروم میشوی، همه ابتدائیات و مبتدیاتت، در هوا و ازدسترفته است.
چڪاوڪ
در روایت هست که ملائک، بالشان را برای طالب علم پهن میکنند و حتی ماهیهای دریا برایش استغفار و دعا میکنند. چرا؟ چون این وجودی که در طلب علم، و دنبال شناخت آداب و طرز برخورد است، طوری حرکت میکند که رنجی ندهد و فسادی به بار نیاورد. وقتی حتی ماهیهای دریا از آن فساد و گندی که انسان به این عالم میزند و دریا را هم به گند میکشد، چنانکه فرمود: <ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کسَبَتْ اَیدِی النّاسِ>، ایمن شدند و صدمه ندیدند، در مقام جبران و استغفار و دعا برمیآیند. وقتی ذرهذره این عالم از یک وجود کام میگیرد و بهره میگیرد، این بهره در دیدگاه عرفانی، همان است که میگویند انسان کامل و تام، واسطهٔ تمامی فیوضات است و حیات و رزق لحظهلحظه آنها از ولی به ایشان میرسد که در دید دیگر، این مطلب با عنوان وفای ولی مطرح میشود.
چڪاوڪ
خلاصه انسان به قضایای عاشورا با این دید که نگاه کند، دیگر غمی باقی نمیماند، جز غم محرومیت، غم از دست رفتن؛ غم اینکه این نور بر ما غروب کرده و از دستمان رفته؛ غم اینکه من با او چه میکنم! اصلاً دید و حالتها عوض میشود. حالت تطبیق در انسان پدیدار میشود؛ یعنی انسان آنبهآن، خودش را در مقابل ولی با این دید میبیند که من با او چه میکنم! در کدام خرگاهم؟ کجایم و چه حالتی دارم؟ اینطور با قضیه عاشورا روبهرو میشود که من الان سمت دشمن هستم؟ سرمستم؟ یا در این کاروانم؟ اگر در این کاروان هستم، در من چه میگذرد؟ به چه چیزی اسبم را بستهام برای فرار صبح؟! یا هستیام را نقد کردهام و ریختهام.
چڪاوڪ
وقتی رنجهای بزرگ بهسمت آدم میآید، دلش تحملش را دارد، ولی تنش ذوب میشود و نمیکشد. میگوید از بس که بار غمت بر دل من سنگین است، ناقه، زیر محمل من دوام نمیآورد و آن بار را تحمل نمیکند و نمیکشد! چه شده؟ انسان رنج بزرگتری را دیده و به فشار دیگری رسیده است.
با این دید، عاشورا روزی است که در آن، بهره بردن ذرهذره این عالم را از این نور، از این وفا و صفا، و از این وجود جواد، دریغ کردهاند؛ از انسان، از مسلم، از محب و عاشق او هم این بهره بردن را دریغ کردهاند. این یک مصیبت است. فقدان هدایت وجود کامل و ولی امر، فقدان وجود او و فیض وجود او و اثر و رشحه او، تمامی عالم را میلرزاند.
چڪاوڪ
عاشورا در بینش اهل دنیا چیست؟ یک مسئله که در زیارت عاشورا مطرح شده، برکت است: «تَبَرَّکتْ بِهِ بَنُو اُمَیَّةَ»؛ «بنیامیه به این روز تبرک میجستند.» یکی از علما در شرحی که راجعبه زیارت عاشورا نوشته، بیان کرده که تبرک بنیامیه در این روز اینگونه بوده که لباس نو بپوشند و روزه بگیرند و غذا ذخیره کنند و شادی نمایند.
تبرک جستن بنیامیه با عاشورا، یعنی معتقد بودند که روز میمون و مبارکی است. انسان در بهار تخمی را میکارد و به خاک میدهد؛ چون مبارک است و زیاد میشود و رشد میکند؛ اینها هم معتقد بودند در عاشورا، در این روزی که خون حسین به خاک ریخته شد، هر کاری بکنند، مبارک میشود و حاصلش بیشتر میشود. آنها با چه بینشی این روز را متبرک میدانند؟
چڪاوڪ
برای کسانی که حکومت را میخواهند، هیچ چیز خطرناکتر از وجود حاکم صالح نیست. برای طالبان دنیا، هیچ چیز خطرناکتر از کسی نیست که میخواهد این دنیا را به جایگاه خودش ببرد؛ چون همه منافع آنها را زیر و رو میکند، لباس از تنشان درمیآورد، آذوقهشان را میگیرد، امن و راحتی و انسشان را میگیرد، اجتماعشان را متفرق میکند و پراکنده و نابودشان میسازد. پس معلوم است روزی که حسین را به خاک میاندازند و چشمه این نور را به خیال خودشان میبندند، روز تبرک و میمنت آنهاست.
چڪاوڪ
وقتی وجودی در این عالم، وافی شد و وفا پیدا کرد، یعنی حق همه آنچه را که با او در رابطه هستند، ادا کرد، فقدان چنین وجودی، الم و درد و رنجی را در تمامی آن رابطهها ایجاد میکند. گاهی وجودی در جمع ما هست که حضورش را احساس نمیکنیم و وقتی از بین ما میرود، طبیعتاً جداییاش را هم نمیفهمیم؛ اما گاهی رفتن کسی برایمان سخت میشود. ولی، وجودی کارگشا، مفید و مؤثر است. بهخاطر انسش، یا فعالیتش، یا محبت و صفا و وفایش، یا کارگشاییهایی که داشته، فقدانش، همه کسری را نشان میدهد.
چڪاوڪ
کارهای ما، چه کار خوبمان و چه کار بدمان، چه شر و چه حُسنمان، بر این عالم سنگینی دارد و اثر میگذارد و زمین همین سنگینی را بیان میکند: <یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ اَخْبارَها>. این اخبار راجعبه آن ثقل است: <وَاَخْرَجَتِ الْاَرْضُ اَثْقَالَهَا>. شاید این سنگینی، به یک معنا، همان ثقلی باشد که از <مِثْقالَ ذَرَّةٍ> آخر آیه بهدست میآید و این اثقال، مردهها و معادنش نباشند. زمین از سنگینی اعمال ما بر خود خبر میدهد و انسان تعجب میکند: <وَ قالَ الْاِنْسانُ ما لَها>؛ «بشر میگوید چه خبر شده است؟»
خلاصه، در این بینش که رفتن وجود وافی و شافی که حق هر ذرهای را در این عالم پرداخته، خلأ ایجاد میکند، تعبیر «عَظُمَتْ مُصِیبَتُک فِی السَّماوات»، بیانگر اثر وجود حسین در این عالم است.
چڪاوڪ
هر انسانی که گرفتار است یا هر پدیدهای که در این عالم، کسری پیدا کرده، گرفتاری یا کسریاش بهخاطر این بوده که نگذاشتند در نظام صحیحش قرار بگیرد. به همین دلیل، عاملان این انحراف را لعن میکند. لعن را با این مفهوم میتوانیم بفهمیم؛ بقیهاش اضافه است! لعن عمر و شمر و یزید وقتی برای ما مفهوم است که بفهمیم اینها چه نوری را از ما دریغ کردند. وقتی بفهمیم اینها چه چشمهای را به روی ما بستند، چه نیرو و چه زمینی را از ما گرفتند، و چه ریشههایی را از خاک بیرون کشیدند، مصاب و مصیبتمان مشخص میشود. چه در اصل وجود، هر پدیدهای در این عالم، وجودش و حظ وجودیاش در گرو ولی است و چه در بهرههایی که میگیرد، از اوست؛ آنبهآن از ولی به او فیض میرسد.
چڪاوڪ
وقتی وجود عالِم، اینقدر در این عالم اثر دارد که با مرگش، فشار و سنگینیاش در همه دنیا هست، دیگر اثر فقدان ولی مشخص است که در چه حد است.
اینجاست که در این دید شیعی، چه به آن معنای وسیعش و چه در همین حد هدایت که مطرح کردم، ذرهذره این عالم از وجود ولی محروم شده، اهل سماوات محرومند، اهل زمین محرومند، انسان محرومتر است و مسلم محرومتر، طبیعتاً محب آنها و کسی که از آنها حاکمی برای خود گرفته، مصباحی گرفته، سفینهای گرفته، معیاری گرفته و الگویی داشته، مصاب و مصیبت بزرگتری دارد.
چڪاوڪ
وقتی جملهای بیان شود، ولی بخشی از آن بیان نشود، بهطوری که منظور گوینده مشخص نباشد، به آن بخش انتهایی که با آمدن خود، جمله را کامل، و معنا را منتقل میکند، متممالفائده میگویند. استاد، امام را به متممالفائده در جمله تشبیه کردهاند؛ زیرا همانطور که بدون متممالفائده بقیه ارکان جمله فایده ندارند، بدون امام و ولی نیز دیگر نعمتها فایده ندارند.
چڪاوڪ
یک وجود وافی، یک وجود کامل، فقدانش در مرحله اول بر تمامی ذرات این عالم، خاکی و افلاکیاش، اثر میگذارد. در مرحله بعد، اهل اسلام و اهل ولایت که حظ و هدایت بیشتری از ولی میگیرند و سهم زیادتری از ولی میبرند. پس درجه مصیبتها هم، بالا میرود. این است که یک بار میگوید: «عَظُمَتْ مُصِیبَتُک فِی السَّماواتِ عَلیٰ جَمِیعِ اَهْلِ السَّماواتِ»، جای دیگر میگوید: «عَظُمَتِ الْمُصِیبَةُ بِک عَلَینا وَعَلیٰ جَمِیعِ اَهْلِ الْاِسْلامِ.» در مرحله بعد، تکرار میکند: «عَظُمَ مُصابِی»، رنجی که منِ شیعه از فقدان حسین بردم، رنج بزرگی است!
چڪاوڪ
فقدان ولی، باری است که بر تمامی عالم سنگینی میکند و مصیبتی برای ذرهذره این عالم است؛ مصیبت هر انسان و شیعهای است که با عشق آنها زنده است و دلش از حب آنها ارتزاق میکند. حظی که یک سنگ از وجود ولی میگیرد و حظی که انسان عادی از ولی میگیرد، فرق دارد با حظی که یک وجود عاشق از ولی میگیرد. مثلاً گاهی یک نفر در حد استفاده از امضای کسی، او را میشناسد؛ ولی گاهی او را دوست دارد، امید زندگیاش است، نور زندگیاش است، الگوی زندگیاش است، راه را به او نشان میدهد؛ این پیوند، پیوندی عمیق است و فقدانش، مصیبتی بزرگ: «عَظُمَ مُصابِی بِکم.» این است که اینها در برابر این مصیبت، باید فریادشان تا عرش برود و با همین نگاه، شعرهایی را که درباره امام حسین گفته شده، میتوان نقد کرد.
چڪاوڪ
آن شعرهای زبان حال که جای خود دارد، عادی است؛ شاعر خیال میکند همان احساسی را که او به فرزندش دارد، امام حسین هم به علی اکبرش دارد؛ همان حالی را شاعر وقتی میخواهد از خاندانش جدا شود، دارد، امام حسین هم دارد! این شعرها آدم را در سطح احساس ابتدایی قرار میدهد که فقط میتواند گوش بدهد یا گریه کند؛ ولی در یک حدی از احساس، انسان احساس خلأ میکند و به حالتی میرسد که این حرفها را ننگ میبیند؛ مگر اینکه بخواهد به زبان خود مردم، درد بزرگی را برایشان باز کند. مثل وقتی که تو میخواهی مصیبتی بزرگ را برای بچه بگویی، نمیفهمد؛ باید آن مصیبت را به اندازه شکستن چرخ کالسکهای که او سوار میشود، کوچک کنی! بفهمد که آن مصیبت، چرخ درشکه او را هم شکسته و به یاد رنجهای خودش بیفتد؛ وگرنه در آن دید، دیگر رنجی و همّی باقی نمیماند.
چڪاوڪ
نکتهای که راجعبه شهادت حضرت عباس گفته شده: «بانَ الْاِنکسارُ فِی وَجْهِ الْحُسَین» نکته دقیقی است؛ حسین نشکسته؛ این تأسف و تأثر است در صورت حسین. وقتی تکیهگاه حسین، عماد حسین، صاحب لوای او شکست، حسین محرومیت دشمنان را میبیند و منکسر و متأثر است. حسین در شهادتش از چه جدا شد و به چه رسید؟ فراق و جدایی حسین، فراق از محبوب نیست، فراق او از مبغوضهایش است وگرنه خودش واصل و فائز است.
چڪاوڪ
در روایت هم هست که اگر یک روز حجت نباشد، زمین آرام نمیگیرد. چطور آرام بگیرد چیزی که روح ندارد! چطور برپا بایستد کسی که همه نیرویش را از او گرفتهاند و دیگر چیزی برایش نمانده است!
وقتی آدم با این دید به قضیه نگاه میکند، مصیبت، معنای دیگری دارد. فشاری که من در رابطه با حسین میبینم، بهخاطر فشاری است که من در این رابطه، به حسین وارد میکنم؛ چون آن موجود را لطیف میبینم، برای من سخت است حرفی بزنم یا کاری بکنم که او را رنج دهد. اینکه در همراهی با او کم بیاورم و به آن کاروان نرسم و در آن سفینه ننشینم درحالیکه میبینم میرود، اینها آن رنجی است که باید بیشتر به آن دقت و توجه شود.
این مصیبت، مصیبت بزرگی است و تکرارش هم در زیارت عاشورا، روی این حساب است.
چڪاوڪ
چگونه و با چه توانی در برابر این مصیبتهای بزرگ باید بایستیم؟ اینجاست که جزع و داد انسان درمیآید؛ مگر اینکه با آن دید به قضیه نگاه کنیم که «اَللّٰهُمَّ لَک الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکرینَ لَک عَلیٰ مُصابِهِمْ»؛ از کسانی باشیم که در برابر مصیبت، طالب و شاکرند، نه صابر. بچهها در برابر بلاهایی که برایشان میآید، مثلاً آمپولی که باید بزنند یا دوایی که باید بخورند، خیلی جزع دارند؛ تا حدی از رشد که میرسند، دوا را میخورند و دم نمیزنند؛ به بلوغ که میرسند، برای این امور تشکر هم میکنند؛ ولی عدهای هستند که در صف میایستند و طالب رنج هستند. این تفاوت برخوردها در برابر بلا، از جزع و صبر تا شکر و طلب، منوط به مرحله روحی خاصی است؛ وگرنه این مصیبت و درد، قابل تحمل نیست.
چڪاوڪ
کسانی که معیت حسین را میخواهند و میخواهند زیر چتر او بروند، باید از خیلی چیزها جدا شوند. خود حسین در عاشورا نشان داده که باید از چه چیزهایی جدا شد. او از آب، امنیت، از همه چیزش و حتی از لباس پاره تنش و استخوانهایش و علامتهای بدنش جدا شد تا دیگر از او نشانی باقی نباشد!
رعنا
فراق و جدایی حسین، فراق از محبوب نیست، فراق او از مبغوضهایش است وگرنه خودش واصل و فائز است.
Sarina Asadi
ستارهها و زمین و حیوانات و جانوران، امکاناتی هستند که تن ما را پرورش میدهند تا سر پا باشیم. به تعبیر قرآن اگر بنا بود انسان را از بین ببرد، همه جنبندگان از بین میرفتند؛یعنی اینها مقدمه ادامه یافتن و رشد انسان هستند تا وجودش تحول و تکامل پیدا کند؛ اما ولی، رزق فکر است؛ رکن هدایت، رکن محبت و رکن انس است؛ مصابیح الدجیٰ است؛ یعنی در تاریکیها چراغ راه است و دل و فکر انسان را روشن، و عقل او را حمایت میکند و روحش را به آن انس و سرشاری میرساند که میبینیم قنبر و کمیل و مالک تا کجاها رفتهاند.
میم مهاجر
انسان، چه در فکر و معارفش، چه در عواطفش، چه در تعقلاتش و چه در انس و قرب و طاعاتش، اگر رزق ولایت را نچشد و در این ابعاد وجودیاش مرزوق نشود، دیگر ولی برایش خیلی گران نیست؛ بلکه سبک است و خیلی زود ممکن است علی را از دست بدهد و حسین را با گندم ری از او بگیرند.
میم مهاجر
یکی از اصحاب حضرت صادق (ع) خدمت ایشان میگوید که ما تا کی در این مشقت باشیم که انشاءالله امر به شما برسد و حکومت در دست شما بیاید (و لابد ما هم به نوایی برسیم). حضرت میگویند: هیهات! هیچ حقی را از مظلومی نگرفتند مگر اینکه او گرفتار شد؛ ولی وقتی حق ما را گرفتند، ما راحت شدیم. اگر این حق به ما میرسید، جز بیداری شب و گرفتاری روز چیز دیگری نبود.
میم مهاجر
ما میخواهیم با حسین باشیم و لذتی را ببریم که یزید هم به آن نرسیده است. باید ببینیم که معیت با حسین چه غرامتی دارد تا آمادهاش باشیم. بودن با حسین چه میخواهد؟ خونهایی را میخواهد که نه بعد از حسین، بلکه همراه و پیشاپیش حسین بیاید: «الَّذِینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ علیهالسلام.»خونهایی که بعد از حسین و در مراحل بعد آمده، مثل خونهای توابین، خونهایی نیست که سنگین باشد. در آن مقطع از تاریخ، اگر نصف، حتی ثلث توابین به حسین میپیوستند، دشمنان همینطور که حصر حسین را تا نهم محرم عقب انداختند، بهکلی از این درگیری منصرف میشدند؛ چون حدس میزدند که این ساختمان متزلزل است و درمییافتند با این سپاهی که هر روز یک سردار و امیرش بهسمت حسین میرود، نمیشود با او جنگید.
میم مهاجر
حیات مؤمن و حیات کسی که معیت محمد و آلمحمد را میخواهد، حیاتی است که حتی رنجها، خستهاش نمیکند. لذت مؤمن و لذت عارف، یک لذت آگاه است؛ یعنی توجه دارد که دنیا کجاست و با توجه به اینکه فردا پاییز است، در بهار بذرش را در زندگی میکارد؛ درحالیکه لذت غافلان و لذت آنان که از خدا بریدهاند، لذت مغفول است. آنها اگر بخواهند خوش باشند، باید فردا را از خودشان پنهان کنند. کسی که بخواهد در بهار زندگیاش لذت ببرد، باید فردا را از یاد ببرد. در شادترین لحظههای زندگی، انسان همین که فردا را در نظر میگیرد، دستخوش رنج خواهد شد.
میم مهاجر
لذت عارف، لذت آگاهانه است؛ مغفول نیست. برخلاف دیگران، در متن گرفتاریها راحت است.
میم مهاجر
حجم
۱۲۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
حجم
۱۲۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰۵۰%
تومان