بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مامان و معنی زندگی | طاقچه
تصویر جلد کتاب مامان و معنی زندگی

بریده‌هایی از کتاب مامان و معنی زندگی

انتشارات:نشر قطره
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۲از ۵۷ رأی
۳٫۲
(۵۷)
«ما موجوداتی در جستجوی معنا هستیم که باید با دردسر پرتاب شدن به درون دنیایی که خود ذاتاً بی‌معناست کنار بیاییم.» و سپس توضیح داده‌ام که برای پرهیز از پوچ‌گرایی، باید وظیفه‌ای مضاعف را تقبل کنیم: ابتدا طرحی چنان سترگ برای معنای زندگی ابداع کنیم که پشتوانهٔ زندگی باشد. بعد، تدبیری بیندیشیم تا عمل ابداعمان را فراموش کنیم و خود را متقاعد سازیم که ما معنای زندگی را ابداع نکرده‌ایم، بلکه کشفش کرده‌ایم، به عبارتی این معنا وجودی مستقل دارد.
یگانه
در جنین انسان، نه ریه‌ها نفس می‌کشند و نه چشم‌ها می‌بینند. پس جنین برای هستی‌ای آماده می‌شود که برایش قابل‌تصور نیست. پائولا برای پسرش نوشته بود: «آیا ما هم نباید خود را برای هستی‌ای فراتر از فهممان و حتی فراتر از رؤیاهایمان آماده کنیم؟»
sara.kh
آن‌هایی که بیش از بقیه از مرگ می‌ترسند کسانی هستند که با حجم زیادی از زندگی نزیسته به مرگ نزدیک می‌شوند. بهتر است از همهٔ زندگی استفاده کنیم. برای مرگ چیزی جز تفاله باقی نگذاریم، هیچ‌چیز جز یک قلعهٔ سوخته.»
ahdiehfozoni
در جنین انسان، نه ریه‌ها نفس می‌کشند و نه چشم‌ها می‌بینند. پس جنین برای هستی‌ای آماده می‌شود که برایش قابل‌تصور نیست. پائولا برای پسرش نوشته بود: «آیا ما هم نباید خود را برای هستی‌ای فراتر از فهممان و حتی فراتر از رؤیاهایمان آماده کنیم؟»
Dorostkar
نیچه گفته است ما نیازمند هنریم تا حقیقت هلاکمان نکند.
Farzane H
در اصل هر آدمی تو دنیا تنهاست. این سخت است. ولی این‌جوریه دیگه و ما باید با این مسئله روبه‌رو بشیم. به همین دلیل من می‌خوام افکار و رؤیاهای خودم رو داشته باشم. تو هم باید مال خودت رو داشته باشی.
Farzane H
کوشید میان آنچه مربوط به شخص شماست و آنچه به نقشتان مربوط است، تمایز قائل شوید.
thelittleredflower
در جنین انسان، نه ریه‌ها نفس می‌کشند و نه چشم‌ها می‌بینند. پس جنین برای هستی‌ای آماده می‌شود که برایش قابل‌تصور نیست. پائولا برای پسرش نوشته بود: «آیا ما هم نباید خود را برای هستی‌ای فراتر از فهممان و حتی فراتر از رؤیاهایمان آماده کنیم؟»
Dorostkar
آن‌هایی که بیش از بقیه از مرگ می‌ترسند کسانی هستند که با حجم زیادی از زندگی نزیسته به مرگ نزدیک می‌شوند. بهتر است از همهٔ زندگی استفاده کنیم. برای مرگ چیزی جز تفاله باقی نگذاریم، هیچ‌چیز جز یک قلعهٔ سوخته.»
فرزانه
«ما موجوداتی در جستجوی معنا هستیم که باید با دردسر پرتاب شدن به درون دنیایی که خود ذاتاً بی‌معناست کنار بیاییم.»
Narjes
برای بیمارانم توضیح می‌دهم کودکانی که مورد بدرفتاری قرار می‌گیرند، اغلب به‌سختی از خانوادهٔ ناکارآمدشان جدا می‌شوند، درحالی‌که کودکانِ والدین خوب و مهربان، با تعارض کمتری از آن‌ها فاصله می‌گیرند. اصلاً مگر یکی از وظایف والدین قادر ساختن کودک به ترک خانه نیست؟
Farzane H
«ما موجوداتی در جستجوی معنا هستیم که باید با دردسر پرتاب شدن به درون دنیایی که خود ذاتاً بی‌معناست کنار بیاییم.»
ahdiehfozoni
این فقط بداقبالی است و دلیلی ندارد دوباره تکرار شود. تاس‌ها حافظه ندارند.
thelittleredflower
بعضی افراد سراسر زندگی را جنگی کین‌خواهانه می‌بینند که باید در آن پیروز شد؛ گروهی غرق در نومیدی تنها رؤیای صلح، رهایی و آزادی از رنج را در سر می‌پرورانند؛ برخی زندگی‌شان را فدای موفقیت، ثروت، قدرت یا حقیقت می‌کنند؛ برخی دیگر در پیِ تعالی خویش‌اند و در علتی یا موجودی دیگر  معشوق یا ذات الهی  غوطه‌ور می‌شوند؛ دیگرانی هم هستند که معنای زندگی را در خدمت به دیگران، در خودشکوفایی یا در آفرینش می‌بینند.
samira
جایی که ترس شدیدتر است، ایمان بیشتر می‌شود. نکته همین‌جاست: ترس ایمان را به وجود می‌آورد؛ ما نیازمند خداییم و می‌طلبیمش، ولی طلب به‌تنهایی کاری از پیش نمی‌برد. ایمان هرقدر محکم، هرقدر خالص و هرقدر هم که کارآمد باشد، حقیقت وجود خدا را اثبات نمی‌کند.»
فرزانه
نوشته‌ام: «ما موجوداتی در جستجوی معنا هستیم که باید با دردسر پرتاب شدن به درون دنیایی که خود ذاتاً بی‌معناست کنار بیاییم.»
Farzane H
سعی کن بفهمی چیزی که طلایی است نه مرگ، که به‌تمامی زیستنِ زندگی به‌رغم رویارویی با مرگ است. فکر کن هر آخرین‌باری چقدر اندوه‌بار و درعین‌حال باارزش است: آخرین بهار، آخرین پرواز کُرک قاصدک و آخرین‌بار شکفتن گل‌های گلیسین.»
فرزانه
هیچ بی‌خدایی در سنگر نیست. خدای مسیحی، خدای یهودی، خدای چینی، هر خدای دیگری، بالاخره یک خدایی لازمه! بدون خدا نمی‌شه جنگید.»
فرزانه
«برای دیگران هم خوبه که بتوانند به تو کمک کنند. این‌جور که تو تماماً دهنده هستی، اجازه نمی‌دهی دیگران از کمک کردن به تو، کمک بگیرند. وقتی رزا گفت دوست داره با تو به خونه بره، من هم داشتم فکر می‌کردم چقدر خوبه آدم تو را برای دلداری در کنارش داشته باشه. من هم اینو دوست دارم. عاشقشم. ولی بعد که بیشتر راجع بهش فکر کردم، متوجه شدم هرگز نمی‌توانم کمکت را جبران کنم، چون تو هیچ‌وقت شکایتی نمی‌کنی؛ هیچ‌وقت چیزی نمی‌خواهی. در واقع...» دوباره مکث کردم، «من هیچ‌وقت از اینکه چیزی به تو پیشکش کنم لذت نخواهم برد.»
فرزانه
نظر او، من بیش از هرچیز با متعهد ماندن و بی‌توجهی نکردن به هر گفتار و کردارش، یاری‌رسان بوده‌ام. و با گرفتن دستش، با درمان فی‌البداهه، با تأکید بر هراسناک بودن آزمایش سختی که از سر می‌گذراند و با قولی که برای ماندن در کنار او داده بودم، کمکش کرده بودم.
فرزانه
تو نمی‌توانی حقیقت را به چهرهٔ مریضت پرتاب کنی؛ تنها حقیقت راستین حقیقتی است که خودمان کشفش کنیم.» با تحکم گفت: «توجه بی‌طرفانه، این چیزی است که باید به بیمار پیشکش کنی،
فرزانه
«تو می‌گویی زندگی‌های قبلی‌ات را به یاد داری. ما نداریم. اگر زندگی‌های نویی داشته باشیم، ولی کهنه‌ها را به یاد نیاوریم، این باز هم به این معناست که این زندگی  این منی که وجود دارم، این ذی‌شعوری که همین حالا اینجاست، رو به نابودی است.»
فرزانه
چقدر به دوستانم که مادرانی دوست‌داشتنی، مهربان و حمایت‌کننده داشتند رشک می‌بردم و چقدر عجیب بود که آن‌ها به مادرانشان وابسته نبودند: نه دائم بهشان تلفن می‌زدند، نه به ملاقاتشان می‌رفتند، نه خوابشان را می‌دیدند و نه حتی بهشان فکر می‌کردند. ولی من در طول روز بارها مجبور بودم فکر مادرم را از ذهنم برانم و حتی امروز که ده سال از مرگش می‌گذرد، اغلب پیش می‌آید که بی‌اختیار به سمت تلفن می‌روم تا با او تماس بگیرم.
فرزانه
«اگر اجازه بدهید به‌اندازهٔ کافی از زندگی و علائقشان بگویند، هم شما و هم بیمار برنده می‌شوید. دربارهٔ زندگی‌شان بیشتر بدانید؛ نه‌تنها به معلوماتتان اضافه می‌شود، بلکه درنهایت همهٔ اطلاعات لازم را هم درمورد بیماری‌شان به دست می‌آورید.»
فرزانه
کم‌کم فهمیدم برای مرگ تبلیغ منفی زیاد شده است. گرچه شادمانی کمی در مرگ می‌توان یافت، باوجوداین، هیولای شروری نیست که ما را به کام خویش و به جایی هولناک و غیرقابل‌تصور بکشاند. آموختم از مرگ اسطوره‌زدایی کنم، آن را همان‌طور ببینم که هست: یک رویداد، بخشی از زندگی، پایان احتمالات بعدی. پائولا می‌گفت: «مرگ رویدادی خنثی است که ما یاد گرفته‌ایم رنگ ترس بر آن بزنیم.»
فرزانه
از پائولا آموختم هراسی که فرد هنگام اطلاع از ابتلا به یک بیماری کشنده تجربه می‌کند با کناره‌گیری اطرافیان چندین برابر می‌شود. انزوای بیمار روبه‌موت، با روش ابلهانهٔ کسانی که می‌کوشند نزدیکی مرگ را پنهان کنند، تشدید می‌شود. ولی مرگ را نمی‌توان مخفی کرد؛ نشانه‌ها همه‌جا هست: پرستاران آهسته پچ‌پچ می‌کنند، پزشکان معالج به بخش‌های دیگر بدن توجه می‌کنند، دانشجویان پزشکی با نوک پنجه به اتاق بیمار وارد می‌شوند، اعضای خانواده با شجاعت لبخند می‌زنند و ملاقات‌کنندگان تظاهر به نشاط می‌کنند. یک بیمار سرطانی یک بار برایم گفت زمانی فهمیده مرگش نزدیک است که پزشکش به‌جای آنکه مثل همیشه معاینه را با ضربهٔ خفیفی از سر شوخی بر کپلش به پایان برساند، پس از معاینه دستش را به گرمی فشرده است.
فرزانه
پائولا به من آموخت که چگونه انزوای مردنْ دوجانبه است؛ از یک سو، بیمار با زندگی قطع رابطه می‌کند و نمی‌خواهد با آشکار ساختن ترس‌ها یا افکار هولناکش خانواده و دوستان را در هراس خویش شریک سازد. از سوی دیگر، دوستان هم خود را کنار می‌کشند، احساس بی‌کفایتی و ناشیگری می‌کنند، مرددند که چه بگویند یا چه بکنند، و تمایلی به نزدیکی بیش‌ازحد با چشم‌انداز مرگ خویش ندارند.
فرزانه
ایمان مذهبی سرچشمهٔ نیرومند آرامش است و تا وقتی چیز بهتری ندارم که جایگزینش کنم، هرگز تضعیفش نخواهم کرد.
فرزانه
مرگ ناگهانی بدترین مرگ است. گفت: «شما به زمان نیاز دارید تا، بدون عجله و دستپاچگی، دیگران  همسر، دوستان و مهم‌تر از همه فرزندانتان  را برای مرگ خود آماده کنید. شما نیاز دارید به کارهای نیمه‌تمام زندگی‌تان رسیدگی کنید. قطعاً برنامه‌های شما مهم‌تر از آن‌اند که بی‌دلیل کنار گذاشته شوند. باید به سرانجام برسند و حل شوند. در غیر این صورت، زندگی‌تان چه معنایی دارد؟» او نتیجه‌گیری کرد: «به‌علاوه، مردن بخشی از زندگی است. از دست دادنش و خواب بودن در حین آن، از دست دادنِ یکی از حوادث مهم زندگی است.»
فرزانه
حس می‌کردند چیزهای زیادی هست که می‌توانند تعلیم دهند؛ حکم مرگ خردمندشان کرده بود. یک درس را خیلی خوب یاد گرفته بودند و آن اینکه: این زندگی را نمی‌شود به تعویق انداخت؛ باید همین حالا آن را زیست، نمی‌شود به آخر هفته، تعطیلات، وقتی بچه‌ها خانه را برای رفتن به کالج ترک کردند و یا به سال‌های بعد از بازنشستگی موکولش کرد. بارها این مرثیه را از آنان شنیدم که: «حیف که باید تا حالا صبر می‌کردم، باید بدنم طعمهٔ سرطان می‌شد و بعد یاد می‌گرفتم چطور باید زندگی کرد.»
فرزانه

حجم

۳۰۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

حجم

۳۰۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

قیمت:
۸۵,۰۰۰
تومان