بریدههایی از کتاب صبح خاکستری
۴٫۱
(۲۷)
از اینکه بهسرعت داشتم بزرگ میشدم و کاری هم از دستم برنمیآمد، احساس بدبختی میکردم.
Sahar B
احتمالاً فردا هم روزی مانند امروز خواهد بود. شادی هرگز به سراغم نخواهد آمد. میدانم. اما بهترین کار این است که با این باور بروم بخوابم که حتماً میآید؛ فردا حتماً میآید.
یاسمین
اگر به کوهی در دوردست اشاره میکردید و میگفتید که اگر بتوانی خودت را به آنجا برسانی، منظرهٔ بینظیری در انتظارت است، آنگاه متوجه میشدم در آنچه میگویید حتی ذرهای هم دروغ نیست. اما خب، وقتی میگویید کمی بیشتر تحمل کن، اگر موفق شوی خودت را به نوک کوه برسانی، از پسش برآمدهای، درواقع، این واقعیت را نادیده میگیرید که درحالحاضر ما داریم از دلدرد افتضاحی رنج میبریم. قطعاً یکی از شما اشتباه کرده که به ما اجازه داده اینطور ادامه بدهیم. مقصر شما هستید.
یاسمین
گاهی شادی یک شب دیرتر از راه میرسد.
Sahar B
در آرزوی همهٔ چیزهایی بودم که خیلیوقت پیش تمام شده بودند.
ماریا
خیلی خوب بود اگر اصلاً به چیزی فکر نمیکردم.
rey_phik
بعضی از ما در افسردگیها و خشمهای روزانهمان، بهطور جبرانناپذیری مستعد انحراف بودیم، مستعد فاسدشدن.
یاسمین
تا زمانی که تو صدسالهای، تا زمانی که من نودونه سالهام، زیر سقف ستارهها با هم قدم زدیم و سعی کردیم شعرهای فیالبداهه بگوییم.
ستاره عوضی
گاهی شادی یک شب دیرتر از راه میرسد. شادی...
AS4438
زیبایی اصیل همیشه بیمعناست، عاری از فضیلت. یقیناً همینطور است.
AS4438
علت اینکه از عینک متنفرم این است که فکر میکنم بهترین ویژگی آدمها، زیبایی چشمانشان است. حتی اگر بینیتان دیده نشود، یا دهانتان پنهان باشد، بر این باورم که چشمها کافیاند - چشمانی که وقتی به کسی نگاه میکنند، الهامبخش زندگی زیباتری هستند.
فائزه عطائیپور
میتوانم آنقدر متظاهر باشم که گاهی کنار آمدن با آن دشوار میشود. شاید بگویم «افراط میکنم. بنابراین، به یک دروغگوی کوچک اهریمنی بدل میشوم که تحت فرمان قواعد توازن است»؛ اما این هم خودش تظاهری دیگر است و بنابراین اصلاحناپذیر.
Sahar B
ظاهراً هیچ ردپایی از عزتنفس در کینکو وجود ندارد و بههمیندلیل هم زنانگیاش بسیار قوی است.
Sahar B
در آرزوی همهٔ چیزهایی بودم که خیلیوقت پیش تمام شده بودند.
Sahar B
هیچکس در جهان رنج ما را درک نمیکرد. ممکن است وقتی که بزرگ شدیم، البته زودتر از موعد، به پشتسر نگاه کنیم و این رنج و تنهایی بهنظرمان خندهدار بیاید ـ چیزی بسیارعادی ـ اما... اما چطور از ما انتظار میرفت تا زمان بزرگشدنمان از عهدهٔ این دورهٔ بیپایان برآییم و آن را بهپایان برسانیم؟ کسی نبود که راهورسمش را به ما یاد بدهد.
Sahar B
گاهی شادی یک شب دیرتر از راه میرسد. همانطور که در رختخواب دراز کشیده بودم، این فکر بهذهنم رسید. آدم مدتها منتظر شادی میماند، تا اینکه بالاخره صبرش تمام میشود و باعجله خانه را ترک میکند. اما بعداً به گوشش میرسد که فردای آن روزی که تو خانه را ترک کردی، شادی فوقالعادهای از راه رسید. و حالا برای همهچیز خیلی دیر است. گاهی شادی یک شب دیرتر از راه میرسد. شادی...
Sahar B
احساس میکنم چیزی بزرگ سرتاپایم را در خود گرفته و حالا میتواند آزادانه مرا به هر سو بکشاند. در آزادانه به هر سو کشیدهشدن رضایتی نهفته است، و درست به همان اندازه تماشای به هر سو کشیدهشدن حسی مجزا و غمانگیز است.
motahare____sjafari
عینک خوبیهایی هم دارد که ممکن است دیگران ندانند. از اینکه عینکم را از روی صورتم بردارم و به دوردست چشم بدوزم، خوشم میآید؛ همهچیز محو و تار میشود، مثل رؤیا، یا مثل زوتروپ. فوقالعاده است. هیچچیز کثیفی را نمیتوانم ببینم. فقط چیزهای بزرگ. فقط رنگها و نورهای تند و شفاف به دیدِ من راه مییابند. همچنین دوست دارم عینکم را بردارم و به آدمها نگاه کنم؛ صورتهای اطرافم همهشان مهربان و زیبا و خندان به نظر میرسند. بهعلاوهٔ اینکه وقتی عینک ندارم، حتی فکر جروبحثکردن با دیگران را هم نمیکنم، حتی احساس نمیکنم که باید به آنها حرفهای نیشدار و کنایهآمیز بزنم. تنها کاری که میکنم این است که بدون هیچ منظوری به آنها زل میزنم.
رها
اگر کتابهایم را از من بگیرند، کاملاً نابود میشوم. تا این حد به چیزهایی که در کتابها نوشته شدهاند، وابسته هستم. کتابی میخوانم و کاملاً شیفتهاش میشوم: به آن اعتماد میکنم، شبیهاش میشوم، با آن همدردی میکنم و میکوشم به بخشی از زندگیام تبدیلش کنم؛ سپس کتاب دیگری میخوانم و بلافاصله جذب آن یکی میشوم.
rey_phik
آدم مدتها منتظر شادی میماند، تا اینکه بالاخره صبرش تمام میشود و باعجله خانه را ترک میکند. اما بعداً به گوشش میرسد که فردای آن روزی که تو خانه را ترک کردی، شادی فوقالعادهای از راه رسید. و حالا برای همهچیز خیلی دیر است. گاهی شادی یک شب دیرتر از راه میرسد.
parisa tabaeian
همانطور که در رختخواب دراز کشیده بودم، این فکر بهذهنم رسید. آدم مدتها منتظر شادی میماند، تا اینکه بالاخره صبرش تمام میشود و باعجله خانه را ترک میکند. اما بعداً به گوشش میرسد که فردای آن روزی که تو خانه را ترک کردی، شادی فوقالعادهای از راه رسید. و حالا برای همهچیز خیلی دیر است. گاهی شادی یک شب دیرتر از راه میرسد. شادی...
بامداد
اما اگر آنها از زاویهٔ دید ما به موضوع فکر میکردند، میدیدند بااینکه همهچیز بهطور وحشتناکی دردناک بوده، ما چطور برای تابآوردن جنگیدهایم و حتی چطور با تمام توان تلاش کردهایم که بادقت به آنچه که دنیا میگوید گوش دهیم.
فائزه عطائیپور
خدا نکند که قرار باشد زیبایی مفهوم داشته باشد. زیبایی اصیل همیشه بیمعناست، عاری از فضیلت.
Azadehana
صبحها برایم غیرقابلتحمل هستند؛ چون ظاهراً همیشه با اندوه، بهیاد گذشتههای دور میافتم، بهیاد آدمهایی که میشناختم، و حضورشان را بهطور ترسناکی نزدیک به خودم احساس میکنم. درست مثل بوی ترشی که نمیتوان از آن خلاص شد.
Sahar B
لحظهٔ حال برایم جالب است. اکنون، اکنون، اکنون - حتی هنگامیکه تلاش میکنید دست روی لحظهٔ خاصی بگذارید، آن لحظه پر میکشد و به دوردستها میرود و «اکنون» جدیدی از راه میرسد.
Sahar B
ما از بهترین جایی که باید برویم، یا جاهای زیبایی که باید دوست داشته باشیم ببینیم، یا جاهای گوناگونی که، بهعنوان یک انسان باعث رشدمان میشوند، تصور گنگی داریم. همهٔ ما در آرزوی یک زندگی خوب هستیم. امیدها و بلندپروازیهای واقعی داریم. بیصبرانه در انتظار اعتقادی راسخ و خللناپذیریم که بتوانیم به آن تکیه کنیم. اما ابراز چنین چیزهایی در زندگی نوعیمان، بهعنوان یک دختر، نیازمند تلاش قابلملاحظهای است.
motahare____sjafari
دیگر وقتی برای جاروجنجال بهراهانداختن دربارهٔ پایبندی به شخصیت حقیقیمان نداریم. شاید هوشمندانهترین کار این باشد که در سکوت همان راهی را برویم که آدمهای عادی میروند، بدون جلبتوجه به خودمان.
motahare____sjafari
همینطور که بزرگتر میشوم، بیشتروبیشتر میفهمم اخلاقیاتی که در مدرسه آموزش داده میشوند و سنتهای اجتماعی، دو چیز کاملاً متفاوت هستند. آنهایی که بر حفظ اخلاقیات در مدرسه اصرار دارند، مُشتی احمق به نظر میرسند. مردم معتقدند آنها غیرعادیاند. هرگز موفق نمیشوند و همواره تهیدست خواهند بود. بعید میدانم کسی باشد که دروغ نگوید. اگر هم باشد، حتماً همیشه بازنده است.
motahare____sjafari
زیادی آرام است. چیزی غیرواقعی در او هست؛ مثل او بودن باید خستهکننده باشد،
motahare____sjafari
با دهان باز آنجا نشسته بودم و به گلها نگاه میکردم و میاندیشیدم که انسان چیزهای خوب هم دارد. مثلاً این انسان بود که زیبایی گل را کشف کرد و یا این انسان است که گلها را تحسین میکند.
motahare____sjafari
حجم
۶۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۶۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۹,۰۰۰۷۰%
تومان