بریدههایی از کتاب در جستجوی نان
۴٫۶
(۸)
در آن زمان روحم از منظومههای مادربزرگم، مالامال بود آنچنان که کندو از عسل زنبورها آکنده است. شاید هم از حقیقت دور نباشد اگر بگویم که به لباس شعر میاندیشیدم.
Sh.moqaddam
من میدانستم که اشخاص غایب همیشه گناهکاراند و به سهولت میتوان هر چیزی را به آنها نسبت داد.
Sh.moqaddam
شاید نسبت به همه کس مهربان باشم. اما نشان نمیدهم. آدم نباید به مهربانی و خوبی خود اعتراف نماید زیرا مردم ازش سوء استفاده خواهند کرد همانطور که در باتلاق مشتی گل خشک متلاشی میشود، یک آدم مهربان و خوب را نیز خورد میکنند و لگدمال میسازند.
Sh.moqaddam
من خورشید را با عشق مخصوصی دوست دارم. از حروف موزون و شیرین کلمه آفتاب که آهنگ اسرارانگیزی دارد خوشم میآید. چشمانم را بستهام و صورتم را در انوار گرم روشناییاش غوطه میدهم هنگامی که از لای پرچین وارفتهای میگذرد یا از میان برگهای درهم شاخهها میلغزد میکوشم با دستهای خویش زندانیاش کنم هنگامی که سپیده روی چمنزارها برمیخیزد همیشه، بدون آنکه بخواهم تبسم شادمانی دلم را مسرور میسازد.
بالای سرم، جنگل کاج، زمزمه میکند. قطرات شبنمی را که بر برگهای سبزش نشسته است میتکاند. قطرات یخ زده صبح روی برگهای دندانهدار سرخس همچون نشان سیمین میدرخشد. باران، علفهای زرد را به زمین خوابانده است. اما به محض اینکه یک کم آفتاب به رویشان میتابد تکان میخورند و جان میگیرند. شاید این حرکات آخرین جنبشهای حیات آنها باشد.
Sh.moqaddam
با وجود آن کتابها، من دیگر در جهان نبودم و بنابراین فنا نمیشدم.
Sh.moqaddam
جنگل برای من نمایاننده آسایشی بود که تا آنوقت به قلبم نمیرسید. در عین حال، روشنی تندی در نهادم بهوجود میآورد که همه ناگواریهای زندگی را برایم به شادی بدل میساخت. چیزی دیگری هم بود، لطافت و دقت اندیشههایم، همچنانکه در خلسه قرار بگیرد وسعت مییافت بینایی و شنوایی حساس میگشت، حافظه نیرو میگرفت و دامنه تخیلات پهن میشد.
Sh.moqaddam
غنی به خدا نمیاندیشد.
روز حساب و عدالت را از یاد میبرد.
AS4438
خویشاوندان آدم به نقاط ضعف و نیروی انسان آشنا هستند و برای حمله به او مواقع مناسبی را انتخاب میکنند. برای تهمتهای خود کم و بیش مدرک دارند و به آسانی با هم دست به گریبان میشوند.
از ارباب خوشم میآمد.
Sh.moqaddam
صدای موذیانه پرندگان قادر نیست غوغای مالیخولیا و آرام و ملایمی را که وداع آخرین روزهای خوش قبل از پائیز بهوجود میآورد بپوشاند. و این صدا، به گوشم همانند برخورد سخنان پرنده مرتب و موزونی است که همه قافیههایش با هم بخواند. در عین حال، زیر این فشار شیرین، بدون آنکه بخواهم، تصاویری از زندگی گذشتهام زنده میشود.
Sh.moqaddam
. آفتاب با بوی ملایم پائیز رودخانه را معطر میدارد. شفافیت هوا، صحرا را به یک فضای لایتناهی مبدل ساخته است. به نظر میرسد که همه این اشیاء به جانب دوردستی خیره ماندهاند. آدم میخواهد به دیار دیگری برود. به جای دوردستی فرود آید. من اینجا اغلب برآمدن خورشید را دیدهام ولی هر بار زیبائی جهان صبحدم چشمانم را خیره ساخته است.
Sh.moqaddam
آسمان نیلی، رنگ پریده و سردی داشت، و زیر آن، روی زمین، خلوت و انزوا حکومت میکرد. قلبم نیز خالی میشد. در مالیخولیای شیرینی میآسودم. امیالم فرو میریخت. دیگر اندیشهام از هیچ چیز به زحمت نمیافتاد. تنها یک میل در من وجود داشت که چشمانم را بر هم بگذارم. این انزوای موهوم هیچگونه تسلایی برایم نمیآورد. زیرا، گنجایش قلبم را با حجم خویش پر میداشت.
Sh.moqaddam
نباید به گلها قبل از شکفتن آنها دست زد زیرا خواهند پژمرد و نه گل خواهند داد و نه میوه.
AS4438
ـ تنها تفاوت بزرگ بین انسانها، شدت و ضعف حمق آنهاست. یکی با هوش شده است و دیگری کمتر و شخصی دیگر کاملا بی هوش. برای اینکه از حمق برهیم باید به قرائت آثار منتخب بپردازیم.
AS4438
زندگی، ملاحظه میکنید، همین زندگی ممکن است آنچه را که در روانها و دلهای ما، عدالتخواهی، خوبی و مهربانی است زایل کند و بزداید.
AS4438
«هر کاری که بکنیم و هر امیدی که داشته باشیم از کفن و گور نخواهیم رست.»
AS4438
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۳۵۱ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۳۵۱ صفحه
قیمت:
۱۱۲,۰۰۰
تومان