بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کتاب دلواپسی | طاقچه
تصویر جلد کتاب کتاب دلواپسی

بریده‌هایی از کتاب کتاب دلواپسی

انتشارات:انتشارات نگاه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۱۱ رأی
۳٫۷
(۱۱)
زوال یعنی ضایعه‌ی کامل بی‌ادراکی، چرا که بی‌ادراکی اساس زندگی است. اگر قلب توان تفکر می‌داشت از تپیدن باز می‌ماند.
"میترا"
آه، هیچ انتظاری آزاردهنده‌تر از انتظار چیزهایی که هرگز وجود نداشته، نیست!
"میترا"
این باور امشب من است. صبح فردا دیگر چنین نخواهد بود، چرا که من صبح فردا کس دیگری خواهم بود. صبح فردا به چه باور خواهم داشت؟ نمی‌دانم، آن را باید صبح فردا تجربه کنم و سر دربیاورم. حتا به خدای همیشگی که امروز باور دارم، فردا پی‌خواهم برد نه امروز، چرا که من امروز منم و فردا او شاید هیچ وقت وجود نداشته باشد.
sadegh akbari
اگر به دقت تماشا کنم، آن‌گونه که مردم زندگی می‌کنند چیزی در آن نمی‌یابم که از زندگی حیوانات متفاوت باشد. این یکی و دیگران ناخودآگاه با چیزها و دنیا درمی‌غلتند. این یکی چون دیگران به گفت و گو می‌پردازد و هرازگاهی مکث می‌کند. و روزانه همان جریان زندگی نباتی را طی می‌کند و فراتر از آنچه فکر می‌کند، نمی‌اندیشد، و از آنچه زندگی می‌کند، بیشتر نمی‌آموزد. گربه جلو آفتاب پهن می‌شود و می‌خوابد. انسان درون زندگی با تمام پیچیدگی هایش پهن می‌شود و می‌خوابد
niloufar.dh
هیچ‌چیز مرا ارضا نمی‌کند، هیچ‌چیز مرا تسکین نمی‌دهد. من به کل از همه‌چیز ــ حال وجود داشته باشند یا نه ــ اشباع شده‌ام. نه می‌خواهم روانی داشته باشم، و نه می‌خواهم از آن دوری گزینم، من آنچه را که آرزو نمی‌کنم، آرزو می‌کنم. و از آن چیزی دوری می‌گزینم که ندارم. من نه می‌توانم هیچ باشم و نه همه چیز: من پل گذر میان آنی که ندارم و آنی که نمی‌خواهم، هستم.
sadegh akbari
لحظه‌ای که رنج می‌بریم به نظر می‌رسد رنج انسانی بی‌نهایت باشد. ولی نه رنج انسانی بی‌نهایت است و نه رنج ما ارزش برتری را از خود رنج دارد که باید تحمل کنیم.
lordartan
در عصری زاده شدم که اکثر جوانان باور به خدا را از دست داده بودند، درست به همان دلیل یاد شده، چرا که پیشینیان آن‌ها به خدا اعتقاد داشتند ــ بی‌آن‌که بدانند چرا. و این بود که اکثر این جوانان انسانیت را جایگزین خدا کردند. چون تفکر انسانی میل به انتقاد دارد، چرا که به جای فکر کردن احساس می‌کند.
mar.yam
فلسفه‌ی عملی خیام از این جهت به اپیکورگرایی لطیف خلاصه می‌شود که به حداقل آرزوی لذت پناه برده است. برای خیام تماشای گل سرخ و سرکشیدن باده کفایت می‌کند. نسیمی ملایم، گفتگویی بی‌منظور و برنامه، جامی از شراب و گل، اوج آرزوی نهایی حکیم ایرانی همین است و بس. عشق وجدآور است و ملال‌آور، اقدام آزرده می‌کند و کژراهه می‌رود، کسی موفق نمی‌شود بداند و اندیشیدن همه‌چیز را مکدر می‌سازد، بنابراین بهتر است امید و آرزویمان را به وقت دیگری موکول کنیم، و ادعای مجنونانه‌ای که می‌خواهیم جهان را تعریف و اصلاح و حکومت کنیم، به حال خود رها سازیم. همه‌چیز هیچ است. یا آن‌طور که در گلچین ادبی یونان آمده است «همه‌چیز زاده‌ی نابخردی است» . و کسی که این را می‌گوید یونانی و انسانی منطقی است.
niloufar.dh
چهاردیواری اتاق محقرم همزمان برای من سلول زندان و فاصله، بستر و تابوت است. شادمانه‌ترین لحظه‌های من، لحظاتی است که فکر نمی‌کنم، چیزی نمی‌خواهم، حتا غرق رؤیا هم نمی‌شوم، گم شده در خیرگی اشتباه یک نبات، خزه‌ی محضی که بر سطح زندگی می‌روید. من بی‌تلخ‌کامی، از ادراک بیهوده، از هیچ بودن، از پیش مزه مرگ و خاموشی لذت می‌برم.
sadegh akbari
شاید سرنوشت من است که تا ابد باید حسابدار باشم، و شعر و ادبیات پروانه‌ای است که با تمام زیبایی بر سرم می‌نشیند تا مضحک‌ترم جلوه دهد
niloufar.dh
امروز روحم تا اعماق وجودم غمگین است. کل منِ من، خاطرات، چشم‌ها و دست‌ها رنجم می‌دهند. مثل درد مفاصل که به هر آنچه منم، دامن می‌گستراند. و نیز شفافیت واضح‌روز، آسمان بزرگ ناب و آبی، مد ایستاده‌ی نوری مبهم، کوچک‌ترین تأثیری بروجودم ندارد
niloufar.dh
نسیم ملایم و شاداب پاییز ــ انگار تابستان نمی‌توانست به گذشته متصل شود ــ با نسیمی که باد تصویرگر شخصیت می‌شود، به هیچ‌وجه تسکینم نمی‌دهد. بیهودگی مفهوم اندکی دارد. من غمگینم، ولی نه با تعریف مشخص غمگین بودن و نه با تعریف نامشخص آن. من در بیرون بر روی جاده‌ی پوشیده از جعبه، غمگینم.
niloufar.dh
اندوه، بی‌حوصلگی از کاری برای ــ انجام ــ نداشتن، نیست، بلکه حس کردن بیماری آزاردهنده، که ارزشی ندارد تا کاری برایش انجام دهی
niloufar.dh
مطیع چیزی نشدن ــ چه انسان، چه عشق و چه آرمان: برخوردار بودن از استقلال دور که مقرر می‌دارد حقیقت را باور نکنی، حتا اگر وجود هم داشته باشد، مفید بودن شناخت آن را باور نکنی ــ به نظر من این وضعی است که در آن زندگی فکری خصوصی کسانی که بیفکرانه نمی‌زیند، باید در برابر خودشان قالب تهی کند، به چیزی متکی بودن یعنی ابتذال. اقرار به اعتقاد، آرمان، زن یا حرفه ــ همه‌ی این‌ها یعنی بند زندان و دستبند. بودن یعنی آزاد بودن. حتا تلاش در جهت کسب هویت هم اگر همراه با غرور و همدردی باشد، مزاحم است. اگر درک کنیم که غرور طنابی است که ما را با آن می‌کشند، مغرور نمی‌شویم
niloufar.dh
من این جمله هکل زیست‌شناس را که در دوران کودکی عقلم خوانده بودم، هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم، سنی که انسان با مطالعه‌ی آثار علمی عامه‌پسند و استدلال علیه مذهب، خود را سرگرم می‌کند، عبارتش کم و بیش همین است: انسان والا (اگر اشتباه نکرده باشم او از کانت و گوته نام می‌برد) بسیار بالاتر از انسان عادی است تا انسان عادی از میمون عادی
niloufar.dh
مالیخولیای وسیع، ماتم انباشته از بی‌رغبتی، فقط در حوزه‌ی آسایش و وفور تجملات می‌تواند وجود داشته باشد.
yazdaan
هریک از ما تسلّی‌ناپذیر به حال خود وانهاده شدیم، تا خویشتن را زنده احساس کنیم. انگار کشتی وسیله‌ای باشد که وظیفه‌اش دریانوردی است، وظیفه کشتی، دریانوردی نیست، ورود به بندر است. ما خود را بر پهنه‌ی دریا یافتیم بدون تصویری از بندری که در آن پناهی جست و جو کنیم.
"میترا"
جرأت مبارزه، جان‌باخته با ما سر از این جهان درآورد، چه ما بدون اشتیاق به مبارزه زاده شده‌ایم.
"میترا"
ما بدین‌ترتیب، برای نوسازی اجتماعی جهان، حریصانه بیدار شدیم و با شادی، برای تسخیر آزادی که از آن چیزی نمی‌دانستیم، و نمی‌دانستیم چیست و نیز برای پیشرفتی که به دقت تعریف نشده بود، به راه افتادیم
lordartan
آه، این که زندگی دردناک یا فکر کردن به زندگی دردناک است، صحت ندارد. چه‌بسا حقیقت این است که اگر به صورت درد بدان تأکید کنیم، این فقط درد ما است که جدی و دشوار است. اما اگر کاملا طبیعی بمانیم درد همان‌طور که آمده، همان‌طور هم می‌رود، و آن‌گونه که پدید آمده، متواری می‌شود. همه‌چیز هیچ است، درد ما هم همین‌طور
lordartan
من هرگز جز خیالپردازی کار دیگری نکردم. همین و فقط همین مفهوم زندگی من بوده است. هیچ‌گاه جز زندگی درونم با غم جدی دیگری آشنا نشدم. هرگاه که خودم پنجره‌ی درونم را می‌گشایم تا بتوانم در خیال رفتار، او را فراموش کنم، بزرگ‌ترین دردهای زندگی من از من می‌گریزن
lordartan
پس از چندروز گرم آخر تابستان، شب‌ها برحسب اتفاق در آسمان فراخ تأثیر رنگ‌ها ظاهر می‌شود، آغاز نسیمی فرحبخش که پاییز را نوید می‌داد، برگ‌ها هنوز زرد نمی‌شدند و نمی‌ریختند، هنوز آن هراس نامشخص ادراک ما که طبیعت مشرف به مرگ را همراهی می‌کند، مسلط نیست، چرا که با مرگ طبیعت، خود ما هم پایان خودمان را رقم می‌زنیم. این مانند خستگی پس از تلاش بسیار بود، خوابی مبهم که آخرین حرکات رفتاری را دنبال می‌کرد. آه، این شب‌ها چنان انباشته از بی‌تفاوتی رنج‌آورند که پیش از آن که پائیز از این چیزها آغاز شود، از ما آغاز می‌شود.
lordartan
هر پائیزی که از راه می‌رسد به آخرین پائیزی که تجربه خواهیم کرد نزدیک است، و به همین جهت شامل حال تابستان هم می‌شود، ولی پائیز با هستی خود، سپری شدن همه‌ی چیزها را به یاد می‌آورد و در تابستان به سهولت پی می‌بریم که این مهم را فراموش کرده‌ایم، هنوز پائیز از راه نرسیده، هنوز زردی برگ‌های ریزان در هوا مشهود نیست و یا اندوه نمناک زمان، با نام زمستان چهره‌ی دیگری از خود بروز خواهد داد. ولی نشانی از اندوه منتفی شده، رنجی با البسه‌ی سفر در احساس، که ما در آن به نحوی مبهم، به رنگ ناشناس اشیاء، صدای گوناگون باد به شیوه‌ی دیرین که هنگام فرارسیدن شب در کل کائنات گسترده می‌شود، پی‌می‌بریم.
lordartan
چنین است، همه‌ی ما سپری خواهیم شد، به کل سپری خواهیم شد، کسی که با احساس و دستکش کار کرده، کسی که از سیاست محلی حرف زده، از همه‌ی آن‌ها چیزی باقی نخواهد ماند. همچون نور که سیمای قدیسان و زنگال کفش‌های در حال عبور را روشن می‌کرد. نور، فقدان هیچ را به تاریکی، و باقی‌مانده‌ی واقعیت را که به قدیس و دیگر پوشندگان کفش زنگالی تعلق داشت، واخواهد گذاشت. در گردباد دور، در گردبادی که کل کائنات را به سستی می‌کشاند ــ قابل مقایسه با گردباد برگ‌های خشک ــ امپراتوری‌ها به اندازه‌ی البسه‌ی زن دوزنده ارزشمندند، و گیسوان بچه‌های موطلایی با همان دَوَران مرگبار می‌چرخند که قدرتمندان عصای پادشاهی راتصور می‌کنند، و در خانه‌ی نامریی‌ها که از در گشوده‌ی جلوی آن در بسته‌ای را می‌توان شناسایی کرد، زنان برده‌ی باد، می‌رقصند، و عده‌ای بدون دست جلب‌توجه می‌کنند، تمام چیزهای کوچک و بزرگ نظام حبس شده برای ما و در وجود ما، کائنات را برپا کرده‌اند.
lordartan
هرکس هستی خود را یکنواخت اداره کند عاقل است. چه در آن صورت هر حادثه‌ی کوچکی از نعمت معجزه برخوردار می‌شود.
sadegh akbari
این تصوری بدبینانه چون تصورات ویژنی نیست که زندگی را زندان می‌دید و در آن از سر تفریح‌کاه را نفرین می‌کرد. بدبینی یعنی درک فجیع چیزی، و این رفتار نوعی غلوآمیز و ناآسوده است
niloufar.dh
می‌توانم همه‌چیز را برای خود تصور کنم، چرا که چیزی نیستم. اگر چیزی بودم، نمی‌توانستم چنین چیزی را تصور کنم. کمک حسابدار می‌تواند خود را امپراتور روم بپندارد، پادشاه انگلستان نمی‌تواند، چرا که او پادشاه انگلیس است و در رؤیا نمی‌تواند غیر از آنچه هست، پادشاه دیگری باشد. واقعیت او، از حس کردن بازمی‌داردش.
niloufar.dh
لازمه‌ی هدایت بی‌احساسی است. آدم مسرور مسلط است، پس به خاطر غمگینی باید حس کرد.
niloufar.dh
انسان‌هایی که در رؤیای سبک‌های بزرگ سر می‌کنند، یا دیوانه‌اند و بدانچه که در رؤیا می‌پرورانند باور دارند، و در کنارش خوشبخت‌اند، یا خیالپردازان بسیار معمولی‌اند و برای آن‌ها خیالبافی موسیقی روح است، و بی‌آن‌که چیزی بگویند تکانشان می‌دهند. ولی کسی که در رؤیاهای ممکن به‌سر می‌برد، فرصت ممکن برای برآورده نشدن انتظارات واقعی‌اش را در اختیار دارد. این نمی‌تواند به شیوه‌ای خاص مرا اندوهگین کند، چرا که من نتوانسته‌ام قیصر روم شوم، ولی می‌تواند رنجم دهد که هرگز با زن دونده‌ای که همیشه حدود ساعت نه به نبش خانه‌های سمت راست می‌پیچد، حرف نزده‌ام. رؤیا که غیرممکن‌ها را به ما وعده می‌دهد، به همین سبب نیز از ما کناره می‌گیرد، اما رؤیاهایی که ممکن‌ها را به ما وعده می‌دهد، وارد زندگی می‌شود و تنها در این زندگی راه‌حلش را می‌یابد. یکی زندگی خاص و مستقلی دارد، دیگری مطیع حوادث اتفاقی است.
niloufar.dh
اگر در آرزوی نایافتنی‌ها باشم، می‌خوابم، من از رؤیاهایی که در کل می‌توانستند باشند، بیدار می‌شوم
niloufar.dh

حجم

۴۲۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۴

تعداد صفحه‌ها

۳۳۵ صفحه

حجم

۴۲۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۴

تعداد صفحه‌ها

۳۳۵ صفحه

قیمت:
۱۴۳,۰۰۰
۱۰۰,۱۰۰
۳۰%
تومان