بریدههایی از کتاب نجات از هزارتو
۳٫۸
(۱۶۱)
برخی از ما هرگز نمیایستیم تا با خود فکر کنیم که آیا این واقعاً من هستم؟
کاربر ۵۱۶۴۳۲۱
ما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم کاری را که خودمان برای خودمان انجام نمیدهیم، دیگران برایمان انجام دهند.
بهمن
افرادِ تنها، به اندازهٔ عمق ارتباطی که با خودشان دارند، میتوانند با دیگران ارتباط عمیق برقرار کنند.
niki
آگاه بودن در جهانی ناآگاه، مثل زندگیکردن در جهنم است.
آتیلا
بیتوجهی پیدرپی به حس درونیاش، باعث شد که بهتدریج یاد بگیرد به خودش اعتماد نداشته و بهجای آن، همیشه نگاهش به افکار، باورها و نظرات دیگران باشد.
بهمن
همه نمیخواهند بهتر شوند و بهبود یابند، و این ایرادی ندارد. هویت برخی افراد، به بیماریشان گره خورده است.
فروهر امینا
برخی از تصاویر مغزی، نشان میدهند که ما فقط ۵ درصد از روز را در حالت خودآگاه هستیم و در سایر زمانها، در وضعیت ناخودآگاه یا خودکار قرار داریم
بهمن
ذهن ناخودآگاه، عاشق زندگیکردن در ناحیه امن است. امنترین مکان برای ذهن ما، جایی است که قبلاً در آن بودهایم؛ زیرا نتایج آن برایمان آشناست و میتوانیم آنها را پیشبینی کنیم
زهرا مشکل گشا
«ما روزها را بهخاطر نمیآوریم، بلکه لحظات را بهخاطر میآوریم؛ چزاره پاوزه.»
Della
اگر شما از روی شهود و حس درونی خود میدانید که برای بهتر شدن به چه چیزهایی نیاز دارید، پس چرا این تغییرات را اعمال نمیکنید؟ خیر؛ این ربطی به اراده شما ندارد، بلکه به این خاطر است که در الگوهای فکری و رفتاری نسبتاً خودکاری گیر افتادهاید. شما در «هزارتو» هستید.
بهمن
مشکل اینجا است که حالات سیستم عصبی ما، بر اساس بازخوردی که از اطرافیانمان میگیریم، تغییر میکند
بهمن
قدمهای کوچک، ولی مستمر، راه رسیدن به تحول واقعی است.
کاربر ۲۱۵۱۶۱۸
مردمی که مورد ستم واقع شده و سرکوب شدهاند، از ارتباطی که بین استرس و بیماری وجود دارد، آسیب بیشتری میبینند
niki
ذهن ناخودآگاه، عاشق زندگیکردن در ناحیه امن است. امنترین مکان برای ذهن ما، جایی است که قبلاً در آن بودهایم؛ زیرا نتایج آن برایمان آشناست و میتوانیم آنها را پیشبینی کنیم.
کاربر ۳۵۳۸۲۰۷
ما از لحاظ عاطفی بیسوادیم، زیرا کودکانی کوچک، در بدنی بزرگسال هستیم
mah_
او دیگر همیشه در حالت خودکار و ناخودآگاه نبود، بلکه میتوانست در زمانهایی که احساس ناخوشایندی دارد، به جای اینکه از آن فرار کند، برای مدت کوتاهی آن احساس ناخوشایند را حس کند.
هرچه حضور او در لحظه حال بیشتر شد، توانایی مکثکردن و مشاهده افکار و رفتارها (همانطور که هستند) در او پرورش یافت و باور پیدا کرد که این حالتهای موقتی و گذرا را میتواند مدیریت کند.
فروهر امینا
ژنتیک ما، سرنوشتمان را تعیین نمیکند و ما برای تغییر کردن، باید آگاهانه متوجه الگوهای فکری و عادتهایمان باشیم.
الهام منصوری
اگر شما در خانهای بزرگ شده باشید که در آن عصبانیت، واکنشهای افراطی، عدم تعامل و ترس، بخش عادی زندگی شما بودند، بدن شما به صورتی تنظیم شده است که استرس را مدیریت کند و بهراحتی نمیتواند وارد حالت امن تعامل اجتماعی شود.
بهمن
انرژی و حالات ما، به دیگران منتقل میشوند. ما در کنار برخی از افراد، احساس بهتر و آرامتری داریم؛ زیرا سیستم عصبی ما در حال تأثیرگرفتن از حالات سیستم عصبی آن افراد است.
بهمن
برای اینکه بتوانید به خودتان چیزهایی را بدهید که دیگران ندادهاند، باید خودتان را دوست داشته باشید و برای اینکه خودتان را دوست داشته باشید، باید خودتان را «ببینید».
الهام عبداللهی
نمیتوانیم انتظار داشته باشیم کاری را که خودمان برای خودمان انجام نمیدهیم، دیگران برایمان انجام دهن
غزل
کمک کرد تا به چیزی پی ببرم که مدتها مانع پیشرفتم بود و آن چیزی نبود جز «شرم».
بهمن
تکرار، موجب میشود مسیرهای عصبی جدید در مغز شما شکل بگیرند
بهمن
میتوانید هر روز از خودتان این سؤال را بپرسید که: «در این لحظه، چه کاری میتوانم برای خودم انجام بدهم؟
ساناز محمدی
اگر والدین، یک محیط آشفته و استرسزا برای آنها ایجاد کرده باشند، کودک این شرایط را درونیسازی کرده و این باور را تعمیم میدهد: «والدینم، حس ترس به من میدهند. من میترسم چون آنها به نیازهای من توجه نمیکنند. دنیا، جای ترسناک و تهدیدآمیزی است.» چنین مغزی که برای حفظ بقا تلاش میکند (برخلاف «مغز یادگیرنده» در حالت تعامل اجتماعی)، بر روی تهدیدات احتمالی، «بیشازحد» تمرکز میکند و بهصورت سختگیرانه، سریع و با دید «سیاه یا سفید» و اغلب اوقات وسواسگونه و همراه با ترس، دربارهٔ چیزهای مختلف فکر میکند
بهمن
زخمهای کودک درون، نیازهای برآوردهنشده جسمی، احساسی و معنویِ مربوط به دوران کودکی هستند که خودشان را از طریق ذهنِ ناخودآگاه ما نشان داده و حتی بر زندگی بزرگسالی ما نیز تأثیر میگذارند. اکثر ما احساس دیده، شنیده و دوست داشته نشدن را تجربه کردهایم و این درد را در تمام طول زندگی، همراه خود حمل میکنیم.
بهمن
(من دیده و شنیده نمیشوم) و به این وضعیت، عادت کرده بود. به همین خاطر، جذب روابطی میشد که حس آشنای کوچک بودن و دیدهنشدن، به او بدهند. با اینکه بودن در این روابط، باعث میشد تمام احساسات ناخوشایند مربوط به دیده و شنیده نشدن را نیز تجربه کند، ولی چون با این احساسات و شرایط آشنا بود، با آنها احساس راحتی میکرد.
کاربر ۱۲۹۲۱۸۴
«ما روزها را به یاد نمیآوریم، بلکه لحظات را به یاد میآوریم.»
میم بانو
به بیان ساده، رابطهٔ ما با والدینمان، پایه و اساس تمام روابط دوران بزرگسالی ما خواهد بود که ما به آن دلبستگی میگوییم.
زهرا مشکل گشا
«من معتقدم این کودک درونِ نادیده گرفته شده و زخمدیده در گذشته، مهمترین عامل درماندگی نوع بشر است
niki
حجم
۲۶۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۹۸ صفحه
حجم
۲۶۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۹۸ صفحه
قیمت:
۸۶,۴۰۰
تومان