بریدههایی از کتاب مارادونا
۳٫۲
(۲۱)
گفتم: "دیهگو، یک چیزی هنوز اذیتم میکنه… آخه چرا نمیخواستی دوشنبهها بریم؟"»
«گیه، دوشنبههام مال کلودیاست.»
«میدونستم فوتبالش خداست، حالا فهمیدم شخصیتش هم خداست.»
حسین احمدی
هم حکومت دیکتاتوری و هم نظام دموکراتیکی که پس از آن سر کار آمد از دیهگو و فوتبال به عنوان ابزاری برای عوامفریبی استفاده میکردند و اسطورهٔ مارادونا هم در همین بستر رشد کرد: یک اسطورهٔ ملیگرایانه
Keyvan B
رست پس از تولد شصتسالگی دیهگو، مسئولان شهر لوماس دِ زامورا، که فیوریتو از توابع آن به حساب میآید، بعد از آنکه قولِ یک اقامتگاه جدید به ساکنان خانه دادند، خانهٔ پدری مارادونا را به عنوان «میراث فرهنگی» ثبت کردند. روزی که مارادونا از دنیا رفت، هنرمندی با هزینهٔ شهرداری چهرهٔ دیهگو را روی دیوار آن آلونک با هالهای طلایی نقاشی کرد. زیر نقاشی نوشته شده بود: «خانهٔ خدا».
حسین احمدی
«از صبح تا شب در پوتررو بازی میکردیم. هیچ محدوده و خطکشیای نداشت. همهجا گردوخاک بود. به خانه که برمیگشتم گِلِ خالی بودم. وای که با چه لباس و قیافهای به خانه میرفتم. هر دفعه پدرم دلش میخواست یک دل سیر کتکم بزند، چون حق نداشتیم با لباسهایمان چنین کاری بکنیم. از دستش فرار میکردم که دمدستش نباشم… همین باعث میشد دریبل زدنم پیشرفت کند.»
حسین احمدی
به سینیورینی گفت: «امروز به یادت بودم، حرومزاده. سال اول توی ناپولی، اون روزی رو که با رُم بازی داشتیم یادت میآد؟ خوابم نمیبرد و صدات کردم بیای تو اتاقم. اومدی و نشستیم زمین. گفتم ترجیح میدم خودم بمیرم و مرگ پدر و مادرم رو نبینم. اما حالا هر دوشون رفتهند. یادت میآد بهم چی گفتی؟»
سینیورینی سعی کرد لبخند بزند، اما در عوض اخمهایش در هم رفت. «گفتم بس که ترسویی. این روال عادیِ زندگیه. هیچوقت نباید بخوای والدینت بیشتر از خودت رنج بکشند.»
حسین احمدی
اِمیر کوستوریتسا در خلال فیلمبرداری مستند مارادونا میگفت: «وقتی داشتم دالی بل (را یادت میآید؟) را میساختم، به بزرگمنشی فقرا در شهرها پی بردم. شرافت و اصالت نه در خانهٔ ثروتمندان که در خانهٔ فقراست، چون هم به قوانین احترام میگذارند، هم اهل ازخودگذشتگیاند. مارادونا باید بین ریور پلیت، که پول بیشتری میداد، و بوکا جونیورز یکی را انتخاب میکرد، ولی به خاطر همین روحیهٔ شرافتمندانه بود که بوکا را ترجیح داد.»
حسین احمدی
همهجا ماشینها و موتورها در تعقیبش بودند. مردم میخواستند او را ببینند، لمسش کنند، عرقش را خشک کنند یا دست به هر کاری بزنند تا نزدیک قهرمانشان باشند.
پس از مدتی تبلیغات عجیبوغریبی در روزنامههای محلی به چشم خورد: «نیاز فوری: آدم معلول و ویلچرنشین». باشگاه مسئله را بررسی کرد. ماجرا این بود: منطقهٔ مخصوص معلولان نزدیکِ زمین بازی بود و هر فرد معلول میتوانست یک همراه با خودش به کنار زمین ببرد.
مارادونا آیینهٔ تمامنمای ناپل بود: بازیگوش، ریزنقش، شوخ، پُرپیچوخم، افسرده و مرموز.
حسین احمدی
سالواتوره کارنادو، فیزیوتراپیست تیم، مانده: «زنان جوان یا میانسال سینههایشان را بیرون انداخته بودند و با رنگ آبی لوگوِ ناپولی را روی آن نقاشی کرده بودند. آنها میگفتند: "مارادونا، نگاهمون کن، بابت کارهایی که برامون کردهای ازت ممنونیم."»
حسین احمدی
فرناندو سگورا، جامعهشناس، و سرخیو لوینسکی رشدِ فوتبال را بررسی کردند و جنبههای آن را از زبان جامعهشناسان، انسانشناسان، نویسندگان و خبرنگاران اینطور جمعبندی کردند:
فوتبال میتواند «یک دغدغهٔ اجتماعی تمامعیار» (ایگناسیو رامونت)، «چکیدهای از وضعیت بشر» (فرانسوا برون) و «عیانکنندهٔ همهٔ علایق» (کریستین برومبرژه) باشد. میتواند «مایهٔ مباهات متقلبان» (ادواردو گالیانو)، «ورزشی بینظیر» (فیلیپ بائودیون) و «آیینی سکولار» (مانوئل وازکز مونتالبان) باشد. حتی کسانی هم هستند که تردید دارند آیا فوتبال «ورزش است یا مراسمی مذهبی.» (مارک اوژه)
مارادونا در همهٔ این زمینهها شاخص بود.
حسین احمدی
گییرمو بلانکو میگوید: «یکبار در پرواز عقب هواپیما نشسته بودیم. همهچیز آرام بود تا اینکه بعد از مدتی ناگهان اوضاع متلاطم شد. هواپیما طوری تکان میخورد که انگار داشت متلاشی میشد. مسافرها سراسیمه شده بودند که یک نفر ایستاد و فریاد زد: "نگران نباشید، دوستان. هیچ اتفاقی برای ما نمیافته. خدا مسافر این هواپیماست." مسافرها سرشان را به سمت دیهگو چرخاندند و تشویقش کردند.»
ناپل طوری دلباختهٔ مارادونا شده بود که ملوانانْ مجذوب بنیانگذار افسانهای شهر، سیرن پارتنوپ، میشدند. جایگاه شبهالاهیِ مارادونا داشت به چیزی تبدیل میشد که سینیورینی از آن به «دلبستگی جداییناپذیر و خفهکننده" تعبیر میکند.
حسین احمدی
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۴۸ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۴۸ صفحه
قیمت:
۱۵۰,۰۰۰
۷۵,۰۰۰۵۰%
تومان