بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب گزیده غزلیات سعدی | طاقچه
تصویر جلد کتاب گزیده غزلیات سعدی

بریده‌هایی از کتاب گزیده غزلیات سعدی

انتشارات:نشر قطره
امتیاز:
۲.۷از ۳ رأی
۲٫۷
(۳)
۵ دردِ دل پیش که گویم غمِ دل با که خورم روم آنجا که مرا مَحْرمِ اسرار آنجاست
AuroraaLight
خنک آن درد که یارم به عیادت به‌سر آید دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را
Z...
همه را دیده در اوصافِ تو حیران ماندی تا دگر عیب نگویند منِ حیران را لیکن آن نقش که در روی تو من می‌بینم همه را دیده نباشد که ببینند آن را چشمِ گریان مرا حال بگفتند به طبیب گفت یک بار ببوس آن دهنِ خندان را گفتم آیا که در این درد نخواهم مردن؟ که مُحال است که حاصل کنم این درمان را پنجه با ساعدِ سیمین نه به عقل افکندم غایت جهل بوَد مشت زدن سندان را
bookwormnoushin
گر به همه عمرِ خویش با تو برآرم دمی حاصلِ عمر آن دم است باقی ایام رفت هرکه هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت آخر عمر از جهان چون برود خام رفت ما قدم از سر کنیم در طلبِ یارِ خویش راه به جایی نبُرد هرکه به اَقدام رفت خاطرِ سعدی به عشق میل نکردی ولیک مِی که فروشُد به کام عقل به ناکام رفت
bookwormnoushin
این که تو داری قیامت است نه قامت وین نه تبسّم که معجز است و کرامت هر که تماشای روی چون قمرت کرد سینه، سپر کرد پیشِ تیرِ ملامت هرشب و روزی که بی تو می‌رود از عمر هر نفسی می‌رود هزار ندامت عمر نبود آن که غافل از تو نشستم باقی عمر ایستاده‌ام به غرامت
bookwormnoushin
رختِ سرای عقلم تاراجِ عشق کردی ای دزد آشکارا می‌بینم از نهانت هر دم کمندِ زلفت صیدی دگر بگیرد پیکانِ غمزه در دل ز ابروی چون کمانت دانی چرا نخسبم؟ تو پادشاهِ حُسنی خُفتن حَرام باشد بر چشمِ پاسبانت ما را نمی‌برازد با وصلت آشنایی مرغی لَبِقتر از من باید هم آشیانت من آبِ زندگانی بعد از تو می نخواهم بگذار تا بمیرم بر خاک آستانت
bookwormnoushin
حرصِ من چه گشاید تو ره به خویشتنم ده که چشمِ سعی ضعیف است بی‌چراغِ هدایت جنایتی که بکردم اگر درست بباشد فراقِ روی تو چندین بس است حدِّ جنایت به هیچ روی نشاید خلافِ رای تو کردن کجا برم گله از دستِ پادشاهِ ولایت؟ به هیچ صورتی اندر نباشد این همه معنی به هیچ سورتی اندر نباشد این همه آیت کمالِ حسن وجودت به وصفْ راست نیاید مگر هم آینه گوید چنانکه هست حکایت
bookwormnoushin
همه‌شب دراین خیالم که حدیثِ وصل جانان به کدام دوست گویم که محلِّ راز باشد چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی تو صنم نمی‌گذاری که مرا نماز باشد نه چنین حساب کردم چو تو دوست می‌گرفتم که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد دگرش چو باز بینی غمِ دل مگوی سعدی که شبِ وصال کوتاه و سخن دراز باشد
bookwormnoushin
نظرِ خدای‌بینان طلبِ هوا نباشد سفر نیازمندان قدمِ خطا نباشد همه وقت عارفان را نظر است، و عامیان را نظری مُعاف دارند و دوم روا نباشد به نسیمِ صبح باید که نَباتِ زنده باشی نه جَمادِ مرده، کان را خبر از صبا نباشد اگرت سعادتی هست که زنده‌دل بمیری به حیاتی اوفتادی که دگر فنا نباشد
bookwormnoushin
سجّاده‌نشینی که مریدِ غم او شد آوازه‌اش از خانه خَمّار برآمد در خاک چو من بی‌دل و دیوانه نشاندش اندر نظرِ هر که پری وار برآمد من مفلس از آن روز شدم کز حرمِ غیب دیبای جمالِ تو به بازار برآمد کامِ دلم این بود که جان بر تو فشانم آن کام میسّر شد و این کار بر آمد سعدی سمن آن روز به تاراجِ خزان داد کز باغ دلش بوی گل یار برآمد
bookwormnoushin
ما درین شهر غریبیم و درین ملک فقیر به کمندِ تو گرفتار و به دامِ تو اسیر درِ آفاق گشاده‌ست ولیکن بسته‌ست از سرِ زلفِ تو در پای دل ما زنجیر من نظرباز گرفتن نتوانم همه عمر از من، ای خسروِ خوبان، تو نظرباز مگیر گرچه در خیلِ تو بسیار بِهْ از ما باشد ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر ۵ در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی باز در خاطرم آمد که مَتاعی است حقیر
bookwormnoushin
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمت است چنین شب که دوستان بینی به شرطِ آن که مَنَت بنده‌وار در خدمت بایستم تو خداوندوار بنشینی میانِ ما و شما عشق در ازل رفته است هزار سال برآید همان نخستینی چو صبرم از تو میسّر نمی‌شود چه کنم؟ به خشم رفتم و بازآمدم به مسکینی
bookwormnoushin

حجم

۳۷۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۹۸ صفحه

حجم

۳۷۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۹۸ صفحه

قیمت:
۷۲,۰۰۰
تومان