این درست نیست که یه بچه هیچی نداشته باشه و میان لباسهای کهنه پیچیده شده باشه؛ درحالیکه بچهی دیگهیی کلی وسایل داشته باشه
⚽️ kaka ⚽️
اون به من میگه که خواب زندگی تو یه ستارهی دور رو میبینه. اون میگه که اونجا همه بالهای کوچیکی دارند و بین مزارع پرواز میکنند - اون هم همینطور- و اون گردهی گلهای وحشی میخوره و از شبنم روی اونا مینوشه. اونا یه سرگروه دارند که اونا رو آماده میکنه برای اینکه بعضی از اونا باید از اونجا برن و اونا همیشه با ترس منتظر روزی هستند که بالهاشون ذوب میشه؛ چون بعدش سرگروهشون اونا رو به بالای یک کوه بلند میبره؛ جاییکه یک غاره که اونا باید وارد غار بشن و اونایی که بالهاشون ذوب شده، باید از اون پایین برن و بقیه پایینرفتن اونا رو تماشا میکنن، پایینتر و پایینتر تا اینکه اندازهی یک قطرهی کوچیک بشن.
ماراتن
زنهایی شبیه به این حتا از کتری هم بدترن، چون شما میتونین یه کتری رو خاموش کنین، اما نمیتونین هیچکاری برای زنی که میجوشه انجام بدین.» و تصمیم گرفت که این جفت پردردسر را تنبیه کند.
ماراتن
چرا با ناراحتی؟ چون بهرغم اینکه میتوانست هر کاری انجام دهد، اما زندگی همیشه با بدترین وجهاش با او مواجه میشد. درواقع، زندگییی نداشت که بتوان از آن سخن گفت.
هیچکس عاشقاش نبود، حتا والدیناش که یکبار بعد از یک مشاجرهیی کوتاه آنها را به یک جفش کفش راحتی بدل کرده بود.
کفشهای راحتیاش مدام گم میشد.
جادوگر به هرکسی که بهش عشق نمیورزید، نگاهی کینهتوزانه داشت. واقعاً به تمام انسانهای بیچاره و ضعیف میخندید و درعوض آنها از او میترسیدند و متنفر بودند.
ماراتن
این اتفاق اغلب میافتد: موتور داخلی شخص، شبیه اجزای یک ساعت همانطور که با سرعت میچرخد، ناگهان متوقف میشود.
ماراتن