فکرش را که میکردم میدیدم در هر خراب شدهای از گوشههای زندگی که افتاده باشی، کمکم چنان در ابتذال فرو میروی و چنان عادتت میشود که حتّی نمیخواهی داد بزنی.
sarah khodaie
یک مرتبه بهصرافت افتادم که از اوّل سال تا بهحال بچّههای مدرسه را فقط بهاعتبار وضع مالی پدرشان قضاوت میکردهام. درست مثل این پسر سرهنگ که بهاعتبار کیابیای پدرش درس نمیخواند. دیدم در تمام این مدّت، هر کدام که پدرشان فقیرتر است بهنظر من باهوشتر، تربیتپذیرتر، و با چشمانی درخشانتر میآمدهاند؛ و آنها که پدرهاشان دستی بهدهان دارند، کندتر و خِرفتتر و بلغمی مزاجتر و نومیدکنندهتر از دیگران.
m.salehi77
تازه تازه خیلی چیزها کشف میکردم. یکی این که جای معلّمهای پیر پاتال زمان خودمان، عجب خالی بود! چه آدمهایی بودند! چه شخصیتهای بینام و نشانی و هر کدام با چه زبانی و با چه ادا اطوارهای مخصوص بهخودشان و اینها چه جوانهای چُلفتهای! چه مُقلّدهای بیدردسری برای فرنگیمآبی! نه خبری از دیروزشان داشتند نه از ملاک تازهای که با هفتاد واسطه بهدستشان داده بودند، چیزی سرشان میشد.
m.salehi77
در هر خراب شدهای از گوشههای زندگی که افتاده باشی، کمکم چنان در ابتذال فرو میروی و چنان عادتت میشود که حتّی نمیخواهی داد بزنی
toktam noori