
بریدههایی از کتاب مدیر مدرسه
۴٫۵
(۱۰)
فکرش را که میکردم میدیدم در هر خراب شدهای از گوشههای زندگی که افتاده باشی، کمکم چنان در ابتذال فرو میروی و چنان عادتت میشود که حتّی نمیخواهی داد بزنی.
sarah khodaie
تازه تازه خیلی چیزها کشف میکردم. یکی این که جای معلّمهای پیر پاتال زمان خودمان، عجب خالی بود! چه آدمهایی بودند! چه شخصیتهای بینام و نشانی و هر کدام با چه زبانی و با چه ادا اطوارهای مخصوص بهخودشان و اینها چه جوانهای چُلفتهای! چه مُقلّدهای بیدردسری برای فرنگیمآبی! نه خبری از دیروزشان داشتند نه از ملاک تازهای که با هفتاد واسطه بهدستشان داده بودند، چیزی سرشان میشد.
m.salehi77
یک مرتبه بهصرافت افتادم که از اوّل سال تا بهحال بچّههای مدرسه را فقط بهاعتبار وضع مالی پدرشان قضاوت میکردهام. درست مثل این پسر سرهنگ که بهاعتبار کیابیای پدرش درس نمیخواند. دیدم در تمام این مدّت، هر کدام که پدرشان فقیرتر است بهنظر من باهوشتر، تربیتپذیرتر، و با چشمانی درخشانتر میآمدهاند؛ و آنها که پدرهاشان دستی بهدهان دارند، کندتر و خِرفتتر و بلغمی مزاجتر و نومیدکنندهتر از دیگران.
m.salehi77
در هر خراب شدهای از گوشههای زندگی که افتاده باشی، کمکم چنان در ابتذال فرو میروی و چنان عادتت میشود که حتّی نمیخواهی داد بزنی
toktam noori
شنیده بودم که در مدارس نظامی، یک وقتی بهترتیبِ قد نمره میدادهاند. و حالا میدیدم که اینجا اگر اختیار با من باشد بهترتیب دارایی پدرها نمره خواهم داد.
امیرماکان جعفری
برای همین خرت و خورتها چهقدر ارّهمویی مصرف شده بود و چند بار دستها بریده بود و چه پولها از جیب پدرها و چه دعواها در خانهها... و که چه؟ که از کاردستی نمرهٔ بیشتری بگیرند. این روزها که دیگر عهد بوق نیست. حالا دیگر حتّی وزرای فرهنگ هم اِذعان میکنند که این اسمها و فرمولها و سنهها و محفوظات، جایی از عمر پر از بیکاری فردای بچّهها را نخواهد گرفت؛ و ناچار باید در مدرسه، هر بچّهای کاری یاد بگیرد. هنری، فنّی، صنعتی تا اگر از پتهها و کاغذ پارههای قاب گرفته کاری برنیامد و میزی خالی نبود، کسی از گرسنگی نمیرد.
امیرماکان جعفری
مسخرهترین کارها آن است که کسی بهاصلاح وضعی دست بزند، امّا در قلمروی که تا سر دماغش بیشتر نیست.
امیرماکان جعفری
از همهٔ اینها گذشته کارگزینی کل موافقت کرده بود! درست است که پیش از بلند شدن بوی اسکناس، آنجا هم دوسه تا عیب شرعی و عرفی گرفته بودند و مثلا گفته بودند لابد کاسهای زیر نیمکاسه است که فلانی یعنی من، با دهسال سابقهٔ تدریس، میخواهد مدیر دبستان بشود! غرضشان این بود که لابد خُل شدهام که از شغل بسیار مهم و محترم دبیری دست میشویم یا اُبنه دارم و خلاصه این که شاید بچّه بازم و از اینجور حرفها. و کار بههمین حرفها کشیده بود که واسطهٔ قضّیه فهماند که باید درِ کیسه را شُل کنم و من هم کردم.
امیرماکان جعفری
حتّی معلّم کلاس اوّلمان هم میدانست که فرهنگ و معلومات مدارس ما صرفاً تابع تمرین است. مشق و تمرین. دهبار و بیستبار.
امیرماکان جعفری
پای صندوق مواجب بزرگواری و عزّت نفس یا کوچکترین تأخیر گناههایی است که کفّارهاش نقره داغ است.
امیرماکان جعفری
پیش از آن نمیتوانستم بفهمم چهطور از مدیری یک مدرسه یا کارمندی سادهٔ یک اداره میشود بهوزارت رسید؛ یا اصلا آرزویش را داشت. نیم قراضه امضای آماده و هر کدام معرّف یک شخصیت؛ بعد نیم ذرع زبانِ چرب و نرم که با آن، مار را از سوراخ بیرون بکشی یا همه جا را بلیسی و یک دست هم قیافه. نه یک جور. دوازده جور. درست مثل یک دست چنگال و هر کدام برای کاری.
امیرماکان جعفری
حجم
۹۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۹۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۷,۵۰۰۳۰%
تومان