بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جزیره محکومین | طاقچه
تصویر جلد کتاب جزیره محکومین

بریده‌هایی از کتاب جزیره محکومین

۳٫۶
(۵۲)
«همه‌ی این‌ها تقصیر فرمانده است!»
Mohammad
و با صدای آرامی گفت: «پدر و مادر عزیزم، من شما را همیشه دوست داشتم.» و خود را رها کرد
Mohammad
محکوم مانند سگی مطیع
احمد
محکوم مانند سگی مطیع، چنان بود که آدمی گمان می‌کرد نیاز دارد یک‌نفر به او اجازه دهد آزادانه در سراشیبی‌ها پرسه بزند و هرگاه لازم شد برایش سوت بزنند تا بیاید و اعدام شود.
Ashix
اصل من در تصمیم‌گیری این است: بی‌شک همیشه خطایی وجود دارد.
re8za8
سوزن‌ها در وضعیت‌های مختلفی قرار گرفته‌اند، اما همیشه جفت هستند. در کنار هر سوزن بلند، یک سوزن کوچک کار گذاشته شده است. این سوزن بلند است که می‌نویسد و سوزن کوچک برای شستن خون‌ها و خواناماندن نوشته‌ها روی آن‌ها آب می‌پاشد. خونابه به این کانال‌های کوچک هدایت ‌شده و بعد در کانال اصلی جاری می‌شود که سرانجام به وسیله‌ی لوله‌ی تخلیه به این گودال می‌ریزد.
هادی محمودی
«پدر و مادر عزیزم، من شما را همیشه دوست داشتم.» و خود را رها کرد.
Rghaf
محکوم مانند سگی مطیع، چنان بود که آدمی گمان می‌کرد نیاز دارد یک نفر به او اجازه دهد آزادانه در سراشیبی‌ها پرسه بزند و هروقت لازم شد برایش سوت بزنند تا بیاید و اعدام شود.
SFatemehM
شب گذشته سروان که می‌خواسته بداند نگهبان به چه نحوی وظیفه‌اش را انجام می‌دهد، رأس ساعت دو در را باز می‌کند و می‌بیند که این مرد در کنار در خوابیده است. سروان فوری شلاق‌اش را برداشته و به سر و روی او می‌کوبد، ولی سرباز به جای این‌که بر‌خاسته و از مافوق خود درخواست بخشش کند، پاهای سروان را می‌گیرد و تکان می‌دهد و فریاد می‌زند: «شلاق‌ات را بیانداز و‌گرنه نابودت خواهم کرد...» این تمام ماجرا بود. یک ساعت قبل سروان پیش من آمد، من هم اظهارات‌اش را ثبت کردم و همان‌جا حکم را صادر کردم. بعد دستور دادم سرباز را به زنجیر بکشند. خیلی ساده بود، اگر من در ابتدا این مرد را فرا می‌خواندم و از او تحقیق می‌کردم حاصلی جز سردرگمی برایم نداشت. او به من دروغ می‌گفت و اگر موفق می‌شدم دروغ‌هایش را بر‌ملا کنم، دروغ‌های دیگری می‌گفت و الی‌آخر‌. اکنون سرباز گرفتار شده و دیگر هم رها نخواهد شد. توضیحات‌ام کافی بود؟
mahbube sh
جرج هم داد زد: «پس شما هم منتظر من بودی؟» پدرش با ترحم دلقک‌وار گفت: «لابد می‌خواستی زودتر همین را بگویی. اما حالا دیگر اهمیت ندارد.» و با صدای بلندی گفت: «پس حالا می‌دانی که جز خودت، خبرهای دیگری هم در این دنیا هست، تا حالا فقط خودت را می‌شناختی. یک بچه‌ی بی‌گناه بودی، اما زیر جلدت چیزی جز یک موجود بدجنس و دیو‌صفت نیست. بنابراین گوش کن، من، تو را محکوم می‌کنم، برو بمیر، برو خودت را غرق کن.»
ماراتن
«در این‌جا فرمانده‌ی سابق آرمیده است. طرفداران او که بی‌نام هستند، او را در این قبر دفن کرده‌اند و این سنگ را روی قبرش قرار داده‌اند. پیش‌گویی شده است که سال‌ها بعد فرمانده از جهان مردگان برخواهد خاست و از این‌جا طرفداران خود را برای باز‌پس‌گیری جزیره رهبری خواهد کرد. مومن باشید و صبر پیشه کنید!»
ヽ( ´¬`)ノپری
فرمانده از روی شفقت همیشه دستور می‌داد که کودکان مقدم باشند. با توجه به شغل‌ام همیشه این فرصت را داشتم که نزدیک ماشین باشم و اغلب دو کودک را در آغوش داشتم. آه! چه‌طور به تماشای تغییر شکل محکوم که بر اثر عذاب‌کشیدن ایجاد شده بود، می‌نشستیم، و چه‌گونه گونه‌های خود را در معرض شعله‌ی عدالتی که بر صورت‌اش می‌تابید و به سرعت می‌گذشت، قرار می‌دادیم!
Favania
محکوم مانند سگی مطیع، چنان بود که آدمی گمان می‌کرد نیاز دارد یک‌نفر به او اجازه دهد آزادانه در سراشیبی‌ها پرسه بزند و هرگاه لازم شد برایش سوت بزنند تا بیاید و اعدام شود. فرانتس کافکا (۳ جولای ۱۸۸۳-۳ ژوئن ۱۹۲۴)
Yasaman M
تو پیش من آمدی که در این‌باره با من صحبت بکنی، یعنی مشورت بکنی. البته این کار به تو احساس غرور می‌دهد، ولی اگر تمام حقیقت را به من نگویی، کار بی‌معنی‌یی کرده‌یی. از بی‌معنی هم بی‌معنی‌تر است.
@a.h.shokri98
چنان بود که آدمی گمان می‌کرد نیاز دارد یک نفر به او اجازه دهد آزادانه در سراشیبی‌ها پرسه بزند و هروقت لازم شد برایش سوت بزنند تا بیاید و اعدام شود.
Maryam Ghamari

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان