بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کتاب راشد: روایت زندگی حجت الاسلام شیخ حسینعلی راشد | طاقچه
تصویر جلد کتاب کتاب راشد: روایت زندگی حجت الاسلام شیخ حسینعلی راشد

بریده‌هایی از کتاب کتاب راشد: روایت زندگی حجت الاسلام شیخ حسینعلی راشد

انتشارات:انتشارات خیمه
امتیاز:
۴.۶از ۹ رأی
۴٫۶
(۹)
پاییز ۱۳۲۰ بود و کشور در آتش اشغال متفقین می‌سوخت. به کوچه که رسید، پیرزنی را دید که به دیوار تکیه داده، از درد به خود می‌پیچد و از عابران التماس می‌کند که او را به مریضخانه برسانند. دوید سمت خیابان. جلوی چند درشکه را گرفت. هیچ‌کدام نایستادند؛ همه پر بودند از سربازان متفق. رفت وسط خیابان و فریاد کشید: «شما مسلمان نیستید؟ یک آدم زنده میان شما پیدا نمی‌شود؟ عزت‌تان کجا رفته؟ یک هم‌وطن‌تان این‌گونه رنج بکشد و یک درشکه نباشد که او را به مریض‌خانه برساند؟! این‌قدر اجنبی‌پرست شده‌اید که خودتان را فراموش کرده‌اید؟» مغازه‌داران و عابران دورش جمع شدند. کم‌کم جمعیت زیاد شد. اولین درشکه‌ که از راه رسید، متوقفش کردند و سربازان خارجی را به‌اجبار پیاده کردند. پیرزن را سوار کرد و رساند مریض‌خانه.
محمدحسین
پاییز ۱۳۲۰ بود و کشور در آتش اشغال متفقین می‌سوخت. به کوچه که رسید، پیرزنی را دید که به دیوار تکیه داده، از درد به خود می‌پیچد و از عابران التماس می‌کند که او را به مریضخانه برسانند. دوید سمت خیابان. جلوی چند درشکه را گرفت. هیچ‌کدام نایستادند؛ همه پر بودند از سربازان متفق. رفت وسط خیابان و فریاد کشید: «شما مسلمان نیستید؟ یک آدم زنده میان شما پیدا نمی‌شود؟ عزت‌تان کجا رفته؟ یک هم‌وطن‌تان این‌گونه رنج بکشد و یک درشکه نباشد که او را به مریض‌خانه برساند؟! این‌قدر اجنبی‌پرست شده‌اید که خودتان را فراموش کرده‌اید؟» مغازه‌داران و عابران دورش جمع شدند. کم‌کم جمعیت زیاد شد. اولین درشکه‌ که از راه رسید، متوقفش کردند و سربازان خارجی را به‌اجبار پیاده کردند. پیرزن را سوار کرد و رساند مریض‌خانه.
محمدحسین
یکشنبه‌ی بعد از نماز صبح در حالت بیماری رو به قبله خوابید و عبایش را بر روی چهره‌اش کشید. ناگهان مانند آفتابی که از روزنی بر جایی بتابد یا نورافکنی را متوجه جایی گردانند، روی پیکرش از سر تا پا روشن شد و رنگ چهره‌اش که به سبب بیماری زرد گشته بود متلالئ و شفاف گردید، چنانکه از زیر عبای نازک که بر رخ کشیده بود دیده می‌شد. تکانی خورد و گفت: «سلام علیکم یا رسول الله! شما به دیدن این بنده‌ی بی‌مقدار آمدید». پس از آن بر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام و یکایک ائمه تا امام دوازدهم سلام می‌کرد و از آمدن آن‌ها اظهار تشکر می‌کرد. پس بر حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام سلام کرد.
محمدحسین
سپس بر حضرت زینب سلام کرد و در اینجا خیلی گریست و گفت: «بی‌بی! من برای شما خیلی گریه کرده‌ام». پس بر مادر خودش سلام کرد و گفت: «مادر از تو ممنونم، به من شیر پاکی دادی» و این حالت تا دو ساعت از آفتاب برآمده دوام داشت. پس از آن روشنی که بر پیکرش می‌تابید از بین رفت و به حال عادی برگشت و باز رنگ چهره به همان حالت زردی بیماری عود کرد و درست در یکشنبه‌ی دیگر در همان ساعت، حالت احتضار را گذرانید و به آرامی تسلیم حق گشت.
محمدحسین
یکشنبه‌ی بعد از نماز صبح در حالت بیماری رو به قبله خوابید و عبایش را بر روی چهره‌اش کشید. ناگهان مانند آفتابی که از روزنی بر جایی بتابد یا نورافکنی را متوجه جایی گردانند، روی پیکرش از سر تا پا روشن شد و رنگ چهره‌اش که به سبب بیماری زرد گشته بود متلالئ و شفاف گردید، چنانکه از زیر عبای نازک که بر رخ کشیده بود دیده می‌شد. تکانی خورد و گفت: «سلام علیکم یا رسول الله! شما به دیدن این بنده‌ی بی‌مقدار آمدید». پس از آن بر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام و یکایک ائمه تا امام دوازدهم سلام می‌کرد و از آمدن آن‌ها اظهار تشکر می‌کرد. پس بر حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام سلام کرد.
محمدحسین
سپس بر حضرت زینب سلام کرد و در اینجا خیلی گریست و گفت: «بی‌بی! من برای شما خیلی گریه کرده‌ام». پس بر مادر خودش سلام کرد و گفت: «مادر از تو ممنونم، به من شیر پاکی دادی» و این حالت تا دو ساعت از آفتاب برآمده دوام داشت. پس از آن روشنی که بر پیکرش می‌تابید از بین رفت و به حال عادی برگشت و باز رنگ چهره به همان حالت زردی بیماری عود کرد و درست در یکشنبه‌ی دیگر در همان ساعت، حالت احتضار را گذرانید و به آرامی تسلیم حق گشت.
محمدحسین
علی می‌فرماید «مبنای عقل و اخلاق نیک چهار چیز است: حفظ شرف و ادای وظیفه و وفای به پیمان و درستی قول». علی می‌گوید «باید تن به مرگ داد و به پستی نداد. باید با کم ساخت و دست به دامن این و آن نشد. روزگار دو روز است: یک روز به نفع توست و یک روز به ضرر تو. چون به نفع تو شد خود را گم مکن و چون به ضرر تو شد، صبر کن!» علی می‌گوید «ایمان این‌ست که راستی که ضرر دارد بگویی و دروغی که منفعت دارد نگویی. و سخنت بیش از عملت نباشد. و چون راجع به مردم حرفی می‌زنی، خدا را درنظر داشته باشی».
هامان

حجم

۱۰۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۳۴ صفحه

حجم

۱۰۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۳۴ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان